بند ها
190,000 تومان
بندها روایتی ساده و پیچیده دارد: فروپاشی خانواده پس از اینکه یکی از طرفین به دنبال هوای تازه است، تقابل جوانی و کهولت، نشاط و خمودگی.
اما آنچه در زیر این متن حیات مییابد اشاره به محدودیتهای بشر و عمر کوتاه آدمی دارد: اینکه دشمن اصلی زمان است و وحشت از مرگ است که ما را مجبور میکند زندگی خود را پایبند اصولی کنیم، به آن وفادار باشیم یا آن را از هم بپاشیم و بند دیگری جایگزین آن کنیم و باز همان و هر نسل نیز همان کار را میکند.
دومنیکو استارنونه در رمان بندها رد زخم و درد خانوادهای را واکاوی میکند و میکوشد تا بفهمد در زیر رفتار هرروزهی ما چه پنهان است، کدام گرایش مرموز است که مردی را از خانواده جدا میکند یا زنی را وابستهی فرزندان میکند و کدام نیروست که خواهان چنین کانونی است تا حیاتش ادامه یابد.
او در کنار واکاوی سخنان و اعمال این اشخاص به وسیلهی نامه و عکس و کتاب و اشیایی دیگر به سراغ قسمتی از وجود آ نها میرود و باز میکوشد تا آنچه را در احوال ایشان پنهان مانده از طریق اشیا بجوید و اینگونه حیات درونی و بیرونی بهیکسان فرصت حضور یابند.
این کار به نویسنده فرصتی میدهد تا هیچ گزارهای را نپذیرد و رد آن را در جایی دیگر بیابد و این عمل مستلزم تلاشی بیوقفه است. این تقلا ظاهر رمان بندها را کمی غمگین و نومیدانه بازمینماید، اما در همین کوشش است که شناخت و آزادی حاصل میشود.
دومنیکو استارنونه از نویسندگان ایتالیایی است که از اکثر افتخارات این کشور بینصیب نبوده و جوایز معتبری گرفته و از آثارش اقتباس سینمایی شده است.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
بند ها
نویسنده |
دومنیکو استارنونه
|
مترجم |
امیرمهدی حقیقت
|
نوبت چاپ | 15 |
تعداد صفحات | 166 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | 1402 |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
ادبیات
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9786220108283
|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
تاریخ تشیع -دولتها،خاندانها و آثار علمی و فرهنگی شیعه
مردي به نام اوه
قسمتی از متن کتاب مردی به نام اوه
اوه چند ساعت همان جا نشست و دست زنش را توی دستش نگه داشت تا اینکه کارمند بیمارستان آمد و با لحنی آرام و حرکاتی محتاط بهش فهماند که باید جسد سونیا را ببرند اُوه بلند شد، با سر حرف پرستار را تأیید کرد و به دفتر خاکسپاری رفت تا کارهای مربوطه را انجام دهد. مراسم خاکسپاری روز یکشنبه بود. اوه روز دوشنبه سرکار رفت؛ ولی اگر کسی ازش میپرسید زندگی اش چگونه است، پاسخ می داد تا قبل از اینکه زنش پا به زندگی اش بگذارد، اصلاً زندگی نمی کرده و از وقتی تنهایش گذاشت هم دیگر زندگی نمیکند. اوه تمام چیزهایی را درک میکرد که بتواند ببیند و توی دست بگیرد. چیزهایی مانند بتون و سیمان، شیشه و استیل، ابزار کار، چیزهایی که آدم میتواند با آن حساب و کتاب کند، زاویه نود درجه و دستورالعملهای واضح را میفهمید، نقشه و طرح خانه را، چیزهایی را که آدم بتواند روی کاغذ پیاده کند. او یک مرد سیاه و سفید بود و همه چیز را از نزدیک باید لمس میکرد. درست بعد از پایان مراسم خاکسپاری پدر اوه کشیش می خواست دربارهی کمکهای یتیم خانه با اوه صحبت کند، ولی اوه جوری رفتار کرد که کشیش بلافاصله فهمید آن پسر صدقه قبول نمیکند. همان موقع، اوه به کشیش گفت دیگر از این به بعد برایش جای خالی در کلیسا نگه ندارد. به کشیش توضیح داد درست است که به خدا اعتقاد دارد ولی به این نتیجه رسیده که خدا به او نظر لطفی ندارد!سگ سفید
در بخشی از کتاب سگ سفید میخوانیم
به دفتر جک رفتم اما کسی آنجا نبود. جک در استودیو مشغول نظارت بر بازی بوزینهاش بود که برای خود ستارهای بود و در فیلم بوزینهایِ رومئو و ژولیت که برای تلویزیون تهیه میشد بازی میکرد. به خانه برگشتم. همسرم به جلسهای رفته بود. جلسهی Urben Leag بود و کارش آماده کردن سیاهان بیکار شده بود، تا بتوانند باز کاری پیدا کنند. میان بیکارماندگان سیاه بیکارِ واقعی نسبتاً کم است. علت بیکاریشان این است که به آنها کار نمیدهند. همین! سندیکاهای تبهکاری همهی درها را بر آنها میبندند. لیبرالهای متعهد که علیه تبعیض نژادی مبارزه میکنند بعدازظهر در منزل یک استاد هنرهای نمایشی جلسهای داشتند و من البته از شرکت در آن خودداری کردم. به آنها توضیح داده بودم که با زحمتِ زیاد توانستهام خود را از شر ویتنام و بیافرا و کشتار سرخپوستان در آمازون و سیلهای برزیل و سرنوشت روشنفکران در شوروی خلاص کنم. آدم باید بتواند جلوِ خودش را بگیرد. در هر کار باید اندازه نگه داشت. الفانتیازیس پوست میدانید چیست؟ وقتی است که پوستتان روی بدن دیگران درد میگیرد. گفتم برای من دیگر کافی است. دیگر نمیخواهم به شیوهی امریکایی هم رنج بکشم. این را هم باید اعتراف کنم که از این آقای استادی که جلسهی همبستگی با مبارزان سیاه در خانهاش تشکیل میشد بسیار بیزار بودم. او یک phoney نمونهی کالیفرنیایی بود، یعنی یک متظاهرِ متقلب. یکی از «مترقینمایانی» که جامعهی مصرف ما را محکوم میکنند اما از شما پول قرض میگیرند تا در خریدوفروش زمین و مستغلات سودی به جیب بزنند. من از کسانی که اعتقادشان به آزادی نه حاصل تعمق در جامعه، بلکه نتیجهی شکاف پنهان روانیشان است متنفرم. اگر جوانها به بعضی پیروان فروید که میکوشند افراد را با جامعهای بیمار سازگار کنند بحق خرده میگیرند، عمل عکس، یعنی کوشش در سازگار کردن جامعه با روان بیمارِ خود هم مشکلی را حل نمیکند.مزرعه حيوانات
در بخشی از کتاب مزرعه حیوانات میخوانیم
تا اواخر تابستان، خبرِ آنچه در «مزرعهی حیوانات» اتفاق افتاده بود در نیمی از ولایت پیچیده بود. اسنوبال و ناپلئون هر روز دستههای کبوتر را به بیرون اعزام میکردند که مأموریت داشتند قاتیِ حیوانهای مزارع مجاور بشوند، ماجرای شورش را برایشان تعریف کنند و آهنگِ جانوران انگلستان را یادشان بدهند. بیشترِ این مدت، آقای جونز وقتش را توی میکدهی رِد لاین در ویلینگدون گذرانده بود و نزد هر کس که گوشِ شنوا داشت از بخت بدش نالیده بود. شرح داده بود چه ظلم وحشتناکی در حقش شده و چهطور یک مشت حیوانِ تنلش و مفتخور تمام داروندارش را ازش دزدیدهاند. سایر مزرعهداران ظاهراً ابراز همدردی میکردند اما اولش چندان رغبت نداشتند به کمکش بیایند. هر کدامشان از ته دل در این فکر بود که چهطور میتواند از بداقبالی جونز یک جوری بهره ببرد. خوشبختانه صاحبان دو مزرعهی مجاورِ «مزرعهی حیوانات» مدام با هم اختلاف داشتند و رابطهشان شکرآب بود. یکیشان، به اسم فاکسوود، مزرعهای بود پهناور و رهاشده به امان خدا که به روش قدیمی کشت میشد، قسمتهای زیادی از آن را زمینهای جنگلی بلعیده بود، همهی چراگاههایش فرسوده بودند و پرچینهایش وضعی اسفناک داشتند. مالکش، آقای پیلکینگتون، اشرافزادهای تنپرور بود که بیشتر وقتش را، بر حسب فصل، به ماهیگیری یا شکار میگذراند. مزرعهی دیگر، که پینچفیلد نامیده میشد، کوچکتر بود و بسامانتر. مالکش آقای فردریک مردی بود خشن و زبل، همواره درگیرِ دعاوی قضایی و در معامله بدقلق و کارکشته. آن دو چشم دیدن هم را نداشتند و بهقدری از یکدیگر بیزار بودند که برای حفظ منافعشان هم نمیتوانستند به توافق برسند.اتاق افسران
شاگرد قصاب
در بخشی از کتاب شاگرد قصاب میخوانیم
باران ناجوری میآمد. یک گوشهی خیابان ایستادم و تابلویی را تماشا کردم. یک مرد کچل که با چراغ نئون درست کرده بودند. وقتی چراغ خاموش بود کچل بود، ولی وقتی روشن میشد مو درمیآورد. عالی بود. چرا کچل شوید؟ با انواعواقسام رنگها این را مینوشت. تا آخر عمرم میتوانستم بایستم و تماشا کنم. صدای آواز یک دختر شنیدم. از کلیسا میآمد، رفتم تو. لباس سفید تناش بود و آهنگی راجعبه باغوبستان میخواند. به عمرم همچین آوازی نشنیده بودم. نتهای پیانو به شفافیت آب چشمه بودند که از صخره میریزد پایین و مرا یاد جو انداختند. اولینبار در کوچهی پشت خانهمان دیدمش. چهار پنج سالمان بیشتر نبود. کنار یک چاله بغل مرغدانی نشسته بود. چند هفته یخبندان بود و او هم داشت با یک تکه چوب میزد روی یخ. یککم نگاهش کردم و بعد بهش گفتم اگه صد میلیون میلیارد تریلیون دلار ببری چهکار میکنی؟ نگاهم نکرد، به زدن روی یخ ادامه داد. بعد بهم گفت چهکار میکند و همین سرمان را مدت زیادی گرم کرد. این اولینباری بود که جو پرسل را دیدم. آن روز یک گل نرگس برفی توی راهآب بود، یادم مانده چون فقط همان یکی بود. یکی از آن روزهایی بود که تقریباً میتوانستی صدای همهچیز را به شفافیت صدای این دختر بشنوی. بهترینِ روزها بود، آن روزها با جو. بهترین روزهای عمرم، قبل از بابا و نوجنت و شروع اینها. یک مدت طولانی آنجا نشستم، نمیدانم چهقدر. بعد خادم کلیسا آمد پیانو را هل داد و برد. وقتی دوباره نگاه کردم دختر لباسسفید رفته بود. ولی اگر با دقت گوش میکردی هنوز موسیقی را میشنیدی. اسم آهنگ بود در باغهای سالی. میخواستم اینقدر بنشینم که تمام رد آهنگ پاک شود. انگار توی نور رنگی خورشید عصر که از پنجره به داخل میریخت شناور بودم.محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-ماکس شلر
بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند.
ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.
نقدی بر این کتابدانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-روشنگری
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-این همانیشخصی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ شوخی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-زيبایشناسی هگل
دانشنامه فلسفه استنفورد 2: فلسفه و مسائل زندگی
موضوع | فلسفه |
نویسنده | جان ماریال، تادئوس مِتس، دن هِیبرون، تاد کالدر، بِنِت هِلم، رونالد دِ سوسا، کرولین مک لاود، الیزابت برِیک، جوزف میلم، رابین س.دیلون، استیون لوپر |
مترجم | امیرحسین خداپرست، مریم خدادادی، غلامرضا اصفهانی، ابوالفضل توکلی شاندیز، حسین عظیمی، ایمان شفیعبیک، ندا مسلمی، مهدی غفوریان، راضیه سلیمزاده |
سرپرست و ویراستار مجموعه | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٦٨٠ |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٤٠٠ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
قطع | رقعی |
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٨٧٢ |
شابک | ١ -٠٣٨٢-٠٤-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دانشنامه فلسفه استنفور 1: زیباییشناسی آلمانی
نویسنده | پل گایر، هانا گینزبورگ، استیون هولگِیت، ایئن تامسون و نیکولاس دیوی |
مترجم | سید مسعود حسینی، داود میرزایی، گلنار نریمانی و وحید غلامیپورفرد |
سرپرست و ویراستار مجموعه | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٣ |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٣٩٩ |
تعداد صفحات | ٥٣٦ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
قطع | رقعی |
موضوع | فلسفه |
نوع کاغذ | تحریر |
شابک | ٦ -٣٤٥-٠٤٠-٦٢٢- ٩٧٨ |
وزن | ٧٨٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دانشنامه فلسفه استنفورد 3: شاخهها و مکتبها
نویسنده | استنفورد |
مترجم | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٧٣٥ |
سال نشر | ١٤٠١ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
موضوع | فلسفه |
نوع کاغذ | تحریر |
قطع | رقعی |
وزن | ٨٩٧ |
شابک | ٦ -٣٩٠-٠٤٠-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.