تندباد

18,000 تومان

معرفی کتاب تندباد

لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد».

تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید.

لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد.

او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود.

گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است.

او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.»

بسیاری از استعاره‌های رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتاب‌های مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقه‌ای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند.

در بخشی از کتاب تندباد می‌خوانیم:

به خیابان‌های شهر نگاه می‌کند که دارند خالی می‌شوند و به مردمی که دسته‌ دسته می‌دوند و خانه‌ها را ترک می‌کنند و می‌داند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را می‌بیند که ماشین‌ها‌ را پر از بار می‌کنند و بنزین ذخیره برمی‌دارند، مادرها را می‌بیند که با قیافه‌های درهم‌ کشیده برای چندمین‌ بار از بچه‌ها‌شان می‌پرسند که آیا قمقمه‌ها را پر کرده‌اند یا نه، همه را نگاه می‌کند و می‌داند که جزء آن‌ها نیست. او می‌ماند چون ماشینی ندارد، چون نمی‌داند کجا برود و خسته است. می‌ماند، شهر در تب‌ و تاب است و او جزء شهر نیست.

مردم می‌ترسند، عرق‌ می‌ریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آن‌ها نیست. واقعاً نمی‌ترسد، به مرگ فکر نمی‌کند، فقط فکر می‌کند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. می‌داند که دوباره از پا درمی‌آید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود.

به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کند و به محله‌ی نکبت‌بارش برمی‌گردد، سرافکنده برمی‌گردد. خیابان‌های این‌جا آرام‌تر از مرکز شهرند. کسی در جنب‌ و جوش نیست. باز خیابان‌های پهن و فقیرانه‌ای را می‌بیند که حتی خانه‌ها‌شان هم خسته به ‌نظر می‌رسند و بی‌اختیار صدای چکشِ قاضی را می‌شنود.

باد بلند می‌شود. توفان نزدیک می‌شود و مثل همیشه قسمت آن‌هاست، قسمت بدبخت و بیچاره‌های درمانده، فقط مال آن‌ها.

موقع پرداخت صورت‌ حساب به ‌نظرش می‌رسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش می‌کند. شاید از این‌که آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون‌ کردنش به این راحتی‌ها نخواهد بود. « از مینی‌بار استفاده کردید؟» اشاره می‌کند که نه و بعد اضافه می‌کند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالی‌که با اخم به صفحه‌ی کامپیوتر زل زده تصدیق می‌کند. رسیدش را چاپ می‌کند و می‌گیرد طرفش.

او نگاه می‌کند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خنده‌اش می‌گیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سال‌های سپری‌شده هنوز شماره را از بر بود.

فکر کرده بود خودش گوشی را برمی‌دارد یا این‌که باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمی‌شناخت، ولی صدای بچگانه‌ای جواب داده بود.

لحظه‌ای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچه‌ی آن‌ طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آن‌جاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخم‌آلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم می‌آیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «به‌اش بگو من دارم می‌آیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظه‌ها فکر می‌کند و نیروی تازه‌ای در وجودش ریشه می‌دواند.

ضربان رگ‌هایش را حس می‌کند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آن‌قدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهار‌صد کیلومتر براند. عجله دارد. این بی‌قراری از کی سراغش نیامده بود؟

در انبار موجود نمی باشد

شناسه محصول: 9786002290571 دسته: , , , , , برچسب: ,
توضیحات

تندباد

نویسنده
 لوران گوده
مترجم
حسین سلیمانی‌نژاد
نوبت چاپ 2
تعداد صفحات 139
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1397
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 155 گرم
شابک
9786002290571
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “تندباد”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

وبلاگ خون‌آشام 2/ باران جیغ بر جاده

190,000 تومان

قسمتی از کتاب وبلاگ خون آشام 2

کت و شلوار راه راهی گفت: “تنم می لرزه وقتی آدم ها می گن داشته ن درباره ی من حرف می زده ن.” کمی عذاب وجدان گرفتم. آمد جلوی پیشخان ایستاد. انگار خیلی هم ناراحت نشده بود. باز همان کت و شلوار راه راهش تنش بود. گفت: “خب، بگین ببینم چه بلایی قراره سرم بیاد؟” خانم روزنامه فروش با صدای بلند خندید: “وای گیلز! از دست تو!” چشم هایش برق می زد. معلوم بود حسابی این آقای گیلز را قبول دارد. گفت: “نگران نباش بابا! چیزی نیست. کسی کاری با تو نداره. این آقا پسر داره واسه پروژه مدرسه ش تحقیق می کنه. زندگی من رو شخم زد از بس سوال پیچم کرد.” بعد با غرور تمام گفت: “تو که رسیدی داشت درباره ی مشتری ها و تازه واردها ازم می پرسید.” گیلز سر تا پای من را نگاه کرد و گفت: “فکر می کنم ما دیروز یک گپ مختصری با هم زدیم؟ زیر بارون. درست نمی گم؟ من نه تنها از مشتری های تازه بلکه از مشتری های خیلی راضی هم هستم. این خانم فوق العاده ن. حتی لطف کرده ن مجله ای رو که می خواستم برام سفارش داده ن. ” خانم روزنامه فروش گفت: “آهان. خوب شد یادم انداختی!این امروز صبح رسیده.” و مجله ای رو برداشت و گرفت طرف گیلز. گیلز بدجوری توی نخ من بود. گفتم: “می تونم دو تا سوال ازتون بپرسم؟ اگه اشکال نداره.” سعی می کردم به چشم هایش نگاه نکنم. زل زده بودم به دفترچه ام.

غول مدفون

380,000 تومان

معرفی کتاب غول مدفون اثر کازوئو ایشی گورو

غول مدفون، رمانی فانتزی است نوشته ی برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات، کازوئو ایشی گورو، که در سال 2015 برای اولین بار به چاپ رسیده است.
در بریتانیای پس از آرتور، جنگ هایی که زمانی میان ساکسون ها و بریتانیایی ها شعله ور بود، بالاخره پایان یافته است.
زوجی سالخورده با نام های آکسل و بئاتریس، پس از چندین و چند سال به ملاقات پسرشان می روند و به خاطر مه عجیبی که باعث فراموشی دسته جمعی در سراسر سرزمین شده، چیز زیادی از او به خاطر نمی آورند.
همزمان با پیشروی داستان و پیوستن جنگجویی از نژاد ساکسون و شوالیه ای برجسته و شناخته شده به آکسل و بئاتریس، این زوج به آرامی شروع به یادآوری گذشته ی تاریک و پرمشکل شان می کنند.
غول مدفون، تأملی درخشان است بر موضوعاتی چون فراموشی، قدرت خاطرات، عشق، انتقام و جنگ.
سفارش:0
باقی مانده:2

تبصره‌ی 22

590,000 تومان

معرفی کتاب تبصره 22 اثر جوزف هلر

در قلب داستان تبصره ی 22، شخصیتی بی همتا به نام یوساریان قرار دارد. او که در نیروی ارتش، توپچی است و همیشه از زیر کارها در می رود، قهرمانی زیرک است که برای نجات جانش از خطرات بی پایان جنگ، به هوشمندانه ترین شکل ممکن از خلاقیت خود استفاده می کند.
مشکل او، سرهنگی است که مدام، تعداد مأموریت های موردنیاز برای تکمیل دوره ی خدمت سربازان را افزایش می دهد. یوساریان، حتی اگر هم بتواند به هر طریقی از انجام این مأموریت های مرگ بار شانه خالی کند، از قانونی همنام با عنوان کتاب، راه گریزی ندارد.
این قانون بیان می کند که اگر کسی با تمایل خود به شرکت در مأموریت های خطرآفرین و مرگبار ادامه دهد، دیوانه و مجنون تلقی خواهد خواهد شد، اما اگر این شخص، درخواست رسمی و مورد نیاز برای معاف شدن از این مأموریت ها را ارائه دهد، دقیقا همین ارائه ی درخواست، ثابت می کند که او دیوانه نیست و بنابراین، شرایط لازم برای معاف شدن از مأموریت ها را ندارد!
سفارش:0
باقی مانده:1

انگیزش و هیجان

145,000 تومان
این کتاب برای دانشجویان رشته روان‌شناسی در مقطع کارشناسی به عنوان منبع اصلی درس «انگیزش و هیجان» به ارزش 3 واحد تدوین شده است. امید می‌رود علاوه بر جامعه دانشگاهی، سایر دانش‌پژوهان نیز از آن بهره‌مند شوند. فهرست : پیشگفتار مقدمه بخش اول: تعریف و جایگاه انگیزش در روان‌شناسی و اساس فیزیولوژیکی آن فصل اول: تعریف و جایگاه انگیزش فصل دوم: اساس فیزیولوژیکی انگیزش بخش دوم: نظریه‌های کاهش کشاننده‌ای فصل سوم: نظریه روان‌تحلیل‌گری فصل چهارم: نظریه کشاننده‌ای هال بخش سوم: نظریه‌های انتظار ـ ارزش فصل پنجم: نظریه میدانی لوین فصل ششم: نظریه انگیزه پیشرفت فصل هفتم: نظریه یادگیری اجتماعی بخش چهارم: نظریه‌های شناختی فصل هشتم: نظریه اسنادی فصل نهم: نظریه انسان‌نگری بخش پنجم: هیجان فصل دهم: مبانی فیزیولوژیک هیجان فصل یازدهم: نظریه‌های شناختی هیجان فصل دوازدهم: نظریه‌های اختصاصی هیجان فصل سیزدهم: نظریه‌های تحولی هیجان فصل چهاردهم: نظریه‌های اجتماعی و نقش فرهنگ در هیجان فصل پانزدهم: نظریه‌های بالینی هیجان منابع و مآخذ واژه‌نامه فهرست اعلام نمایه موضوعی

تنها دویدن

98,000 تومان

کتاب ارزشمند "تنها دویدن" ما حصل تجارب و پژوهش های پنج ساله نادر خلیلی معمار ایرانی است که مدت های زیادی را وقف تحقیق بر روی خانه های خشتی و ارزان قیمت در روستاهای ایران کرد.

خلیلی تحصیلات فلسفی و معماری خود را در ایران، ترکیه و آمریکا گذراند.

در سال 1970 مجوز ایالت کالیفرنیا را دریافت کرد و در ایالات متحده و سراسر جهان به کار معماری مشغول شد. خلیلی به دلیل نوآوری خود در سیستم زمین و آتش گلتفتان معروف به خانه های سرامیکی و تکنیک ساخت کیسه خاکی به نام سوپرادوب معروف بود.

طرح های او به شدت از طرح های سنتی خانه های خشک در سرزمین مادری اش ایران الهام گرفته شده است. او از سال 1975 با معماری زمین و توسعه جهان سوم درگیر بود و مشاور سازمان ملل متحد برای معماری زمین بود.

او سیستم Super Adobe خود را در سال 1984 در پاسخ به درخواست ناسا برای طراحی سکونتگاه های انسانی در ماه و مریخ توسعه داد.

این پروژه تا زمان جنگ خلیج فارس که پناهجویان به ایران فرستاده شدند کاملا تئوری بود. وقتی این اتفاق افتاد خلیلی با برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP) و کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد (UNHCR) همکاری کرد و تحقیقات خود را در پناهگاه های اضطراری به کار برد.

دور برگردان

6,000 تومان

معرفی کتاب دوربرگردان

کتاب دوربرگردان نوشته‌ی میثم کیانی، دربردارنده‌ی 10 داستان کوتاه جذاب و تأثیرگذار است که با درون مایه‌ای اجتماعی، جنگی، پلیسی و... شما را مجذوب خود می‌کند. داستان‌های «دوربرگردان» در فضاهایی کاملا شهری و اجتماعی اتفاق می‌افتد و یکی از آن‌ها هم در میدان جنگ ایران و عراق می‌گذرد. در مواقعی شما حس می‌کنید که مرز بین خیال و واقعیت در موضوعات داستان مشخص نیست. نوع روایت داستان‌های کتاب دوربرگردان یک حالت پیوستگی دارند. وقتی شروع به خواندن داستان‌های این کتاب می‌کنید، از زمان حال شروع می‌کنید و سپس اتفاقات گذشته گفته می‌شود و دوباره زمان داستان به حال پیوند می‌خورد. بعد از آن اتفاقات آینده روایت می‌شود و دوباره این چرخه دایره‌ای استمرار می‌یابد. زمینه‌ی روایات میثم کیانی داستان‌های موقعیت هستند، موقعیت‌های مکانی و یا حادثه‌ای چون جنگ و نبرد. او در نوشتن داستان‌های این کتاب، سعی کرده است فضاهای متفاوت را تجربه کند. تم و زمینه‌های معمایی، وهم، گوتیک، جنگی و... را می‌توان در این داستان‌ها مشاهده نمود. در کل، فضای داستان‌های کتاب دوربرگردان، به جز داستان «شبی خون» که تنها داستان جنگی آن است، دارای موضوعات اجتماعی می‌باشند. برای مثال داستان «نُت‌های خیس» درباره کودکان کار و آسیب‌های روحی و روانی است که این ضربه‌ها در آینده‌ی زندگیشان مشخص می‌شود. در نت‌های خیس از زمان حال شروع کرده و بعد به گذشته نگاه می‌کنید و گذشته‌ی یکی از همین بچه‌ها را می‌بینید و دوباره زمان حال او را بازبینی می‌کنید. در بخشی از کتاب دوربرگردان می‌خوانیم: سیزده گلوله و ترکش، راحت می‌تواند کار آدم را بسازد. وقتی دراز‌ به‌ دراز افتاده بود و از لای باریکِ چشم‌ها زل زده بود به کسی که سابق بر آن فرمانده‌ خطابش می‌کردند و حالا مقابل او، درست به همان حالت، می‌دیدش. دوباره به خودش این‌ها را گفت: سیزده گلوله و ترکش... و به فرمانده نگاه کرد که با او لحظه‌های آخرش را سپری می‌کرد. برای بار سوم از پایین تا بالا، حفره‌های پر از خون را یکی‌ یکی شمرد؛ سه‌تا در پاها و هفت گلوله در سینه و شکم، و با نیم‌چرخ سر به راست و چپ، جای سه زخم کاری هم در دست‌ها، در مجموع می‌شدند سیزده جای گِرد و جوشان از خون. می‌دانست تا تخلیه شدن کُلِ خون بدن کمتر از چند ثانیه فرصت دارد، ‌یک‌جا و بعد دیگر خلاص... سعی کرد آرام‌تر نفس بکشد تا خون کمتری از حفره‌ها بیرون بریزد. بین صدای انفجار‌ها و ناله‌هایی که اطرافش را پُر کرده بودند، تشخیص صدای زنی که در همان اطراف شیون می‌کرد، کار سختی نبود. جنس صدا ظریف بود و مهربان. انگار می‌شناختش. عکس صداهای دیگر. سرش را که به سمت صدا چرخاند، دوباره فرمانده را پایین پاهایش دید، کنار یک خاکریز، به او زل زده بود و داشت زیرلب چیزی زمزمه می‌کرد. می‌توانست بشنود. کلمه‌ها توی سرش بودند. انگار خودش باشد که چیزی می‌گوید. انگار لب‌های او بودند. شنیده بود در لحظه‌های آخر حواس انسان اعجاب‌انگیز عمل می‌کند، زورش زیاد می‌شود انگار. باور نمی‌کرد. خودش را آرام‌ آرام کشاند نزدیک فرمانده.