
خطابه: از مجموعهی مکتبها، سبکها و اصطلاحهای ادبی و هنری
63,500 تومان
کتاب حاضر، نهمین مجلد از مجموعه سی جلدی «مکتبها، سبکها و اصطلاحهای ادبی و هنری» است که نگارنده در آن به معرفی تاریخچه، مبانی نظری، عوامل پیدایی، تعریف، معنا، ویژگیها، و نامآوران فن خطابه پرداخته است. عنوانهای فصلهای کتاب عبارتاند از: چند مورد امروزی؛ نظریه خطابه؛ خطابه و ادبیات؛ طرد خطابه و احیای خطابه. دو بخش پایانی کتاب به واژهنامه فارسی انگلیسی و واژهنامه انگلیسی فارسی اختصاص یافته است.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
خطابه: از مجموعهی مکتبها، سبکها و اصطلاحهای ادبی و هنری
نویسنده | پیتر دیکسون |
مترجم | حسن افشار |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 120 |
قطع و نوع جلد | رقعی (شومیز) |
سال انتشار | 1389 |
شابک | 9789642131174 |
وزن | 0.5 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
مینا سانتلمو 2/ مینا سانتلمو و دخمهی فیلمهای سلولوئید (دستبردی تمامعیار به تاریخ سینما)
مینا سانتلمو و تونی دپرادا، چه ترکیب شگفتانگیزی! چه اتفاقی میتواند جوانترین نویسندهی داستانهای پلیسی دنیا را با یک کارگردان مشهور هالیوودی آشنا کند؟
همهچیز از سفر مینا به بارسلون برای حضور در فیلمبرداری فیلم شکستناپذیرها شروع شد؛ فیلمی دربارهی ابرقهرمانها که همه منتظرش بودند. کارگردان فیلم نقشی به آگاتا، عمهی مینا، پیشنهاد داده بود، نقشی که پیش از آن قرار بود همسر سابق تونی دپرادا، ایرما وپِ مشهور، آن را بازی کند، اما در صحنهی فیلمبرداری سانحهای پیش آمد که نزدیک بود به قیمت جانش تمام شود؛ بنابراین آگاتا جایگزین او شد.
حالا مینا و برادرش به این حادثه مشکوک شدهاند؛ آیا این سانحه به گنجینهی فیلمهای قدیمی تازهکشفشده و اشباحی که در این فیلمها خانه کرده بودند، ارتباطی دارد؟
نظریهای در باب عدالت
خاطراتی ازسازمان افسران حزب توده ایران
1 سال بعد
متولد ماه جغد
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.