باشگاه مشتزنی
195,000 تومان
کتاب باشگاه مشتزنی اثر چاک پالانیک، نویسنده و مقالهنویس معروف آمریکایی است. این اثر در ابتدا یک داستان کوتاه چند صفحهای بود؛ اما بعدها نویسنده آن را بسط داد.
آن بخش اولیه هم بدون تغییر، فصل ششم این کتاب را به خود اختصاص داد. کتاب باشگاه مشتزنی در سال 1996 منتشر شد. جی. جی. بالارد، نویسندهی آمریکایی، این اثر پالانیک را آینهی تمامنمای انسان تنهای امروز میداند.
داستان ماجرای یک شهروند آمریکایی است که دلش میخواهد زندگییکنواخت و ملالانگیزش پایان یابد. او با مردی به نام تایلر دردن آشنا میشود. این آشنایی پای راوی داستان را به یک باشگاه مشتزنی زیرزمینی باز میکند؛ جایی که افراد زیادی به آنجا میآیند تا از شر سرخوردگیهای زندگیشان رها شوند.
این داستان سه شخصیت اصلی دارد: راوی، تایلر دردن و زنی به نام مارلا سینگر. روایت داستان کمی پیچیده است و باید برای درک آن، کمی خود را به زحمت بیندازید. اگر اوایل داستان برایتان مبهم بود، حوصله به خرج دهید و لذت کشف ماجرا را از خود دریغ نکنید.
چاک پالانیک کتاب باشگاه مشتزنی را در سیونهسالگی نوشت. اقتباس سینمایی از این داستان پس از سیوسهسال باز هم اثر پالانیک را بر سر زبانها انداخت.
کارگردانی این فیلم را دیوید فینچر برعهده داشته و برد پیت و ادوارد نورتن در آن ایفای نقش کردهاند. در ادامه، قسمتی از متن کتاب را با هم میخوانیم: «من خسته و دیوانه و عصبی بودم. هر بار که سوار هواپیما میشدم، آرزو میکردم سقوط کنیم. به آدمهایی که داشتند از سرطان میمردند، حسودیام میشد.
از زندگیام حالم به هم میخورد. از شغل و اسباب و اثاثیهام خسته و عصبانی بودم و هیچ راهی هم برای تغییر به عقلم نمیرسید. فقط میخواستم تمامش کنم. احساس میکردم در تله افتادهام. زیادی کامل بودم. زیادی بینقص بودم. دنبال یک راه برای فرار از زندگی حقیرم بودم.»
موجود در انبار
باشگاه مشتزنی
نویسنده |
چاک پالانیک
|
مترجم |
پیمان خاکسار
|
نوبت چاپ | 19 |
تعداد صفحات | 231 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | 1402 |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
ادبیات
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9789643627379
|
وزن | 0.0 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
قلب نارنجي فرشته
در بخشی از کتاب قلب نارنجی فرشته میخوانیم
بگم غلط کردم خوبه؟ بیفتم به دست و پات راضی میشی؟ جان جاوید برو اون سوزن و دواتت رو بیار نوکرتم. حالا شنبه ای داغ بودم یه حرفی زدم.
تو هم بد زدی توپرم. به زبون خوش میگفتی کمی شه، نه این که های وهوی راه بندازی تو این اوضاع قاراشمیش. نگاه کن، هنوز جای پنج تا انگشتت رو صورتمه.
خدا هیچ بنده ای رو ناامید نکنه. تو این یه هفته، هر غلطی که فکرش رو بکنی کردم. یکی گفت بسوزونش و خلاص. دوشنبه بود انگار. رفتم سنگکی سر چهارراه سوسکی، پشت همون جا که بساط میکردم. تازه تنور ظهرش رو روشن کرده بود و داشت خمیر میزد.
سر حرف رو با شاطر وا کردم که آره، من چنین خبطی کردم و حالا این دختره بونه کرده قبل بعله باید پاکش کنی وگرنه عیسی به دین خود، موسی به دین خود. نونواهه هم بعض خودت نباشه، آدم اهل دليه، فقط تخم نداره. فکر می کنه همه دزدن. اون روز نشست به حرف زدن.
هی چایی ریخت و از عشق و عاشقی هاش گفت. می گفت این رو ول کرده یکی بهتر پیدا شده، اون یکی رو ول کرده یکی از اون بهتر.
میگفت همهی زندگیش عاشق بوده، ولی عاشق آدمهای جورواجور. به من هم گفت ولش کن بابا، چیزی که زیاده زن.
زرشک! انگار حرف دیروز و امروزه. آدم به یه مرغ عشق مفنگی دل میبنده، اکرم که دیگه اکرمه. مرغ عشقه هم مُرد ها. این آخریها خیلی خماری کشید.
چه قدر باید تریاک میمالیدم سرانگشت هام تا به فال از توی جعبه بکشه بیرون، بدم دست مشتری. یه طورهایی هم خل وضع شده بود. دیده بود خاطر اکرم رو میخوام، حسودی میکرد. غصهی اون هم داشتم شنبهای که اون حرف رو بهت زدم.
شبش رفته بودم خونه، دیدم کف قفس افتاده، پاهاش هوا. هرچی نچ نچ و سوت سوت کردم براش، انگارنه انگار. تا اون شب من واسه هیچ احدالناسی گریه نکرده بودم، حتا ننه و آقام.
ولی مرغ عشقه مونسم بود. به حرفهایی به ش زده بودم که به سنگ میگفتی، آب میشد. نشستم و یه دل سیر زار زدم.
زن تسخير شده
معرفی کتاب زن تسخیر شده اثر دونالد بارتلمی
قلعه ي پرتغالي
فهرست
- ماهی
- دم
- دست توی عکس
- لارک
- قباد
- هر وقت
- قلعه پرتغالی
- خانه
- موشک
- مد
برشی از متن کتاب
با احتیاط و زحمت از راه پله ناقص بالا رفتم. روی پشت بام، باد شدیدتر بود. ملافه را باز کردم از دورم و بالای سرم گرفتم. بال میزدم. بال میزدم و یک لحظه بعد روی مناره نزدیکترین مسجد آن اطراف فرود میآمدم. با یک پرواز دیگر تا لب ساحل میرسیدم. پشت ساختمان نوساز اداره بندر یا روی سقف سوله گمرک یا چه میدانم سقف قدیمی برکه بی بی. هرجا که بلندتر و دورتر بود. جایی که میشد شب و دریا را خوب تماشا کرد. ((جای خوبی است این بالا. میشود گاهی شبها آمد و شام را هم آورد اینجا. با رادیو و فلاسک چای!)) باد تندتر شد و همه چیز را به هم پیچید. ملافه را از دستم کشید و لیوان خالی چای را به گوشهای پرت کرد. آهسته تا لب بام رفتم و باز سرک کشیدم. آن پایین، دورتر از آخرین دیواری که آن دورها پیدا بود، صدای سگها و روباهها پخش بود. موشها جایی دیگر جمع بودند. گاهی از گوشه دیواری پیدا میشدند که به سویی میدویدند. شاید بو میکشیدند. میرفتند و بر میگشتند و باز میرفتند. تودهای جوجه تیغی سیاه و چندتایی موش خرمایی بزرگ، از همانها که قیافه ترسان و مهربانی دارند، در وسط خیابان میپلکیدند. با پوزههای صورتی و مرطوبشان سر به هر سوراخی فرو میکردند و مرتب دور خودشان میچرخیدند ((آه از شبهای تابستان، آه از شبهای این تابستان!)) آه از این ماه و خیابان خاکی پر مهتاب. آه از من... من که داشتم میدیدم جز ماه که از آن بالا نور میپاشید و اصلا هم دست بر نمیداشت از نور پاشیدن به روی ماسه و خاک و بلوک و سنگ و پاکتهای خیس سیمان و دیوار ناتمام سرپله و کف ناهموار جلو حمام و انباری، هر چیزی دیگری که پیدا بود به یک سو میرفت. همه میرفتند. نگاه نمیکردند به آسمان و ستاره راهنما و با این حال مسیرشان را میدانستند. میرفتند به سمتی که اسکله بود و هر شب این وقت، حتما خاموش و خلوت بود و باد که میآمد خلوتتر هم میشد. ((میتوانم بپرم. میتوانم این ملافه سفید را بالای سرم نگه دارم و رو به باد بایستم و هر زمان خواستم بپرم. بپرم روی کپه ماسههای آن پایین و بلند شوم و زود بلند شوم و همین که خودم را میتکانم، راه بیفتم به سمت جایی که چند ساعت دیگر، وقتی هوا روشن و باز تاریک میشد، بمانم و انتظار آمدن لنجی که هر شب آن موقع از بندر میآمد و بار و مسافر میآورد.کلام اسلامی: توحید،صفات و افعال الهی
بی دوز و کلک
معرفی کتاب بیدوز و کلک
آندرس باربا از بهترین نویسندگان ادبیات اسپانیا در کتاب بیدوز و کلک، سرگذشت خانوادهای را روایت میکند که در شهر مادرید زندگی میکنند و برای مادر خود به دنبال پرستاری حاذق میگردند، تا اینکه با ورود دختری جوان، در روابط خانوادگیشان تغییرات شگرفی ایجاد میشود.دربارهی کتاب بیدوز و کلک:
آندرس باربا یکی از برجستهترین نویسندگان ادبی اسپانیاست که با نگارش کتاب بیدوز و کلک سعی دارد تا مفاهیم زندگی نظیر مرگ، عشق، شیفتگی برای دیگری، رویا، آرزو و ترس را به تصویر بکشد. نویسنده در رمان بیدوز و کلک سرگذشت انسانهایی را روایت میکند که همواره در طول عمر خود صادق و روراست بودهاند اما هماکنون با اعضای خانواده دچار چالشهای گوناگونی شدهاند، تا اینکه با ورود دختری پرستار به نام آنیتا، همهچیز رنگ و بوی دیگری به خود میگیرد و حضورش درس عبرتی برای شخصیتهای مختلف داستان میشود. این اثر یکی از چهار داستان مجموعه باران بر فراز مادرید (Rain Over Madrid) محسوب میشود که فضای زنانه را به خوبی توصیف کرده و با نگاهی تیزبین و شاعرانه زوایای گوناگون روحی انسانی را به تصویر میکشداموال و حقوق مالی
محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-روشنگری
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ تکنولوژی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-عشق
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-دوستی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-ایمانوئل کانت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-عقل به روایت کانت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-معنای زندگی
دانشنامه فلسفه استنفورد 3: شاخهها و مکتبها
نویسنده | استنفورد |
مترجم | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٧٣٥ |
سال نشر | ١٤٠١ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
موضوع | فلسفه |
نوع کاغذ | تحریر |
قطع | رقعی |
وزن | ٨٩٧ |
شابک | ٦ -٣٩٠-٠٤٠-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.