اقتصاد سیاسی ایران
245,000 تومان
“اقتصاد سیاسی ایران” اثری است به قلم “محمدعلی همایون کاتوزیان” که “محمدرضا نفیسی” و “کامبیز عزیزی” کار ترجمه ی آن را بر عهده داشته اند. دکتر “محمدعلی همایون کاتوزیان” در این اثر “اقتصاد سیاسی ایران” را “از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” مورد بررسی قرار داده است. این پژوهش مستند و کارشناسی شده، دگرگونی های “اقتصاد سیاسی ایران” را در کنار پستی و بلندی های سیاسی، اجتماعی و تاریخی آن تجزیه و تحلیل می کند و گزارشی مستدل و متقن به علاقه مندان جامعه شناسی سیاسی و اقتصادی ارائه می دهد.
“محمدعلی همایون کاتوزیان” این تحولات را در چهار بخش عمده تشریح می کند. بخش نخست با عنوان دولت و انقلاب، دورنمای تاریخی این مفاهیم را مطرح می کند و شیوه های تولید را، خواه فئودالیسم باشد یا استبداد، در کنار تغییر و تحولات قرن نوزدهم و انقلاب مشروطه و دوره ی رکود، زیر ذره بین قرار می دهد. در بخش دوم دولت به موازات ضدانقلاب بررسی می شود و پیش درآمدی از ضدانقلاب استبدادی، حکومت شبه مدرن مطلق و پدیدار شدن و ساقط شدن استبداد شبه مدرنیستی ارائه می شود. بخش سوم به دموکراسی در کنار مفهوم دیکتاتوری می پردازد و علاوه بر اشغال و فترت، جریانات نهضت ملی ایران نظیر ملی شدن صنعت نفت را به همراه دیکتاتوری سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی تجزیه و تحلیل می کند. در بخش چهارم کتاب “اقتصاد سیاسی ایران” از “محمدعلی همایون کاتوزیان” که بخش نهایی آن نیز هست، استبداد نفتی و عواملی که زمینه ی آن را فراهم نمودند، نظیر بحران های اقتصادی، عدم ثبات سیاسی و نبرد قدرت ها بررسی می شود و علاوه بر آن به اصلاحات ارضی و بازرگانی و روابط خارجی ایران نیز پرداخته می شود.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
اقتصاد سیاسی ایران
نویسنده | همایون کاتوزیان |
مترجم | محمدرضا نفیسی |
نوبت چاپ | 28 |
تعداد صفحات | 442 |
قطع و نوع جلد | وزیری شومیز |
سال انتشار | 1403 |
شابک | 9789643051129 |
وزن | 0.481 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
کتاب مرگ کسب و کار من است
کاوشی در خصوص فهم بشری
کتاب مقلدها
معرفی کتاب مقلدها
کتاب مقلدها اثر گراهام گرین، داستان سه نفر با نامهای براون، جونز و اسمیت است که در یک کشتی همسفر میشوند و سرنوشتشان به هم گره میخورد. آنها به کشور هائیتی میروند که دووالیه با سازمان مخوفش، تونتون مکوت، حکومتی دیکتاتوری در آن بنا نهاده. گرین در این کتاب بیان میکند ما همه مسخرهبازانی هستیم که در مسخرهبازی بزرگ زندگی گرفتار شدهایم.دربارهی کتاب مقلدها
کتاب مقلدها (The Comedians) یکی از مفصلترین و لذتبخشترین رمانهای گراهام گرین (Graham Greene) است. داستان این کتاب را شخصیتی به نان براون روایت میکند که صاحب هتلی در پورتو پرنسِ جزیرهی هائیتی است. او قصد دارد که هتل خودش را در این منطقه بفروشد؛ بههمینخاطر با یک کشتی موسوم به مدهآ از آمریکا به هائیتی میرود و در این سفر، با چند شخص دیگر آشنا میشود. از جمله آقا و خانم اسمیت که فکر میکنند گیاهخواری درمان خشونت و ظلم در هائیتی است و میخواهند در آنجا یک مرکز گیاهخواری دایر کنند. البته راوی کتاب اعتقاد دارد که مردم هائیتی چارهای جز گیاهخواری ندارند؛ زیرا گوشتی نصیبشان نمیشود که بخورند! دیگر شخصیت کتاب مقلدها جونز است که خود را سرگرد جونز معرفی میکند؛ اما براون به او شک دارد و احساس میکند این عنوان جعلی است. وقتی جونز از دست حکومت فرار میکند و به هتل براون پناه میبرد، این شک به یقین بدل میشود. یک فروشندهی داروی دورهگرد و سیاهپوستی غمگین به نام آقای فرناندز، دیگر مسافران کشتی مدهآ هستند که هر یک با افکاری در سر، به کشور هائیتی میروند. براون چندین ماه قبل از هائیتی فرار کرده بوده و حال برای فروش هتل و دیدار با معشوقهاش، که همسر سفیر آمریکای جنوبی است، به آنجا سفر میکند. اما علت فرار او چه بوده؟ دکتر فرانسوا دووالیه که طرفدارانش او را پاپا دوک (بابا دکتر) میخواندند، با زدوبندهای سیاسی در سال 1957 رئیسجمهور هائیتی شد. کشوری که بین کوبا و جزیرهی پورتوریکو قرار دارد. در سال 1959 علیه او کودتا شد و دووالیه در واکنش، کارکنان ارشد ارتش را اخراج و نوعی پلیس شبهنظامی با نام تونتون مکوت (لولو خورخوره) را جایگزین ارتش کرد. این گروه هر کسی را که سر راهشان قرار میگرفت تا حد مرگ کتک میزدند و اعمال ظالمانه و وحشتناکی از آنها سر میزد. گراهام گرین بعضی از این اعمال وحشتناک را در رمان مقلدها شرح داده است. کشور هائیتی تا مدتها تحت سلطهی رژیم دیکتاتوری دووالیه بود و مردم آن در وحشتی سراسری به سر میبردند. به همین علت بود که براون تصمیم گرفت از این کشور فرار کند.سیاست خارحی افغانستان
اسطوره امروز
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.