دختر خاندان گات 4/ دختر خاندان گات و سمفونی شوم

130,000 تومان

سفارش:1
باقی مانده:1

در بخشی از کتاب دختر گات و شبح موش می‌خوانیم

در عین این‌که بقیه مات مانده بودند و نگاه می‌کردند فُن هِلسانگ یکی از چهارلول‌ها را در‌آورد و شلیک کرد؛ یک‌بار، دو‌بار، چهار‌بار، هشت‌بار… با هر شلیک مرگ‌بار، یکی از موجودات جلوِ چشم تماشاچی‌ها از بین می‌رفت.

فُن هِلسانگ هنسل و گرِتِل را با پوزخندی توی جلدشان فرو‌کرد و شمشیر مبارزه‌ی دندانه‌داری از کمربندش بیرون کشید.

«پیش به‌سوی بریدن سرها!» این را گفت و با قدم‌های بلند روی پشت‌بام به طرف دودکش‌ها رفت اما سرجایش بی‌حرکت ماند. غرید: «این چیه؟»

پایین پایش یک‌عالم یخ ریخته بود. در همین لحظه آدا از پشت یکی از دودکش‌های یک‌کم دورتر بیرون آمد. سیرن سِستا کنارش ایستاده بود.

از پشت دودکش‌های دور و برش بقیه اعضای کلوب زیر‌شیروانی هم هر یک با یکی از موجودات بیرون آمدند. روبی خدمت‌کارِ انبارِ پشتی موادِ غذایی کنار اومالوسِ فان ایستاد.

امیلی کَبِیج روی هر یک از شانه‌هایش یک هارپی و روی سرش هارپی دیگری نشسته بود. کینگزلیِ دودکش‌پاک‌کن بازوی همسرِ بارنز را گرفته بود و آرتور هالفورد هم دستِ وایلد‌مَنِ پات‌نِی را در دست داشت.

ویلیام کَبِیج سرِ پشمالوی هَمیش فانِ شِتلَند را نوازش می‌کرد. فُن هِلسانگ فریاد کشید: «من جوایزم را می‌خواهم.» و از روی یک دودکش به روی دودکش دیگر می‌پرید و شمشیرش را دیوانه‌وار حرکت می‌داد و روی پشت‌بام پیش می‌رفت.

صدای خوش‌نواز و آرامی که کمی ته‌لهجه داشت به گوش رسید که می‌گفت: «روپرت فُن هِلسانگ! بالاخره به هم رسیدیم.» لوسی بورجیا از پشتِ کلاهکِ دودکشی بیرون آمد و چترش را بالا گرفت.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

دختر خاندان گات 4/ دختر خاندان گات و سمفونی شوم

نویسنده
کریس ریدل
مترجم
 شبنم سعادت
نوبت چاپ
تعداد صفحات 232
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک و نوجوان
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786222044985
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دختر خاندان گات 4/ دختر خاندان گات و سمفونی شوم”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

تشریفات

3,800 تومان
مجموعة حاضر، حاوی اشعاری از «بهاره رضایی» دربارة موضوعهای گوناگون است که در قالب نو و سبک سپید سروده شده است. شعر سپید، وزن عروضی ندارد و سرایندگان آن معتقدند که موسیقی کلمات جبران کمبود وزن را میکند. این نوع شعر میکوشد، هنجارهای شعر کهن را بشکند و معانی جدیدی را در شعر بیافریند. برخی از عنوانهای این سروده ها عبارت است از: اسکورت شرقی؛ بهانه؛ اعتراف؛ سیندرلا؛ استپ؛ و تایگا.

حتا شبيه خودم زندگي نکرده ام

7,500 تومان

معرفی کتاب حتا شبیه خودم زندگی نکرده‌ام

کتاب حتا شبیه خودم زندگی نکرده‌ام، شامل بیش از پنجاه شعر نو از منیره حسینی است که در آن‌ها با بیانی شاعرانه و خیال‌انگیز به تبیین مفاهیم انسانی و طبیعی مانند امید، آزادی، عشق و زندگی پرداخته است. اشعار او سرشار از جزئیات و حوادث روزمره‌اند و شاعر به زیبایی توانسته زندگی روزمره را در اشعار خود بازتاب دهد.

درباره‌ی کتاب حتا شبیه خودم زندگی نکرده‌ام

منیره حسینی در مجموعه اشعار خود، کتاب حتا شبیه خودم زندگی نکرده‌ام، در بیش از پنجاه شعر نو کوتاه، به بیان مفاهیم شاعرانه‌ای مانند عشق، امید و عواطف انسانی پرداخته و از مظاهر طبیعی مانند باران، آفتاب، آزادی بهره برده است. شعر نو (یا شعر نیمایی) گونه‌ای از شعر معاصر فارسی است که در آن از وزن عروضی و قالب شعر کهن فارسی پیروی نمی‌شود. شعر نیمایی از اولین سبک‌های شعر نو در ادبیات فارسی است که مبدع آن شاعر معاصر ایرانی، نیما یوشیج می‌باشد. اشعار سبک نو منیره حسینی، بیشتر از آن که بیان‌گر تخیل و بیان موسیقایی رایج شاعرانه باشد، بیان‌گر احساسات و عواطف پررنگ شاعرانگی است. او در کتاب حتا شبیه خودم زندگی نکرده‌ام به شرح و بسط روزمرگی‌ها از دید شاعرانه پرداخته که به نوبه‌ی خود می‌تواند لذت خواندن این اشعار را در خواننده افزایش دهد. مجموعه شعر نو منیره حسینی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

در بخشی از کتاب حتا شبیه خودم زندگی نکرده‌ام می‌خوانیم

یک روز پوستم را کنار می‌زنی و استخوان‌هایم را مثل عتیقه‌ای بغل می‌کنی من آن روز تو را از دو حفره‌ی تاریک نگاه می‌کنم از حفره‌ای تاریک صدایت می‌زنم و در گوش‌های خودم می‌پیچم تو حرفی بزن از تاریکی در‌نمی‌آیم می‌ترسم نور تک‌تیراندازی باشد که هر دو چشمم را بزند دیگر چگونه تو را نگاه کنم؟ در دست‌هایت دردهای من‌اند که تجزیه می‌شوند بگذار به طبیعت خودم برگردند از من تنها لبخندی برای توست که آن‌قدر نیامدی تا بر اسکلت لب‌هایم ماسید

فهرست مطالب کتاب

جاده‌ی یک‌طرفه نامردها مویرگ‌های پوسیده رفیق عمق دوست داشتن خودکشی دلتنگی پوسیدگی به تو فکر می‌کنم زنان عاشق جنوب حسادت نشانه‌ها حکایت ما چهار فصل آزادی دوستت ندارم میز تنهایی دروغ زمستان محاکمه سفر تاریک‌خانه خانواده بازجویی راه فرار ویرانی زن بود آمدی شعری که عاشقانه نباشد لبخندی برای توست راهی نمانده است زنی زیباتر جانم خراش سطحی تو آخرین گلوله بی‌حواس‌ترین زن دنیا خواننده‌ی عزیز به‌مرز‌نرسیده زن خوشبخت خانه‌ی رؤیاهایم زن باید زن نباید آوازهای خیس جای اسم من موشک کاغذی بی‌حواس‌ترین زن دنیا اگر بروی... آهای زندگی همین حالا سرنخ شلیک
 

ایران پیش از تاریخ: عصر مس سنگی

13,500 تومان
کتاب حاضر که دستاورد سالها تحقیق و پژوهش نگارنده است عصر مس سنگی را که یکی از درخشان ترین دورانهای پیش از تاریخ ایران به شمار می آید مورد مطالعه و بررسی قرار داده است. در این دوران جوامع روستایی اولیه به اوج شکوفایی خود می رسند. هدف این تألیف، ابهام زدایی از این دوران با استناد به یافته های بی غرض باستان شناختی در بستر عظمت طبیعی فلات ایران است. از این نظر کتاب حاضر نخستین تلاش در این زمینه است.  

گرافیک در صنعت نشر

15,500 تومان
وقوع رنسانس در غرب و پس از آن انقلاب صنعتی، عواملی بودند که در گسترش صنعت نشر و شکل گیری گرافیک به معنی امروزی آن تأثیری چشمگیر داشتند. در این کتاب، چگونگی کاربرد گرافیک در صنعت نشر با نگاهی به حوزه های کتاب، مجله و روزنامه، توضیح داده شده است و علاوه بر دانشجویان رشته ارتباط تصویری، تمام دانشجویانی که به دلیل کار حرفه ای یا علاقه شخصی به این مباحث مرتبط هستند، می توانند از مطالب این کتاب استفاده کنند.  

نمايش و آموزش

4,000 تومان
این کتاب برای دانشجویان رشته هنر (ادبیات نمایشی) در مقطع کارشناسی به عنوان منبع اصلی درس «کودک و نمایش» به ارزش یک واحد ترجمه شده است.
فهرست:
مقدمه مترجم کتاب اول: نقش نمایش در تعلیم و تربیت کتاب دوم: نمایش آموزشی واژه‌نامه نمایه موضوعی

تندباد

18,000 تومان

معرفی کتاب تندباد

لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد». تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد. او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود. گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.» بسیاری از استعاره‌های رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتاب‌های مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقه‌ای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند. در بخشی از کتاب تندباد می‌خوانیم: به خیابان‌های شهر نگاه می‌کند که دارند خالی می‌شوند و به مردمی که دسته‌ دسته می‌دوند و خانه‌ها را ترک می‌کنند و می‌داند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را می‌بیند که ماشین‌ها‌ را پر از بار می‌کنند و بنزین ذخیره برمی‌دارند، مادرها را می‌بیند که با قیافه‌های درهم‌ کشیده برای چندمین‌ بار از بچه‌ها‌شان می‌پرسند که آیا قمقمه‌ها را پر کرده‌اند یا نه، همه را نگاه می‌کند و می‌داند که جزء آن‌ها نیست. او می‌ماند چون ماشینی ندارد، چون نمی‌داند کجا برود و خسته است. می‌ماند، شهر در تب‌ و تاب است و او جزء شهر نیست. مردم می‌ترسند، عرق‌ می‌ریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آن‌ها نیست. واقعاً نمی‌ترسد، به مرگ فکر نمی‌کند، فقط فکر می‌کند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. می‌داند که دوباره از پا درمی‌آید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود. به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کند و به محله‌ی نکبت‌بارش برمی‌گردد، سرافکنده برمی‌گردد. خیابان‌های این‌جا آرام‌تر از مرکز شهرند. کسی در جنب‌ و جوش نیست. باز خیابان‌های پهن و فقیرانه‌ای را می‌بیند که حتی خانه‌ها‌شان هم خسته به ‌نظر می‌رسند و بی‌اختیار صدای چکشِ قاضی را می‌شنود. باد بلند می‌شود. توفان نزدیک می‌شود و مثل همیشه قسمت آن‌هاست، قسمت بدبخت و بیچاره‌های درمانده، فقط مال آن‌ها. موقع پرداخت صورت‌ حساب به ‌نظرش می‌رسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش می‌کند. شاید از این‌که آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون‌ کردنش به این راحتی‌ها نخواهد بود. « از مینی‌بار استفاده کردید؟» اشاره می‌کند که نه و بعد اضافه می‌کند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالی‌که با اخم به صفحه‌ی کامپیوتر زل زده تصدیق می‌کند. رسیدش را چاپ می‌کند و می‌گیرد طرفش. او نگاه می‌کند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خنده‌اش می‌گیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سال‌های سپری‌شده هنوز شماره را از بر بود. فکر کرده بود خودش گوشی را برمی‌دارد یا این‌که باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمی‌شناخت، ولی صدای بچگانه‌ای جواب داده بود. لحظه‌ای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچه‌ی آن‌ طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آن‌جاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخم‌آلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم می‌آیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «به‌اش بگو من دارم می‌آیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظه‌ها فکر می‌کند و نیروی تازه‌ای در وجودش ریشه می‌دواند. ضربان رگ‌هایش را حس می‌کند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آن‌قدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهار‌صد کیلومتر براند. عجله دارد. این بی‌قراری از کی سراغش نیامده بود؟