کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو 7/ سال نوی چینی
75,000 تومان
معرفی کتاب کارآگاه سیتو و دستیارش چین می ادو 7 اثر آنتونیو ایتوربه
درباره نویسنده کتاب
درباره ناشر کتاب
هوپا ناشر کتابهای کودک، نوجوان و جوان و بازیهای فکری – آموزشی است که از سال 1392 فعالیت خود را آغاز کرده است.
فعالیت هوپا با ارائهی نسل جدیدی از بازیهای فکری – آموزشی شروع شد، بر اساس تولید داخلی و با کیفیتی قابل مقایسه با محصولات بینالمللی در این حوزه.
پس از موفقیت هوپا در بخش بازیهای فکری، از سال 1394 برنامهریزی آن برای انتشار کتابهای مناسب کودک، نوجوان و جوان آغاز گشت و سرانجام در اردیبهشت 1395، مصادف با نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، نخستین کتابهای هوپا به بازار عرضه شد.
در این مدت، ما با افتخار، شاهد گسترش بسیار سریع و روزافزون مخاطبان خود بودهایم و امروز میتوانیم بر پایهی اعتماد آنها که بیتردید بزرگترین سرمایهی هوپا است، خود را اتفاقی نو در نشر کودک و نوجوان ایران بنامیم.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
کارآگاه سیتو و دستیارش چینمیادو 7/ سال نوی چینی
نویسنده |
آنتونیو ایتوربه
|
مترجم |
رضا اسکندری
|
نوبت چاپ | — |
تعداد صفحات | 44 |
نوع جلد | —- |
قطع | — |
سال نشر | — |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
کودک
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9786008025771
|
وزن | 0.5 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
ماتيلدا
در بخشی از کتاب ماتیلدا میخوانیم
زنگ تفریح، خانم هانى یکراست به دفتر خانم ترانچبول رفت. بهشدت هیجانزده بود! کمى پیشتر با دختر کوچولویى برخورد کرده بود که داراى هوش و استعدادى استثنایى بود؛ یا بهنظر او اینطور مىآمد. البته هنوز فرصت نکرده بود دقیقاً به میزان هوشش پى بِبرد، با وجود این، آنقدر تجربه داشت که بفهمد در چنین مواردى نباید دست روى دست گذاشت. فکر مىکرد مسخره است چنان کودکى را در جایى که امکان پیشرفت ندارد، به اَمانِ خدا رها کرد! معمولاً خانم هانى از مدیر مدرسه وحشت داشت و زیاد دور و بَرش آفتابى نمىشد. امّا در آن لحظه احساس مىکرد آماده است با هر خطرى روبهرو شود! درِ دفتر ترسناکش را زد. صداى غُرّشِ بَم و هولناک خانم ترانچبول بلند شد: «بیا تو!» خانم هانى رفت تو. امروزه بیشتر مدیرهاى مدرسهها را با توجه به ویژگىهاى مثبتشان انتخاب مىکنند. آنها شرایط کودکان را درک مىکنند، بچهها را از تهِ دل دوست دارند، دلسوز و مهربان هستند، با انصافند و واقعاً به امرِ آموزش علاقهمندند. امّا خانم ترانچبول...، دریغ از آنکه یکى از این ویژگىها را داشته باشد! و خدا مىداند چهطور خود را در این سِمَت جا زده بود! گذشته از همهى اینها، زن بسیار قوى و با ابهّتى بود! ظاهراً زمانى ورزشکار مشهورى بود و حتى حالا هم ماهیچههاى پهلوانانهاى داشت! این ماهیچههاى قوى در گردنِ کلفت، شانههاى بزرگ، مچِ دستهاى عضلانى و ساق پاهاى قدرتمندش بهخوبى دیده مىشد. هرکس چشمش به خانم ترانچبول مىافتاد، احساس مىکرد او مثل آب خوردن مىتواند میلههاى آهنى را خم و دفتر قطور راهنماى تلفن را از وسط نصف کند! متأسفانه در چهرهاش هم هیچ نشانى از زیبایى یا سرزندگى دیده نمىشد. چانهاى لجوج و سرسخت، دهانى بىرحم و چشمانى ریز و خودپسند داشت.دوقدم اين ور خط
معرفی کتاب دو قدم این ور خط
احمد پوری در کتاب دو قدم این ور خط از آرزویی قصهپردازی میکند که احتمالا همه افراد در برههای از زندگیشان داشتهاند؛ دیدن یک چهره مشهور که اکنون در قید حیات نیست! این رمان متفاوت و جنجالی سفر فراواقعگرایانه راوی و دیدار با شاعر محبوب روسیاش را روایت میکند.درباره کتاب دو قدم این ور خط:
با راوی این رمانِ بینهایت جذاب در زمان و مکان سفر کنید! برخی از منتقدین ادبی بر این باورند که رمان دو قدم این ور خط، دریچهای نو به روی ادبیات داستانی معاصر در زبان فارسی گشوده است. احمد، راوی این داستان به شاعری روس به نام «آنا آخماتووا» عشق میورزد. او این فرصت را مییابد که نامهای به آنا بنویسد اما چگونه؟ احمد، مردی جوان است که روزی در یک کتابفروشی زندگیاش برای همیشه دگرگون میشود! او که در حال خرید کتاب شعر شاعر مورد علاقهاش آنا آخماتووا بوده است، با مردی به نام اورلف دیدار میکند. اورلف شخصیتی مرموز و پیچیده دارد و ادعا میکند مدتی با آنا آخماتووا دوست بوده! این در حالی است که آنا سالیان سال است که فوت کرده. احمد که از این فرصت استثنایی نمیگذرد حاضر است برای دیدن آنا دست به هر کاری بزند... سفر فراواقعگرایانه او از تهران آغاز میشود و در لندن و تبریز و باکو و لنینگراد ادامه مییابد. یکی از ویژگیهای مثبت این داستان را میتوان هنجارشکنیهای عرفی دانست؛ برای مثال آشناییزدایی در نقش زنان و شخصیتی که در داستان دارند از نکات برجسته و شایان توجه است. در جایی از کتاب میخوانیم که زن احمد در مواجهه با مسئلهای بغرنج، واکنش احساسی نشان نمیدهد؛ موقعیتی که به احتمال زیاد از سوی مخاطب، پیشبینیِ یک نوع بروز احساس لطیف زنانه میشود. احمد پوری روایت کتاب دو قدم این ور خط را به نحوی دیالوگ محور هدایت میکند و هوشمندانه، نقش مهمی به هر یک از شخصیتهای داستان میدهد تا فرصتی مناسب برای شما پیش میآورد که با شخصیتهای داستان بهتر آشنا شوید.دختري با گوشواره مرواريد
معرفی کتاب دختری با گوشواره مروارید
تریسی شوالیه در کتاب دختری با گوشواره مروارید، داستان دختر 16 سالهای را به تصویر میکشد که ناچار میشود برای کار به خانه نقاشی مشهور برود. این اثر تاریخی و پرفروش بر اساس یک نقاشی معروف به همین نام از یوهانس ورمر، نقاش معروف هلندی نوشته شده است. درباره کتاب دختری با گوشواره مروارید: راوی رمان دختری با گوشواره مروارید (Girl with a Pearl Earring) دختری به نام گرت است که به عنوان خدمتکار در خانه یوهانس ورمر نقاش هلندی مشغول به کار میشود. کل ماجرای داستان در شهر دلف که محل سکونت نقاش و خانوادهاش است، روی میدهد. داستان از نقطهای آغاز میگردد که ورمر و همسرش کاترینا در جستوجوی خدمتکاری برای خانه خود هستند، از این رو راهی منزل خانواده گرت میشوند تا او را از نزدیک ببینند. خانواده گرت شرایط اقتصادی مناسبی ندارند، چرا که پدر او که کاشیساز بود بر اثر حادثهای بیناییاش را از دست میدهد و دیگر قادر به کار کردن نیست، به همین علت تصمیم میگیرند دختر 16 ساله خود را به عنوان خدمتکار به خانه یوهانس ورمر بفرستند. از آنجایی که گرت یک دختر مذهبی محسوب میشود از اینکه باید در خانهای کار کند که صاحبانش کاتولیک هستند، دل خوشی ندارد. ورمر و همسرش میپذیرند تا او در روزهای یکشنبه به خانهشان برود. با جلو رفتن داستان، گرت توجه یوهانس را به خود جلب و رابطهای دوستانه با او برقرار میکند و این اجازه را مییابد که کارگاه نقاشی صاحبکارش را تمیز کند. این در حالی است که ورمر به هیچکس حتی اعضای خانواده خود اجازه وارد شدن به کارگاهش را نمیدهد، به همین دلیل این موضوع برای دیگران حساسیت ایجاد میکند. تا اینکه یوهانس تصمیم میگیرد یک نقاشی پرتره از دخترک بکشد، او از گرت میخواهد گوشوارههای مروارید همسرش را به گوشهایش بیندازد و در صندلی مدل بنشیند. این موضوع موجب ایجاد شایعات بسیاری در سطح شهر میشود و حرف و حدیثهای فراوانی پشت سر گرت و یوهانس شکل میگیرد. در مورد نقاشی دختری با گوشواره مروارید حدسیات فراوانی وجود دارد، عدهای بر این باورند که سوژه این پرتره یکی از دختران یوهانس ورمر میباشد و عدهای دیگر معتقدند که او تصویری از دختر خدمتکار خانهاش را نقاشی کرده، تریسی شوالیه رمان خود را بر مبنای حدس دوم نوشته است. ورمر این نقاشی را بین سالهای 1665 تا 1675 خلق کرده است. این تابلوی نقاشی هماکنون در موزه مائوریتشیوس در لاهه نگهداری میشود. پیتر وبر در سال 2003 یک فیلم سینمایی بر اساس این رمان در لوکزامبورگ ساخت. اسکارلت جوهانسون بازیگر معروف آمریکایی نقش گرت دختر خدمتکار را بازی کرد. این فیلم در رشتههای فیلمبرداری، کارگردانی هنری و طراحی لباس نامزد جایزه اسکار شد.برادران سيسترز
غريبه
در بخشی از کتاب غریبه میخوانیم
درِ ماشین محکم بسته میشود. ماشین را با نگاهم دنبال میکنم که از راه فرعی میراند و وارد جاده میشود. این بیرون ظلمات است و چشم چشم را نمیبیند. صدای جیرجیرکها و موجودات شبزی از لای بوتههای کانولا شنیده میشود. نگاهی به دوروبرم میاندازم. من اینجا بزرگ شدهام. تمام دنیایم در اینجا خلاصه میشود و هیچوقت کنجکاوی چندانی به دنیای بیرون نداشتهام. هرگز فکرش را هم نمیکردم که ممکن است روزی سروکارم به دنیاهای ناشناخته بیفتد. به آسمان پُرستارهی بالای سرم نگاه میکنم. همان آسمان پُرستارهی همیشگی. تمام عمرم به این آسمان پُرستاره چشم دوختهام. تنها آسمانی که تابهحال دیدهام. تمام آن ستارهها، ماهوارهها، ماه. میدانم که ماه بسیار دور است. اما امشب خیلی عجیب به نظر میرسد. تابهحال هیچوقت بهاش فکر نکرده بودم، اما اگر من میتوانم همهی اینها تمام ستارهها و ماه را از اینجا با چشمان خودم ببینم، آیا این خودش مفهوم فاصله را زیر سؤال نمیبرد؟ به داخل خانه که برمیگردم همهجا سوتوکور است. هِن باید خواب باشد. این کارش کمی عجیب است. یعنی بدون اینکه منتظر بماند تا کمی دربارهی آنچه رُخ داده گپ بزنیم رفته بالا و خوابیده؟ لابد خیلی خسته است. دلیل دیگری نمیتواند داشته باشد. یک ناآشنا با خبرهایی باورنکردنی، بدون اطلاع قبلی، ناگهان دمدر خانهی ما ظاهر شد. پس درک میکنم اگر هِن خسته شده باشد. چراغ اتاقنشیمن را خاموش میکنم. لیوان خالی آب و بطری آبجو را از روی میز برمیدارم و به آشپزخانه میبرم و روی کابینت کنار سینک میگذارم. درِ یخچال را باز میکنم، نگاهی به داخلش میاندازم، اما چیزی برنمیدارم. هوای خنکی که از داخل یخچال بیرون میزند احساس خوشایندی دارد. در تاریکی از پلهها بالا میروم. روی هر پله میایستم و به قاب عکسهای روی دیوار نگاه میکنم. یادم نیست آخرینبار کِی این کار را کردم: اینکه روی پلهها بایستم و به این عکسها نگاه کنم. به خاطر نبودِ نور مجبورم به دیوار نزدیکتر شوم. سه قاب عکس کنار هم از دیوار آویخته شده: یک عکس از من و هِن با همدیگر و دو عکس هم از هر کدام از ما بهتنهایی.سگ سفید
در بخشی از کتاب سگ سفید میخوانیم
به دفتر جک رفتم اما کسی آنجا نبود. جک در استودیو مشغول نظارت بر بازی بوزینهاش بود که برای خود ستارهای بود و در فیلم بوزینهایِ رومئو و ژولیت که برای تلویزیون تهیه میشد بازی میکرد. به خانه برگشتم. همسرم به جلسهای رفته بود. جلسهی Urben Leag بود و کارش آماده کردن سیاهان بیکار شده بود، تا بتوانند باز کاری پیدا کنند. میان بیکارماندگان سیاه بیکارِ واقعی نسبتاً کم است. علت بیکاریشان این است که به آنها کار نمیدهند. همین! سندیکاهای تبهکاری همهی درها را بر آنها میبندند. لیبرالهای متعهد که علیه تبعیض نژادی مبارزه میکنند بعدازظهر در منزل یک استاد هنرهای نمایشی جلسهای داشتند و من البته از شرکت در آن خودداری کردم. به آنها توضیح داده بودم که با زحمتِ زیاد توانستهام خود را از شر ویتنام و بیافرا و کشتار سرخپوستان در آمازون و سیلهای برزیل و سرنوشت روشنفکران در شوروی خلاص کنم. آدم باید بتواند جلوِ خودش را بگیرد. در هر کار باید اندازه نگه داشت. الفانتیازیس پوست میدانید چیست؟ وقتی است که پوستتان روی بدن دیگران درد میگیرد. گفتم برای من دیگر کافی است. دیگر نمیخواهم به شیوهی امریکایی هم رنج بکشم. این را هم باید اعتراف کنم که از این آقای استادی که جلسهی همبستگی با مبارزان سیاه در خانهاش تشکیل میشد بسیار بیزار بودم. او یک phoney نمونهی کالیفرنیایی بود، یعنی یک متظاهرِ متقلب. یکی از «مترقینمایانی» که جامعهی مصرف ما را محکوم میکنند اما از شما پول قرض میگیرند تا در خریدوفروش زمین و مستغلات سودی به جیب بزنند. من از کسانی که اعتقادشان به آزادی نه حاصل تعمق در جامعه، بلکه نتیجهی شکاف پنهان روانیشان است متنفرم. اگر جوانها به بعضی پیروان فروید که میکوشند افراد را با جامعهای بیمار سازگار کنند بحق خرده میگیرند، عمل عکس، یعنی کوشش در سازگار کردن جامعه با روان بیمارِ خود هم مشکلی را حل نمیکند.محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-ماکس شلر
بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند.
ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.
نقدی بر این کتابدانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-روشنگری
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ تکنولوژی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-عشق
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-بدنآگاهی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-پدیدارشناسی
آدمکش کور
دانشنامه فلسفه استنفورد 2: فلسفه و مسائل زندگی
موضوع | فلسفه |
نویسنده | جان ماریال، تادئوس مِتس، دن هِیبرون، تاد کالدر، بِنِت هِلم، رونالد دِ سوسا، کرولین مک لاود، الیزابت برِیک، جوزف میلم، رابین س.دیلون، استیون لوپر |
مترجم | امیرحسین خداپرست، مریم خدادادی، غلامرضا اصفهانی، ابوالفضل توکلی شاندیز، حسین عظیمی، ایمان شفیعبیک، ندا مسلمی، مهدی غفوریان، راضیه سلیمزاده |
سرپرست و ویراستار مجموعه | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٦٨٠ |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٤٠٠ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
قطع | رقعی |
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٨٧٢ |
شابک | ١ -٠٣٨٢-٠٤-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.