تيرانداز درازکش

57,000 تومان

ژان‌پاتریک مانشت (1942 ـ 1995) یکی از نمادهای رمانِ نوآر فرانسه است در دهه‏ها‌ی هفتاد و هشتاد میلادی، نویسنده‌ای که ناامید از جامعه‌ی فرانسه و دل‌سپرده به آخرین بارقه‌های جریانِ اگزیستانسیالیسم، شخصیت‌هایی آفرید که بعضی‌شان با بازی آلن دلون بر پرده‌ی سینما جان گرفتند.

مشهورترین رمانِ او، تیراندازِ درازکش، نقطه‌ی عطفی ا‌ست در تاریخِ رمانِ نوآر، رمانی منتشرشده به سالِ 1981 که به‏سرعت به اثری کلاسیک تبدیل شد. رمان درباره‌ی یک آدم‌کشِ جوان ولی حرفه‌ای‌ است که پولِ کلان می‌گیرد و جنازه می‌سازد.

او حالا دیگر می‌خواهد کنار بکشد و از این فضا دور شود اما ماجرای او تازه آغاز شده است… رمانی براساس قواعدِ ژانر با فرازوفرودها و ریتمی تند و نفس‌گیر که طعمِ نابِ ادبیات دهه‌ی هشتاد میلادی فرانسه و قاتلانِ بی‌چهره و مردانِ ازنفس‌افتاده‌اش را زنده می‌کند. تصویری از نویسنده‌ای سرخورده و ماجراجو که نمی‌تواند فروریختنِ ارزش‌های اجتماعی دهه‏ها‌ی شصت و هفتاد را تاب بیاورد.

از آثار مانشت، از جمله همین شاهکار، بارها اقتباس سینمایی شده‌ است، کارگردان‌هایی چون کلود شابرول، پی‌یر مورِل و روبن دیویس فقط چندین از اقتباس‏کنندگان هستند.

 

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

تيرانداز درازکش

نویسنده
 ژان‌پاتریک مانشِت
مترجم
 محمد بهرامی
نوبت چاپ 3
تعداد صفحات 160
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1400
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786002295248
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “تيرانداز درازکش”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

درآمدی براندیشه‌ی هانس بلومنبرگ

15,000 تومان

معرفی کتاب درآمدی بر اندیشه‌های هانس بلومنبرگ

فرانتس یوزف وتس در کتاب درآمدی بر اندیشه‌های هانس بلومنبرگ سعی کرده تا گذری بر زندگی و اندیشه‌‌ی فیلسوف ژرف‌اندیش و برجستهٔ دوران پس از جنگ جهانی دوم در آلمان داشته باشد. فرانتس یوزف وتس (Franz Josef Wetz) در کتاب درآمدی بر اندیشه‌های هانس بلومنبرگ (Hans Blumenberg zur Einfuhrung) توانسته با بیانی قابل فهم و ساده به خوبی شما را در فهم افکار عمیق بلومنبرگ شریک سازد و تشویق به خواندن آثار اصلی بلومنبرگ کند. فرانتس یوزف وتس، استاد فلسفه در دانشگاه گیسن می‌باشد، او در کتاب حاضر علاوه بر پرداختن به زندگی بلومنبرگ، به افکار اساسی و آثار این فیلسوف برجسته‌ی آلمانی پرداخته و به بررسی عقاید او در موضوعاتی همچون هستی‌شناسی و مفاهیمی مانند طبیعت، واقعیت، مذهب، انسان و زمان می‌پردازد. بلومنبرگ بیشتر از آن‌ که به انسان‌ها عشق بورزد، کتاب‌ها‌ را دوست داشت، کتاب‌هایی که درباره‌ی آن‌ها دوباره از نو کتاب می‌نوشت. او مانند بازدید‌کنندگان آگاه و مطلع از نمایشگاه‌های مربوط به آثار جهان که زندگی سده‌های طولانی از فرهنگ‌های قدیم و جدید را به نمایش می‌گذارد، در تاریخ اندیشه‌ی مغرب‌زمین در رفت‌ و‌ شد است. استعاره‌ی «روحِ کاونده» که بلومنبرگ آن را از یاکوب بورکهارت قرض گرفته بود، برای خود او مناسب است: «روح، هر جا که بخواهد [چون باد] نمی‌وزد، هرگز نمی‌وزد، می‌کاود، زیر‌ و‌ رو می‌کند؛ وزیدن در هواست و کاویدن در زمین. طُرفه آنکه در زمین سراغ ریشه می‌روند. کاویدنِ زمین باعث می‌شود که زیر آن سست شود و هر گونه اطمینان به ایستادن و رفتن بر روی زمین را مشکوک می‌سازد.» هانس بلومنبرگ جزء آن دسته از فیلسوفانی بود که با توجه به اینکه در فضایی کاملا کاتولیک بزرگ شده بود، اما قانون نژادی نورنبرگ آن‌ها را متهم به نیمه یهودی بودن کرد. او که قلبا خود را یهودی نمی‌دانست به خاطر این اتهام چند سال از بهترین سال‌های عمر خود را از دست داد. در تمام عمرش به خاطر این سال‌های از دست رفته احساس ضرر می‌کرد. به همین دلیل پس از اتمام جنگ، وقت خود را به طور کامل، صرف نگارش و مطالعه کرد. در بخشی از کتاب درآمدی بر اندیشه‌های هانس بلومنبرگ می‌خوانیم: فرایندهای علمی عصر جدید با کنجکاوی نظری به حرکت درمی‌آید. بلومنبرگ دقت بسیاری در ردیابی تحولات تاریخی کنجکاوی از یونان باستان تا عصر جدید اروپا به خرج می‌دهد. هر چند در این‌جا مجال آن نیست تا مواقِفِ‌های مختلف این تاریخ مملو از تغییر را نشان دهم، اما ذکر این نکته لازم است که مطابق نظر ارسطو، از آن‌جا که کنجکاوی نظری به طبیعتِ ماهوی انسان تعلق دارد، پس همه‌ی انسان‌ها به اقتضای طبیعت‌شان به دنبال شناخت‌اند. به زعم بلومنبرگ اشتیاق به شناخت بخش مثبتِ استعدادِ بنیادین انسان است. این اشتیاق را باید مثبت تلقی کرد، چرا که مایه‌ی سعادت است. بدین‌سان ارسطو ادعا کرد که صاحب دانش ‌بودن با سعادتمند ‌بودن یکی است.

من و دارو دسته ی راهزن‌ها 2: سرانجام دوباره دزدیده شدم!

80,000 تومان

در بخشی از کتاب من و دار و دسته راهزن‌ها - جلد دوم می‌خوانیم

آزادی راهزنی چنان طعم باشکوهی دارد که من حتی جرئت نکرده بودم به آن فکر کنم. عضلات شکمم واقعاً به این خنده‌‏ها نیاز داشتند. دستگاه گوارشم در انتظار ساندویچ راهزنی و آب‏نبات‌‏های تازه‌غارت‌شده بود. ریتم طبیعی شبانه‌‏روزیم دلتنگ شب‏‌نشینی‌‏ها و بیدار شدن‌های دیروقتِ صبح بود. دلتنگ زمان‏‌هایی که کَلّه درِ گوشم جوک‏‌های خنده‏‌دار زمزمه می‌‏کرد و من از شکاف چادر، علف‏‌هایی را تماشا می‌‏کردم که در باد می‌‏رقصیدند. دلم برای آتش اردوگاه و داستان‌‏های پُرهیجان و واقعی راهزن‌‏های پارسال لک زده بود. با همه‌‏ی وجود دلتنگ حوادث غیرمنتظره و پُررمزورازی بودم که روزانه در زندگی راهزن‌‏ها اتفاق می‏‌افتاد. خانواده‏‌ی پیرات نگذاشتند آن‏قدرها هم برای شروع دوباره انتظار بکشم. فن جدیدی را امتحان کردیم که زیرمجموعه‌‏ی مدل راهزنی رو در رو بود و عملیات دختری در خطر نام داشت. باید با کوله‏‌پشتیِ هِلو کیتی و جعبه‏‌ی ویولنم کنار جاده می‏‌ایستادم و تا آن‏جا که می‌‏توانستم قیافه‌‏ی دختر تنها و غمگین به خود می‌‏گرفتم. ویولن داخل جعبه نبود. آن را در جای خوبی در ماشین راهزنی پنهان کرده بودم. اگر دیوانه‌‏ای می‌‏آمد و ترمز نمی‌‏گرفت، مجبور بودم بپرم وسطِ جدول. باید نقش دختری را بازی می‌‏کردم که می‏‌خواسته با اتواستاپ خودش را به خانه برساند، اما وسط راه قال گذاشته شده. حتی برای این‏که جوان‏‌تر به نظر بیایم، هیلدا موهام را بافته بود. هِلّه خندید و ادای چشم‏‌های بامبی‌وار و صدای جیغ‏‌جیغوی من را درآورد. وقتی در ماشین نشسته بودیم و چشم‏‌هامان در پی جای مناسبی برای غارتِ بعدی بود، گفت: «چه شانسی آوردی پارسال دزدیدیمت.»

وبلاگ خون‌آشام 4/ سایه‌ی وحشت خاطرات

80,000 تومان

بخشی از متن کتاب وبلاگ خون‌آشام 4 (سایه‌ی وحشت خاطرات)

باید می رفتم یک جای دیگر باید کاری می کردم فکر کردم شاید بد نباشد سری به خانه خانم لنچستر بزنم و آن دور و بر سر گوشی آب بدهم. می توانستم بفهمم برگشته یا نه حتما ارزش فهمیدن داشت. از این روز مزخرف هم خلاص می شدم. از برنت وود که برمی‌گشتم، حس می کردم یکی دنبالم است و عصبی شده بودم. حتی یک بار از لای بوته ها صدای خش خش شنیدم. دور و برم را نگاه کردم، کسی نبود. بعد فهمیدم از دیشب حالم این طوری است. انگار گوش به زنگ زدم کسی را ببینم منتظر حمله بودم انگار. به خانه خانم لنچستر که رسیدم. از تعجب کم مانده بود شاخ در بیاورم. امروز آن جا با دیشبش  زمین تا آسمان فرق داشت. قبلش متروکه بود. پر از علف هرز و درخت های خشکیده. وقتی نگاهش می کردی.، می‌ترسیدی. شبیه فیلم های ترسناک بود. ولی حالا باغچه اش پر از گل بود به در خانه هم رنگ زرد روشنی زده بودند. همه چیز تر و تازه بود، انگار یک نفر دیگر صاحبش شده بود. درست است که روفوس گربه خانم لنچستر بود. اما مگر گربه ها بیشتر از آدم ها به مکان ها وابسته نمی شوند؟ شاید روفوس  برگشته بود خانه قبلی اش پیش صاحب های جدیدش! واقعا امیدوار بودم این طور باشد. با این فکر رفتم جلو و زنگ را زدم. مطمئن بودم کس دیگری غیر از لنچستر در را باز می کند. یک آدم معمولی و بی خطر. تو که نمی رفتم، یک بهانه می آوردم و کمی حرف می زدم و خیالم که راحت می‌شد می‌رفتم. همین که می فهمیدم یک خون آشام ترسناک آن جا نیست کافی بود تا حسابی آرام شوم. هر چه منتظر شدم کسی جواب نداد، پرده ها تا نیمه کشیده شده بود شاید طرف خانه نبود.  
سفارش:0
باقی مانده:1

سینما جهنم: شش گزارش درباره‌ی آدم‌سوزی در سینما رکس

52,000 تومان

معرفی کتاب سینما جهنم

در کتاب سینما جهنم که کریم نیکونظر آن را نوشته است، گزارش‌هایی تاریخی از یک فاجعه انسانی را می‌خوانید. گزارش‌هایی از آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۷.

 درباره کتاب سینما جهنم

واقعه آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان یکی از فجایعی است که هیچ‌گاه از خاطر مردم این سرزمین پاک نخواهند شد. شب بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۵۷ در ساعت ۲۰:۲۱ دقیقه هنگامی که فیلم گوزن‌های مسعود کیمیایی در حال پخش بود، سینما گرفتار حریق شد و طبق آمار ۶۳۰ نفر در این آتش‌سوزی کشته شدند. برخی گرزارش‌ها حاکی از عمدی بودن این آتش‌سوزی بود چون این اتفاق با اعتراضات مردمی سال ۱۳۵۷ و طولانی شدن رسیدگی به آنها همزمان شده بود. ساواک متهم ردیف اول در چشم مردم بود و امام خمینی نیز این حادثه را شاهکار بزرگ شاه برای بدنام کردن انقلاب خواند. پس از انقلاب مشخص شد آتش‌سوزی کار فردی به اسم حسین تکبعلی‌زاده بوده است. او در شب حادثه به همراه سه نفر دیگر از هم محله‌ای‌هایش، یداالله (ملقب به زاغی) و فلاح، و شخصی به نام فرج بذرکار، به دیوارهای سینما تینر پاشید و آنجا را به آتش کشید. این فرد در سال ۵۹ با محاکمه قاضی موسوی تبریزی اعدام شد درحالی که همدستانش در همان شب حادثه در آتشی که خود افروخته بودند، کشته شدند. بقایای سینما رکس بعدها در سال ۱۳۸۴ تخریب شد و به جایش مجتمع تجاری ساختند. هنوز همه ساله برای کشته‌شدگان در این حادثه مراسمی برگزار می‌شود. با وجود کمبود منابع و اسناد درباره این واقعه و از دنیا رفتن آدم‌هایی که با آن مرتبط بودند، کریم نیکونظر کوشیده است در این کتاب ابعاد گوناگون فاجعه سینما رکس آبادان را بررسی و حقایقی را درباره آن فاش کند. این گزارش‌ها در دو بخش به نام کابوس‌ها و روایت‌ها گردآمده‌اند.

 خواندن کتاب سینما جهنم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به تاریخ معاصر ایران مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب سینما جهنم

از این واقعه مستندهای زیادی هم در دسترس نیست. علیرضا داوودنژاد از اولین کسانی است که با دوربین شانزده‌میلی‌متری فیلم مستندی در همان اولین روزهای بعد از آتش‌سوزی ساخته است. نام فیلم او گزارشی از فاجعهٔ سینمارکس آبادان است. او این فیلم را با همکاری صداوسیمای آبادان و به تهیه‌کنندگی جمشید الوندی ساخته که مدیر فیلم‌برداری آن هم بوده است. در این مستند چهل‌دقیقه‌ای، روایت دست‌اولی از بازماندگان، شاهدان و مسئولان موجود است و تصاویر هولناک و درعین‌حال نایابی از سینما و شهر به چشم می‌خورد . بااین‌حال این فیلم بیش‌تر توصیفی است از موقعیت آبادان در آن روزها و احتمالاً مهم‌ترین سند تصویری است از آن روزگار. عباس امینی، مستندساز آبادانی، هم سه دهه بعد از واقعه، مستندی به نام قصهٔ شب ساخته که روایتی است از خاطرات خانواده‌های بازماندگان. او سراغ چند خانواده رفته و خاطرات آن‌ها را در قالب مستند گزارشی ضبط کرده است. این روایت‌های دردناک بیش‌تر حاوی اطلاعاتی شخصی‌اند. پرویز صیاد، بعد از مهاجرت به امریکا، در اواخر دههٔ هشتاد میلادی، تله‌تئاتری به نام محاکمهٔ سینمارکس ساخت که بیش‌تر متکی بود بر شایعات و ابهامات، همان روایت تبعیدشدگان از واقعه که نیروهای حاضر در حاکمیت جمهوری اسلامی را مقصر فاجعه جلوه می‌داد. او در سی سال گذشته این فیلم را مستند می‌داند، ولی واقعیت این است که جنبه‌های نمایشی آن مهم‌تر از مستندات تاریخیش است. در سال‌های اخیر شبکهٔ مستند هم چندبار سراغ سینمارکس رفته است. مهم‌ترین اثری که از این شبکه پخش شده فیلم دادگاه سینمارکس است که آن را در قالب مجموعه‌ای مفصل پخش کرده. اما این فیلم‌ها تدوین و در آن بخشی از اعتراف‌ها و سخنان شاهدان حذف شده است. بااین‌حال، تنها تصویر موجود و در دسترس از دادگاه سینمارکس همین مجموعه‌ای است که شبکهٔ مستند پخش کرده. این وسط تنها اسناد قابل‌اتکا روزنامه‌ها هستند که گزارش‌هایی کم‌وبیش دقیق از رخدادها و وقایع بعد از آتش‌سوزی تا دورهٔ محاکمه ارائه می‌کنند. دو روزنامهٔ اطلاعات و کیهان در روز ۲۹ مرداد ۵۷، خبرنگارهایی به آبادان اعزام کردند و آن‌ها تا زمان دستگیری آشور گزارش‌های متعددی از حال‌وهوای شهر و اعتراض‌های مردمی نوشتند. این روند بعد از انقلاب با شدت بیش‌تری دنبال شد؛ هر دو روزنامه از فروردین ۵۹ تا شهریور همان سال، که دادگاه برگزار شد، مدام با بازماندگان سینمارکس گفت‌وگو و اخبار را از مسئولان شهر پیگیری کردند. مجلهٔ جوانان امروز هم، که آن روزها به سردبیری ر. اعتمادی منتشر می‌شد، نقش مهمی در احیای مسئلهٔ سینمارکس داشت. خبرنگار این هفته‌نامه، که با دادستان آبادان در ارتباط بود، اخباری را دربارهٔ حسین تکبعلی‌زاده و فرارش منتشر کرد و چون با برخی از خانواده‌های بازماندگان، مثل خانوادهٔ سازش، در ارتباط بود، درددل آن‌ها را مدام چاپ می‌کرد. این‌ها مهم‌ترین منابع برای اطلاع از سِیر پرونده، از وقوع تا دادگاه، هستند. بدون دسترسی به آرشیو این روزنامه‌ها، هیچ روایتی از آن واقعه ممکن نبود.

جهان مدرن ده نويسنده بزرگ

23,000 تومان
در کتاب حاضر، آثار ده نویسنده بزرگ ((جنبش مدرن)) نقد و بررسی شده است .
این نویسندگان، به زعم مولف، در دوران قبل و بعد از دو جنگ جهانی (دوران مدرنیسم) هنر و ادبیات و اندیشه را از دوران جنبش رمانیتک خارج ساخته و به جنبشی نو موسوم به ((پست مدرنیسم)) رهنمون شده‌اند.
این اشخاص عبارت‌اند از :
((فئودور داستایوفسکی))،
((هنریک ایبسن))، ((جوزف کنراد))،
((توماس مان))، ((مارسل پروست))،
((جیمز جویس))، ((تی.اس.الیوت))،
((لوئیجی پراندلو))، ((ویرجینیا وولف))
((فرانتس کافکا)).

وبلاگ خون‌آشام 3/ برف سرخ زمستان

115,000 تومان
انتشارات هوپا منتشر کرد: «بیشتر شبیه یه سایه‌ی بزرگ و سیاه بود. تنها چیزی که تونستم واضح ببینم، دست‌هاش بود، دو تا دست اسکلتی و لاغر. داشتند با انگشت من رو نشون می‌دادن. یه چیزی هم ازشون چکه می‌کرد. یه چیزی شبیه... شبیه خون! خواستم فرار کنم که دست‌ها بالای سرم پیچ‌وتاب خوردن و انگار طلسم شده باشم، دیگه نتونستم تکون بخورم. همون‌جا سرِ جام میخکوب شدم. بعد یکی از دست‌ها مثل برق پرید جلو و گلوم رو گرفت. خیلی وحشتناک بود. همون لحظه رعدوبرقِ وحشتناکی زد و تونستم صورت ترسناک و رنگ‌پریده‌ش رو ببینم. خنده‌ش مو به تنم سیخ کرد.... وقتی نیمه‌خون‌آشام باشی، دیگر نمی‌توانی معمولی باشی. تا ابد عجیب‌و‌غریب خواهی بود. مامان و بابایم می‌گویند همین روزهاست که سر‌و‌کله‌ی «نیروی ویژه»‌ام پیدا شود. اتفاق‌های بدی افتاده. نمایشگاه زمستانی ترسناکی توی شهر برپا شده و شبحی با دست‌های لرزان و خونین به مردم حمله می‌کند. مردم اسمش را گذاشته‌اند «شبح خون»! اما حقیقت چیز دیگری ا‌ست. پای «خون‌آشام‌های مرگبار» در میان است. بزرگ‌ترین شیاطینی که باید با آن‌ها روبه‌رو بشویم. من و «تالولا»!