

آمار و کاربرد آن در مدیریت جلد2
167,000 تومان قیمت اصلی: 167,000 تومان بود.120,000 تومانقیمت فعلی: 120,000 تومان.
این کتاب در دو جلد، برای دانشجویان رشتههای مدیریت و حسابداری در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد، بهعنوان منبع اصلی درسهای «آمار و کاربرد آن در مدیریت (1) و (2)» به ارزش 6 واحد، و درس «تحلیل آماری» به ارزش 2 واحد، تدوین شده است.
امید است علاوه بر جامعه دانشگاهی مدیران واحدهای صنعتی، تجاری و اداری نیز از آن بهره ببرند.
فهرست:
پیشگفتار
فصل اول: کلیات
فصل دوم: مطالعه توصیفی دادههای طبقهبندی نشده
فصل سوم: طبقهبندی و توصیف هندسی مشاهدات جامعه آماری
فصل چهارم: توصیف مقداری مشاهدات طبقهبندی شده
فصل پنجم: مبادی احتمال
فصل ششم: توابع احتمال گسسته
فصل هفتم: توابع احتمال پیوسته
فصل هشتم: توزیع نرمال
در انبار موجود نمی باشد
آمار و کاربرد آن در مدیریت
نویسنده |
دکتر عادل آذر، دکتر منصور مؤمنی
|
مترجم |
——-
|
نوبت چاپ | 25 |
تعداد صفحات | 474 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | وزیری |
سال نشر | 1401 |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
مدیریت و حسابداری
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 645 گرم |
شابک |
9786000206741
|
وزن | 0.645 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
جاودانگان
معرفی کتاب جاودانگان
کتاب جاودانگان، داستان گوتیک و ترسناک رضا جولایی، در مورد بازرسی است که برای رسیدگی به شکایات اهالی یک قصبهی دورافتاده، به آنجا فرستاده میشود. مرد که در بدو ورود، این روستا را متروک و یخزده مییابد، از روی ناچاری به قصر اشرافزادهای پناه میبرد و مجبور میشود مدتی در آنجا بماند. اما در این قصر مرموز چنان اتفافات عجیب و غیرعادیای رخ میدهد که بازرس به تردید و وحشت میافتد.دربارهی کتاب جاودانگان
ماجرای کتاب جاودانگان، نوشتهی رضا جولایی، از این قرار است که مأمور عدلیهای برای رسیدگی به شکایات اهالی یک قصبهی بسیار دور، راهی آنجا میشود. اهالی از اشرافزادهی روستایشان شکایت کردهاند و از دولت خواستهاند به داد آنها برسد. بازرس قبلی هرگز بازنگشته و هیچ خبری هم از او نیست. این مرد برای بررسی اوضاع و همینطور یافتن نشان همکارش به روستا میرود. او بهمحض آنکه از کالسکه پیاده میشود، میفهمد که هیچ جنبندهای در این قصبه نیست. هوا بهشدت سرد و برفی است. مرد مستأصل به در چندین خانه میکوبد ولی هیچکس در را به روی او نمیگشاید. بازرس متعجب میشود که اگر کسی در آنجا ساکن نیست پس چه کسی شکایت کرده است. در همین اثنا، مردی مرموز خود را به بازرس میرساند و به او میگوید که میتواند شب را در قصر اشرافزادهی روستا سر کند. این شاهزاده و خانوادهی او افرادی نجیب هستند و قصرشان هم گرم است و از او پذیرایی خواهند کرد. بازرسی از روی ناچاری با این مرد مرموز همراه میشود و به قصر میرود؛ جایی در دامنهی کوه، سرتاسر پوشیده از برف و یخ. شاهزاده به گرمی از او استقبال و پذیرایی میکند، ولی بازرس کمکم میفهمد که به جایی عادی وارد نشده. آدمهای آنجا شبیه اشباح هستند، مثل او غذا نمیخورند و در اتاقهایشان گرگ نگه میدارند. بازرس دچار واهمه میشود، اما راه برگشتی ندارد. طوفان و بوران مسیر روستا را بسته و او لاجرم باید مدتی در این قصر بماند...پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم
معرفی کتاب پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم
جوردی سییرا ای فابرا در کتاب پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم داستان پسر نوجوانی به نام فلیپه را به تصویر میکشد که مامان و بابای او دست به اعتصاب زدهاند. به این معنا که دیگر هیچکدام از وظایف پدری و مادریشان را انجام نمیدهند. متعجب شدهاید، مگر نه؟! با فلیپه همراه شوید و ببینید چرا و چگونه چنین چیزی رخ داده است...دربارهی کتاب پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم
کتابی که پیش روی شماست، به نام پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم (Querido Hijo: Estamos En Huelga) نوشتهی جوردی سییرا ای فابرا (Jordi Sierra I Fabra) رمانی برای نوجوانان است. این اثر ذیل مجموعهای به نام پسر عزیزم منتشر شده که در آن، داستان پسری نوجوان به نام فلیپه و چالشهای او با خانواده، دوستان و مدرسهاش روایت میشود. پیش از آن که به شما بگوییم ماجرای کتاب پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم چیست، اجازه دهید ابتدا شما را با فلیپه آشنا کنیم. فلیپه پسر نوجوانی است که پدر و مادرش از دست کارهای او ذلّه شدهاند! راستش را بخواهید، فلیپه نه در کارهای خانه کمک میکند، نه حتی به امور شخصی خودش رسیدگی میکند. هر سال در درسهایش تجدید میآورد و با همهی اینها سربههوا و بیمسئولیت هم هست! داستان کتاب پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم (We Are on Strike) از آن جا آغاز میشود که پدر و مادر فلیپه تصمیم میگیرند اعتصاب کنند و کاری به کار پسرشان نداشته باشند. با توجه به این اعتصاب، فلیپه و پدر و مادرش دیگر حقی نسبت به یکدیگر نداشتند؛ فلیپه فقط حق غذا، تختخواب و گاهی یک بوس داشت (چون به هر حال پسرشان بود!)، اما نه هیچ چیز بیشتر... راستش را بخواهید، داستان از چند روز قبل شروع شده بود. درست از همان روزی که پدر و مادر فلیپه با او چنان دعوایی کردند که بیا و ببین. ماجرا همان باید و نبایدهای همیشگی بود. اینکه چرا فلیپه از فرصتهایش استفاده نمیکند، چرا نمیفهمد که اگر همینطوری پیش برود، به هیچ جا نخواهد رسید، چرا با بال زدن یک مگس هم حواسش پرت میشود. که باید درس بخواند، که فرصتها را از دست ندهد، که همهی کارها را نگذارد برای لحظهی آخر، که تابستان در یک چشم به هم زدن تمام میشود و از اینجور حرفها. حرفهایی که هر سال میزدند، اما امسال به خاطر دوتا تجدید شدَّتَش بیشتر بود. اما همانطور که احتمالاً خودتان حدس میزنید، گوش فلیپه به این حرفها بدهکار نبود که نبود. سه ماه تا امتحانات سپتامبر مانده بود. نمیخواست از همین الآن بنشیند سرِ درس و مشق، آخر تازه مدرسهاش تمام شده بود. به استراحت نیاز داشت!!... به هر روی، مامان و بابای فلیپه که متوجه شدند او قرار نیست از کارهای بدش دست بردارد، تصمیم گرفتند اعتصاب کنند. میپرسید اعتصاب پدر و مادرها دیگر به چه شکل است؟ خب، ما به شما میگوییم. اعتصاب یعنی این که دیگر مامان رأس ساعت نُه صبح، فیلیپه را با این بهانه که «اگر زیاد بخوابی، همهی ساعتهای روزت را از دست میدهی» از خواب بیدار نکرد. بعد هم که فلیپه تصمیم گرفت برود فوتبال بازی کند، هیچ مخالفتی با او نداشت. وقتی هم که دید تیشرت فلیپه کثیف، چروک و پُر از لکه است و بوی وحشتناکی هم میدهد، خم به ابرو نیاورد. در واقع، قرار بود که مامان تیشرت ورزشی فلیپه را بشوید، اما از آن جا که در اعتصاب به سر میبرد، این کار را انجام نداده بود و به نظر نمیرسید اهمیتی به این موضوع بدهد. البته باید به شما بگوییم که فلیپه هنوز نفهمیده بود چه اتفاقی افتاده. گمان میکرد مادرش دچار زوال عقل شده که این چنین نسبت به کارهای فلیپه بیتفاوت رفتار میکند! فلیپه آنجایی متوجه شد اتفاقی عجیب در حال رخ دادن است که موقع بیرون آمدن از خانه، مادرش هیچ صحبتی با او انجام نداد. در حالت عادی باید با مادرش بحث میکرد، تعهد میداد که سروقت برمیگردد، قسم میخورد که خوب رفتار میکند، که خودش را توی دردسر نمیاندازد، که اگر چراغ راهنمایی برای عابران سبز بود، از خیابان رد میشود و یک عالم چیز دیگر. اما این بار زمانی که فلیپه جلوی در و خطاب به مادرش گفت «من رفتم!» مادرش با یک «بسیار خُبِ» ساده و مختصر جوابش را داد. نه هیچ ممانعتی، نه هیچ درس اخلاقی، هیچیِ هیچی. خلاصه این که پدر و مادر فلیپه داشتند در حد المپیک به او بیمحلی میکردند. فلیپه که در ابتدا از شرایط تازه راضی بود، کمکم متوجه شد که قضیهی پیشآمده چندان هم مطلوب نیست. همین شد که سعی کرد راهی برای شکستن اعتصاب پدر و مادرش بیابد. دوست فلیپه، آنجل، به او گفته بود آنهایی که اعتصاب میکنند، اول تحت فشار قرار میدهند تا بتوانند حقوقشان را مطالبه کنند، ولی در نهایت مذاکره میکنند، اما به نظر نمیرسید که پدر و مادر فلیپه قصد مذاکره داشته باشند... پس آن روز کی میرسید؟ طاقت فلیپه طاق شده بود... بد نیست اشاره کنیم که زیمنا مایر تصویرگری کتاب پسر عزیزم، ما اعتصاب کردیم را بر عهده داشته است. مجموعهی پسر عزیزم به چندین زبان ترجمه شده؛ این کتاب را در ایران، زهرا سادات جدغریب به فارسی برگردانده و نشر کتاب چ (واحد کودک و نوجوان نشر چشمه) آن را ذیل مجموعهی داستانهای ونوشه به انتشار رسانده است. گفتنیست چاپ نخست این کتاب در زمستان 1398 صورت گرفته است.چرا فیلسوفان نمیتوانند بخندند؟
معرفی کتاب چرا فیلسوفان نمی توانند بخندند؟ اثر کاترین فروزه
تام گیتس 2/ بهانههای معرکه و چیزهای باحال دیگر
معلوم میشود رسیدن به بالای جدول
برندگانِ کلاس آقای فولِرمَن یککم سخت است!
دلیلش بیشتر این است که:
- بغلدستیام، مارکوس مِلدرو آدم حرصدرآر و آبزیرکاهی است و کارهایی میکند که اصلاً خوب نیست.
- دندانم آنقدر درد میکند که حتی نمیتوانم
روی نقاشی کشیدن سرِ کلاس تمرکز کنم.
- کارهای جالبی هستند که مدام حواسم را
پَرت میکنند. مثلاً شنا، شکار حشره، و از همه
مهمتر، گذراندن وقتهای آزادم به اذیت کردنِ
خواهرم دلیا.
اول شخص مفرد
مرگ در مي زند
در بخشی از کتاب مرگ در میزند میخوانیم
نات: از من چى مىخوایى؟ مرگ: چى مىخوام؟ فکر مىکنى چى مىخوام؟ نات: حتماً شوخیت گرفته. من کاملاً سرحال و سالمام. مرگ [بىاعتنا]: آهان. [به دوروبر مىنگرد.] جاى خوشگلیه. خودت درستش کردى؟ نات: یه دکوراتور داشتیم، اما خودمون هم باش کار کردیم. مرگ [به عکسى روى دیوار نگاه مىکند.]: من از این بچههاى چشمدرشت خوشم میاد. نات: من فعلاً نمىخوام برم. مرگ: نمىخوایى برى؟ تو رو خدا شروع نکن که حالش رو ندارم. مىبینى که، از صعود حالت تهوع بهم دست مىده. نات: چه صعودى؟ مرگ: از ناودون اومدم بالا. مىخواستم یه ورود نمایشى داشته باشم. دیدم پنجرهها بزرگ اند و تو هم بیدارى دارى مطالعه مىکنى. گفتم به زحمتش مىارزه. بالا مىرم و با یه کمى چیز وارد مىشم. [انگشتهایش را به اصطلاح مىشکند و ترقتروق راه مىاندازد.] همین موقع پاشنهى پام گیر کرد به چند تا شاخهى مو. ناودون شکست و آویزون شدم به یه بند. بعد شنلم شروع کرد به پارهشدن. مىگم بیا بریم بابا. انگار از اون شبهاى سخته. نات: تو ناودون من رو شکستى؟ مرگ: شکست. یعنى نشکست. یهخرده کج شد. تو چیزى نشنیدى؟ من خوردم زمین. نات: داشتم چیز مىخوندم. مرگ: چى بوده ششدانگ رفته بودى توُ بحرش. [روزنامهای را که نات مىخواند بر مىدارد.] «سرقت در مجلس عیاشى». مىتونم این رو امانت بگیرم؟محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-درونگری
بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.