بیمارستان

6,500 تومان

شعر سپید گونه‌ای از شعر نو است که در دهه‌ی سی شمسی، پس از انتشار مجموعه‌ی شعر هوای تازه، اثر احمد شاملو به اتمسفر ادبی ایران معرفی شد را شاید بتوان با شعر آزاد در ادبیات مغرب زمین مقایسه کرد.

برخی از منتقدان و اهل نظر معتقدند شعر سپید که خود را از هر گونه موسیقی و آرایه‌ای آزاد کرده پالوده‌ترین نوع شعر فارسی است.

سال‌هاست که شعر سپید که با وزن و قافیه به شکل متداول سروده نمی‌شود اما از نظر زیبایی سبکی پرطرفدار است، جایش را در شعر و ادب ایران باز و علاقه‌مندان پیدا کرده است.

یکی از شاعران شناخته شده‌ی این سبک، مهدی مظفری ساوجی، است. او که در ساوه چشم به جهان گشوده و بالیده با بیش از دو دهه تجربه‌ی شاعری و روزنامه‌نویسی، تالیف و گردآوری ده‌ها دفتر شعر، گفت‌وگو و شناختنامه را در چنته دارد.

او در دفتر شعر «بیمارستان» که اشعار بین سال‌های 90 تا 93 او را در برمی‌گیرد، چهل اثر گنجانده.

شاعر در این مجموعه با نگاهی افسرده و غمین به دنیا و مافیها نگاه کرده و به خوبی توانسته حس تنهایی، ناامیدی، ترس، نگرانی و اندوهی که در جان‌اش ریشه دوانده و برآمده از تجربیات فردی و اجتماعی‌اش است را در شعرهایش منعکس کند و اثری خواندنی و دامن‌گیر به دست دهد. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «تنهایی / آه / تنهایی / اگر تو را هم نداشتم / اگر تو را هم نداشتم.»

در انبار موجود نمی باشد

شناسه محصول: 9786002293886 دسته: , , , , , برچسب: ,
توضیحات

بیمارستان

نویسنده
مهدی مظفری ساوجی
مترجم
—-
نوبت چاپ 1
تعداد صفحات 83
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1394
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786002293886
حمل و نقل
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “بیمارستان”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

قلب نارنجي فرشته

52,000 تومان

در بخشی از کتاب قلب نارنجی فرشته می‌خوانیم

بگم غلط کردم خوبه؟ بیفتم به دست و پات راضی میشی؟ جان جاوید برو اون سوزن و دواتت رو بیار نوکرتم. حالا شنبه ای داغ بودم یه حرفی زدم.

تو هم بد زدی توپرم. به زبون خوش می‌گفتی کمی شه، نه این که های وهوی راه بندازی تو این اوضاع قاراشمیش. نگاه کن، هنوز جای پنج تا انگشتت رو صورتمه.

خدا هیچ بنده ای رو ناامید نکنه. تو این یه هفته، هر غلطی که فکرش رو بکنی کردم. یکی گفت بسوزونش و خلاص. دوشنبه بود انگار. رفتم سنگکی سر چهارراه سوسکی، پشت همون جا که بساط می‌کردم. تازه تنور ظهرش رو روشن کرده بود و داشت خمیر می‌زد.

سر حرف رو با شاطر وا کردم که آره، من چنین خبطی کردم و حالا این دختره بونه کرده قبل بعله باید پاکش کنی وگرنه عیسی به دین خود، موسی به دین خود. نونواهه هم بعض خودت نباشه، آدم اهل دليه، فقط تخم نداره. فکر می کنه همه دزدن. اون روز نشست به حرف زدن.

هی چایی ریخت و از عشق و عاشقی هاش گفت. می گفت این رو ول کرده یکی بهتر پیدا شده، اون یکی رو ول کرده یکی از اون بهتر.

می‌گفت همه‌ی زندگیش عاشق بوده، ولی عاشق آدم‌های جورواجور. به من هم گفت ولش کن بابا، چیزی که زیاده زن.

زرشک! انگار حرف دیروز و امروزه. آدم به یه مرغ عشق مفنگی دل می‌بنده، اکرم که دیگه اکرمه. مرغ عشقه هم مُرد ها. این آخری‌ها خیلی خماری کشید.

چه قدر باید تریاک می‌مالیدم سرانگشت هام تا به فال از توی جعبه بکشه بیرون، بدم دست مشتری. یه طورهایی هم خل وضع شده بود. دیده بود خاطر اکرم رو می‌خوام، حسودی می‌کرد. غصه‌ی اون هم داشتم شنبه‌ای که اون حرف رو بهت زدم.

شبش رفته بودم خونه، دیدم کف قفس افتاده، پاهاش هوا. هرچی نچ نچ و سوت سوت کردم براش، انگارنه انگار. تا اون شب من واسه هیچ احدالناسی گریه نکرده بودم، حتا ننه و آقام.

ولی مرغ عشقه مونسم بود. به حرف‌هایی به ش زده بودم که به سنگ می‌گفتی، آب می‌شد. نشستم و یه دل سیر زار زدم.

سفارش:0
باقی مانده:1

لذتي که حرفش بود

210,000 تومان

در بخشی از کتاب لذتی که حرفش بود می‌خوانیم

بالاخره جوان دست از سر موبایل برداشت و همان بالا، روی بار، رو‌ به‌ آسمان دراز کشید. صمیمیت‌شان از همان فاصله‌ی دور هم حس می‌شد. آن یکی موبایل را گرفت. چند‌ باری موبایل بین‌شان رد‌ و‌ بدل شد، تا که فهمیدم یکی می‌خواهد از دیگری عکس بگیرد. جوان بلند شد و رفت سمت مبل استیل و روی آن لم داد. پیانو همچنان پخش می‌شد و او پشت به خورشید نارنجی تهران، غرق در صدای بوق ماشین‌ها و صدای خنده‌ای که شنیده نمی‌شد، مرتب روی آن مبل عجیب حالت عوض می‌کرد. به عنوان یک عکاس اگر جای آن مرد موبایل‌ به‌ دست بودم، حتمن جوری قاب را می‌بستم که کل ترافیک، بار کامیون، مرد افغان و مبل استیل را با‌هم داشته باشم. ولی موبایل آن جوان نمی‌توانست چنین لنز بازی داشته باشد. همانطور که به صدای پیانو گوش می‌دادم عکسی را که در موبایل ذخیره می‌شد تصور می‌کردم. عکسی که اگر او برای خانواده‌اش بفرستد، که بعید هم نیست، کاملن با چیزی که می‌دیدم در تضاد بود. بهترین حالتش را شرح می‌دهم؛ چرا که آن عکس بی‌تردید چیز دیگری بوده، چیزی که فعلا درباره‌ی آن سکوت می‌کنم. مرد افغان سوژه‌ی اصلی بود، مبل ممکن نبود حذف شود و مهم‌تر از همه، خورشید بود. آن مرد امکان نداشت که از خیرِ خورشیدی به آن زیبایی بگذرد. کل عکس او پُر می‌شد از این سه و باقی حذف می‌شد. مردم عاشق زوم کردن هستند. حق هم دارند، کار لذت‌بخشی‌ست. دورها نزدیک می‌شوند، غیر‌ قابل‌ دسترس را دسترس می‌کند. ولی در‌ عین‌ حال، حین عکاسی درست مثل بچه‌ها می‌شوند، همه‌چیز را دو قسمت می‌کنند؛ خوب‌ها و بد‌ها، و از بدها عکس نمی‌گیرند.
سفارش:0
باقی مانده:2

شيطان

130,000 تومان

داستان کتاب: فردی به نام یوگنی به همراه برادرش به خاطر فوت پدرشون ارث هنگفتی بهشون میرسه و یوگنی وظیفه رسیدگی به امور ارثیه رو بر عهده میگیره و به ناچار باید در روستا زندگی کنه.

به دلیل دوری از شهر و برای کنترل کردن شهوتش با یکی از زنان روستا رابطه جنسی برقرار میکنه؛ ستپانیدا زن شوهرداری که یوگنی به دنبالش بود و در زمان مجردی باهاش ارتباط گرفته بود.

یوگنی وقتی که به شهر میره و برای بجا آوردن رسم خانوادگی با یک خانم به نام لیزا ازدواج میکنه. داستان دوباره از جایی شروع میشه که به همراه زنش به روستا برمیگردن و به همراه مادرش در خونه روستایی زندگی میکنن. اینجاست که تقابل زندگی مجردی و زندگی جدید یوگنی رو تو داستان میخونیم. یوگنی با رو در رو شدنهاش با ستپانیدا باید جلوی تجسم کردن‌ها و افکار قدیمش رو بگیره.

تمرکز و جذابیت داستان تولستوی این صحبت های مداوم یوگنی با خودش هست. این عذاب وجدان همیشگی که یوگنی با زندگی جدید به همراه زن و بچه‌اش داره؛ احساس شرم و رذلتی که بخاطر گذشته‌اش به همراه داره.

پایان داستان اما متفاوت با دیگر رمان‌هاست. تولستوی با سبکی جدید دو روایت متفاوت رو برای سرانجام کار یوگنی در نظر گرفته ... که بنظرم حتما این رمان کوتاه رو بخونید تا شما هم از این داستان جذاب لذت ببرید.

پ.ن: لئو تولستوی رو به خاطر رمان‌های حماسی میشناسن؛ میگن دست نوشته‌های این داستان رو تولستوی در دفتر کارش از همسرش مخفی میکرده. کتاب شیطان داستانی با روایت‌های بی‌پرده و شفاف برای درک بهتر احساسات و تجسم‌ها است.

سفارش:1
باقی مانده:1

آگوس و هیولاها 3/ ترانه‌ی پارک

180,000 تومان
سلام!
من آگوس پیانولا هستم.
الان دیگر باید بدانید که توی اتاقی پر از هیولا زندگی می‌کنم.
نه؟
از بخت بدِ هیولاها، دکتر بروت ناتو آن بنده‌خداها را از کتابشان پرت کرده بود بیرون و جایی نداشتند بروند.
ولی بدترین بخش قضیه این است که خود دکتر بروت و دستیارش،‌ نَپ، هم آمده‌اند سروقتمان و همین‌جور یک‌ریز بامبول سوار می‌کنند.
حالا گیر داده‌اند که یک مرکز خرید درندشت بسازند که باعث می‌شود پارک شهرمان، گالِرنا، از روی نقشه محو شود.
خوشبختانه پینتاکا با قلم‌موهایش و اُختاسُل با گیتارش اوضاع را سروسامان می‌دهند تا نقشه‌های دکتر بروت نقش بر آب شود.

کتابی با یک عالمه ماجرای عجیب‌ و هیجان‌انگیز!

قرائت متون عربی (1)

3,000 تومان
کتاب حاضر مجموعه متنوعی از قصص، داستانها، حکایتها و متون روایی قدیم عربی را در بردارد: قصص قرآنی، داستان پیامبران، حکایتهای صوفیه و عقلا، مجانین، داستانهایی چون لیلی و مجنون که بعدها به فارسی راه یافته اند، داستانهایی چون کلیله دمنه که از فارسی به عربی ترجمه شده اند، حکایتهای ظریفان و زیرکان، حکایتهای طفیلیان، داستانهای اَمثال، حکایتهایی که برخی آداب و اخلاق عرب را نشان می دهد (مانند داستانهایی در کرم و وفا). هدف، آشنا ساختن دانشجویان با ادبیات داستانی عربی و توجه دادن ایشان به روابط ادبی عربی و فارسی در حوزه ادبیات داستانی است. فهرست : پیشگفتار الدّرس الأوّل: سُورهُ یوسُفَ الدّرس الثّانی: مِن «سیرهِ رَسولِ الله» (ص) الدّرس الثّالث: قصصٌ مِن صدرِ الإِسلام الدّرس الرّابع: قصَّهُ أیّوب (ع) الدّرس الخامس: مِن حکایاتِ الصّوفیّهِ الدّرس السّادس: عُقَلاءُ المَجانین الدّرس السّابع: أخبارُ المَجنونِ الدّرس الثّامن:‌ کلیله و دمنه (1) الدَّرسُ التّاسِعُ: کلیله و دمنه (2) الدّرسُ العاشِرُ: مِنْ حکایات السّندباد البَحریّ الدّرس الحادی عشر: قصص الأذکیاء و المغَفَّلین الدّرس الثّانی عشر: قِصصُ الأمثالِ الدّرس الثّالث عشر: فی المُرُوءهِ وَ الکَرَمِ الدّرس الرّابع عشر: ‌أخبارُ الطُّفَیلیّینَ الدّرس الخامس عشر: أخبارُ الظِّرافِ کتابنامه

مثل عکسی سیاه و سفید: 100 نامه‌ی فرانسوآ تروفو

39,000 تومان

در بخشی از کتاب مثل عکسی سیاه و سفید می‌خوانیم

روبر عزیزم؛ از هسدن که برگشتم هر دو‌تا نامه‌ات به دستم رسید. برسون را دیدم. آدم فوق‌العاده‌ای‌ است. دیروز، یعنی یکشنبه شب، با ژاکلین رفتیم تماشای فیلمِ وارث در سینمای اگریکولتور. بعد هم رفتیم به خانه‌اش و باهم شام خوردیم. پدر و مادرش رفته‌اند به سفری یک‌هفته‌ای و ما هم تقریباً هر شب داریم باهم شام می‌خوریم. تا ساعت یکِ صبح داشتیم بحث می‌کردیم و بعد هم خسته و درب‌وداغان به خانه برگشتم. ژانین خاطراتِ یک فریب را بهش قرض داده. باور کن خیلی گرفتار شده‌ام ولی حواسم به کارهای تو هم هست و حتماً روزنامه‌ها و مجله‌ها را برایت می‌فرستم؛ دلم می‌خواهد بخوانم‌شان. هرجورشده باید این مجله‌ها را بخرم و البته برای تو هم بفرستم. صد فرانک هم می‌گذارم کنارِ نامه‌ی بعدی که به دستت می‌رسد. ژرالد هم دیگر حاضر نیست پا توی خانه‌ات بگذارد؛ چون ساس‌ها خانه را گذاشته‌اند روی سرشان. اگر یک‌ذره عقل توی کله‌ات پیدا می‌شد باید به همه‌ی فرش‌ها و روزنامه‌ها گوگردی چیزی می‌زدی و هر هفته هم کفِ اتاق را درست‌وحسابی ضدعفونی می‌کردی. اگر این کارها را کرده بودی الان می‌شد آن‌جا زندگی کرد. به‌هرحال هر کاری که خودت صلاح می‌دانی بکن. کارم این‌قدر زیاد شده که رسماً دارم خُل می‌شوم. دیروز ناهار را با آریان پاته و میشل مور خوردم. باید مقاله‌ای درباره‌اش بنویسم؛ چهار پنج مقاله‌ی دیگر هم هست: درباره‌ی کشیش روستا و عکس و تلفن و مقاله‌ای درباره‌ی مور و یک قرار ملاقات و بحث و سخنرانی در فوبورگ، و تازه بعدِ همه‌ی این‌ها باید گزارشی هم برای اِل بنویسم. راستش خودم هم نمی‌دانم با این‌همه کار باید چه کنم. تازه باید جواب نامه‌ی شُنیل را هم بدهم. نامه‌ای هم باید به آندره بازَن بنویسم. به‌نظرم دو روزی با ل. برویم پیشِ بازَن. خانه‌اش پانزده‌کیلومتری پاریس است.