
آلیور تویست
650,000 تومان
کتاب آلیور تویست نوشته چارلز دیکنز با ترجمه احد علیقلیان توسط انتشارات مرکز با موضوع رمان, رمان های خارجی, داستان با موضوع رمان, رمان های خارجی, داستان به چاپ رسیده است.
آلیور تویست همه ی عناصر رمانی مدرن را دارد جز یکی: خودآگاهی. جهان برای آلیور یکسره نامفهوم و ناشناختنی است.
آشفتگی و هیاهو و آشوب دنیای بیرون آینه ی سردرگمی درونی اوست.
نشانه های نبوغ دیکنز در آفرینش فضای داستانی و درون مایه و خلق شخصیت های پویا و ماندنی و نوآوری های سبکی آشکار است. نبوغ و خلاقیت دیکنز بیش از هر چیز در خلق شخصیت های زنده و ماندگار نمایان می شود.
همه ی خواننده ها از سرزندگی و طبیعی بودن شخصیت ها در شگفت می مانند.
هیچ نویسنده ای در هنر به تصویر کشیدن انسانها در همان نگاه اول به پای دیکنز نمی رسد. این رمان با زبانی طنزآمیز و گزنده روایت می شود که خاص دیکنز است و در زبان انگلیسی نظیر ندارد. از آلیور تویست نمایشهای متعدد و چند فیلم و مجموعه ی تلویزیونی ساخته شده است اما لذت تماشای هیچ یک از این ها با لذت خواندن آن برابری نمی کند.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
آلیور تویست
نویسنده | چارلز دیکنز |
مترجم | احد علیقلیان |
نوبت چاپ | چهارم |
تعداد صفحات | 560 |
قطع و نوع جلد | رقعی شومیز |
سال انتشار | 1403 |
شابک | 9789642135011 |
وزن | 0.5 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
کتاب به سوی فانوس دریایی
الزامات سیاست در عصر ملت دولت
معرفی کتاب الزامات سیاست در عصر ملت دولت
کتاب جمهوری آذربایجان
شش گفتار درباره قرآن و خشونت
معرفی کتاب شش گفتار درباره قرآن و خشونت
شش گفتار درباره قرآن و خشونت - انتشارات نی
کتاب دیوان شاه نعمت اله ولی
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.