ذهن:در آمدی بر علوم شناختی

172,000 تومان

سفارش:0
باقی مانده:1

علوم شناختی شاخه ای میان رشته ای و نوین از دانش است که به مطالعه علمی ذهن و شناخت می پردازد و رشته های گوناگونی نظیر روان شناسی، هوش مصنوعی، علوم اعصاب، فلسفه، زبان شناسی، و انسان شناسی را دربر می گیرد.

کتاب ذهن: درآمدی بر علوم شناختی، سعی دارد مفاهیم بنیادین رشته علوم شناختی را به صورت قابل فهم و با مدنظر داشتن طیف متنوع مخاطبان آن معرفی کند.

نویسنده کوشیده است رویکردهای عمده به مطالعه ذهن و شناخت را معرفی کند و به ارزیابی نقاط قوت و ضعف هر یک از آنها بپردازد

. مطالب کتاب به گونه ای است که داشتن هیچ گونه دانش قبلی در مورد علوم شناختی را مفروض نمی دارد.

مخاطبان عمده این کتاب عبارت اند از دانشجویان و پژوهشگران رشته های علوم شناختی، علوم اعصاب، روان شناسی، زبان شناسی، هوش مصنوعی، فلسفه، و علوم اجتماعی.

 

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

ذهن:در آمدی بر علوم شناختی

نویسنده
پل تاگارد
مترجم
رامین گلشائی
نوبت چاپ 4
تعداد صفحات 344
نوع جلد شومیز
قطع وزیری
سال نشر 1402
سال چاپ اول  ————
موضوع
زبان شناسی
نوع کاغذ  —————
وزن 475 گرم
شابک
9789645307774
توضیحات تکمیلی
وزن 0.475 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “ذهن:در آمدی بر علوم شناختی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF
اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

سمت تاريک کلمات

48,000 تومان

معرفی کتاب سمت تاریک کلمات اثر حسین سناپور

"سمت تاریک کلمات" کتابی است نوشته ی "حسین سناپور" که موفق شده عنوان "برنده ی جایزه ی بهترین مجموعه داستان سال 1385 از بنیاد گلشیری" را از آن خود کند. این اثر مشتمل بر هشت داستان کوتاه از "حسین سناپور" است که عمدتا به ارتباط انسان شهرنشین و معاصر با محیط اطراف و باقی انسان ها می پردازد.
قصه ی نخست با عنوان "خواب مژه هات" روایت مرد معتادی است که دلباخته ی دختری شده و از مسائل مختلف برای او حرف می زند. قصه ی دوم به نام "خیابان های نیمه شب"، با یک تماس تلفنی بی هدف از سوی زنی تنها آغاز می شود و مکالمه ای میان این زن و یک مرد در نیمه شب شکل می گیرد.
مرد خیال می کند که زن، همان همسر اوست که چند ماه پیش خانه را ترک گفته و در خلال مکالمه، به باورهایی درباره ی همسرش دست می یابد. در داستان سوم که "کابوس بیداری" نام دارد، با مردی رو به رو هستیم که علی رغم علاقه به همسرش، او را طلاق داده و اکنون با تماس هایی از خواب بیدار می شود که از او علت این کار را می پرسند.
داستان چهارم "با تو حرف می زنم، با تو"، قصه ی مردی است که عاشق مجری تلویزیون شده و داستان پنجم "دلم سنگین، زبانم تلخ"، مکالمه ای است بین یک پدرزن و دامادش در صبح نخستین روز بعد از ازدواج دخترش.
سه داستان آخر مجموعه ی "سمت تاریک کلمات" به قلم منحصر به فرد "حسین سناپور"، به ترتیب "بگذار همین طور ادامه پیدا کند"، "برکه ی من" و "خانه باید خانه باشد" نام دارند.
سفارش:0
باقی مانده:1

پاي بند هاي انساني

43,000 تومان

درباره‌ی کتاب

کتاب با مرگ مادر شخصيت اصلي داستان(«فيليپ کاري») شروع مي‌شود. پدر او نيز درگذشته و «فيليپ» ناچار به نزد عمه‌ و عمويش(که کشيش يک دهکده است) مي‌رود. داستان با شيوه‌اي زندگي‌نامه‌اي ادامه مي‌يابد و سير زندگي «فيليپ» را در برهه‌هاي مختلف روايت مي‌کند. «موام» تاکيد دارد که اين کتاب يک رمان است، نه يک اتوبيوگرافي و بخش عمده‌ي آن از تخيل نشات گرفته‌است. منتقدان اين کتاب را شاهکار وي مي‌دانند. نام کتاب برگرفته از يکي از مقالات «اسپينوزا»ست.

پین‌بال 1973

135,000 تومان

معرفی کتاب پین بال، 1973

کتاب پین بال، 1973 جلد دوم از سه گانه پرفروش موش صحرایی، به قلم مشهورترین نویسنده ژاپنی هاروکی موراکامی، ماجرای زندگی مترجمی مستقل را به تصویر می‌کشد که به دنبال یک دستگاه پین بال قدیمی می‌گردد تا دوباره با آن بازی کند و یاد و خاطره جوانی‌اش را زنده نگه دارد.

درباره کتاب پین بال، 1973:

در خیلی از آثار موفقی که قبل از به شهرت رسیدن نویسندگانش به چاپ رسیده‌اند، جرقه‌های ذوق و استعداد را به روشنی می‌توان حس کرد، کتاب پرفروش پین بال، 1973 (Pinball, 1973) یکی از همین آثار محسوب می‌شود. رمانی که هاروکی موراکامی (Haruki Murakami) با نگارش آن انقلابی شکوهمند در ادبیات داستانی ژاپن ایجاد کرد. در این رمان راوی قصه که همان شخصیت اصلی داستان است به همراه دوستش دارالترجمه‌ای راه انداخته و اموراتش را می‌گذراند. مترجمی مستقل و پرتلاش که با آمدن دو خواهر دوقلو به خانه‌اش زندگی‌اش دگرگون می‌شود. راوی در طول رمان از علاقه زیادش به بازی پین بال می‌گوید. او عاشق یک دستگاه پین بال قدیمی است و سعی دارد تا آن را مجدد به دست آورد. راوی در گذشته‌هایی دور در یک باشگاه با دستگاهی منحصر به فرد پین بال بازی می‌کرد، اما بعدها به دلیل منحل شدن کلوپ او دیگر جایی برای پین بال بازی کردن نداشت. او اکنون تصمیم خود را گرفته تا دستگاه پین بال مورد علاقه و دوست داشتنی خود را پیدا کند و دوباره به دنیای بازی برگردد. در کنار این ماجرا راوی از زندگی خصوصی‌اش همراه با دو خواهر مرموز، دوست صمیمی‌اش ملقب به موش صحرایی، نامزد سابقش و... تعریف می‌کند. در این اثر پرماجرا خبری از قصه‌ای مسرت‌بخش درباره‌ی قهرمانان و افراد برجسته‌ی دوران کودکی نیست، اما تاثیری که موراکامی آخر داستان در شما ایجاد خواهد کرد قطعا زندگی واقعی‌تان را تغییر می‌دهد.
سفارش:0
باقی مانده:2

من از گوراني ها مي ترسم

76,000 تومان
در بخشی از کتاب من از گورانی‌ها می‌ترسم می‌خوانیم: چی می‌شد اگر دعوتش را قبول می‌کردم و یک روز صبح، صبحانه را با او می‌خوردم؟ چرا نباید این کار را بکنم؟ از چی می‌ترسم؟ چرا این ترس لعنتی ولم نمی‌کند؟ مگر نه اینکه حالا آزادم؟ مگر نه این‌که حالا برای بهداشت اخلاقی جامعه خطری ندارم؟ از اول هم خطری نداشتم. زن‌های زشت، زن‌های معمولی، هیچ‌وقت برای جامعه خطر ندارند. من زشت نبودم اما خوشگل هم نبودم. معمولی بودم. معمولی شدم، بعد از آن‌که دانشجو شدم و آن بینی صدمنی را عمل کردم. من کپی پدرم بودم، پوست سبزه، دماغ بزرگ و پیشانی بلند را از او به ارث برده بودم. مادر هیچ‌چیز به من نداده بود. به بقیه‌ی بچه‌ها چیزی داده بود اما به من دریغ از یک انگشت پا. حتم ابراهیمِ خیابان‌گز‌کن چشم به ثروت پدرم داشت که آمد خواستگاری‌ام، وگرنه من انتخاب یکی‌مانده‌به‌آخرش بودم. عاشقش نبودم. چه‌طور می‌توانستم عاشقش باشم وقتی به تعداد زیادی از دخترهای دبیرستان جلال آل‌احمدِ گوران پیشنهاد ازدواج داده بود و من آخری‌شان بودم؟ با این‌همه خوشحال بودم که یک نفر به خواستگاری‌ام آمده. بختم باز شده بود و همین برایم کافی بود. به دکتر می‌گویم: «من از گورانی‌ها می‌ترسم.» می‌گوید: «چرا؟» «به خاطر شلاق زدن یه هم‌مدرسه‌ای و شریک‌جرمش تو اون سال‌ها.» کلاس اول دبیرستان بودم، پانزده سالم بود و عاشق احسان شیخ‌خانی شده بودم که خانه‌شان روبه‌روی خانه‌مان بود. می‌دانستم شیخ‌خانی‌ها از ملاکین آن اطراف هستند و برای خودشان اسم‌ و رسمی دارند. پدر احسان به نظرم در اداره‌ی کشاورزی، آب، برق، یک همچین جایی کار می‌کرد، رئیس اداره بود انگار. تمام سال‌هایی که در آن خانه بودیم، حتی یک بار من خانه‌شان را ندیدم. آن‌ها از ما هم خاص‌تر بودند. اما صبح‌به‌صبح پسرِ سر‌ به زیر و قد‌بلندشان را می‌دیدم که کیف به دست به دبیرستان می‌رفت، از من بزرگ‌تر بود. من عاشقش شده بودم و او چنان‌ که بعدها فهمیدم عاشق رودابه بود که خویش‌شان بود.

ماجراهای مگسی ویززز و سرمگس 1/ سلام سرمگس!

70,000 تومان
انتشارات هوپا منتشر کرد: فکر می کنی مگس ها حشره های موذی و اعصاب خردکنی هستند؟ فکر می کنی تنها کاری بلدند این است که ویز ویز کنند و وقتی خوابیده ای، موی دماغت بشوند؟ هیچ فکر می کردی مگس ها می توانند باهات دوست بشوند؟ ویززز به دیدن مادربزرگش می رود. اما مادربزرگ اشتباهی سرمگس را قورت می دهد. فکر می کنی مامان بزرگ چه جوری سرمگس را از توی شکمش بیرون می آورد؟
ویززز پسربچه‌ی این داستان، دنبال یک حیوان خانگی می‌گردد.
حدس می‌زنی چه‌جور حیوانی را انتخاب می‌کند؟ باور می‌کنی آدم‌بزرگ‌ها اجازه بدهند که بچه‌ها و مگس‌ها با هم رفیق بشوند؟ آن هم با یک سَرمگس؟
سفارش:0
باقی مانده:1

جنگولک‌بازی‌های جناب تام 5/ جناب تام دوست پیدا می‌کند

70,000 تومان

برشی از متن کتاب

جناب تام ترجیح می‌داد بعد از ظهرها توی تختش دراز بکشد... تا یک نفر، که او را خیلی دوست داشت، برایش شام درست کند. می دانست اگر بعضی وقت ها بی ادبی کند، هیچ کس تنبیهش نمی ‌کند و این را هم می دانست که همیشه یک نفر هست که بریز و بپاش هایش را جمع کند. آنجلا ثراگمودتون دوست داشت خانه اش تمیز و مرتب باشد. به همین خاطر وقتی به اتاق جناب تام می ‌رفت، معمولاً از چیزی که می دید... وحشت زده می‌شد! اگر یک نفر کمی در کارهای خانه به آنجلا کمک می‌کرد، زندگی برای او آسان تر می شد. ولی بیشتر وقت ها موقع کمک کردن که می شد، دستیار کوچولوی آنجلا غیبش می زد. البته آنجلا دیگر به این چیزها عادت کرده بود. می‌دانست وقتی کارها تقریبا تمام شود، سر و کله جناب تام  دوباره پیدا می شود... آن هم جایی که اصلاً فکرش را نمی کند. آنجلا سعی کرده بود در تربیت جناب تام سخت‌گیر باشد، ولی خیلی زود فهمیده بود اصلا دلش نمی آید به جناب تام سخت بگیرد. خیلی وقت پیش، جناب تام نه اسمی داشت و نه خانه ای و نه تخت خواب گرم و نرمی که شب های سرد زمستان در آن بخوابد. تابستان از گرما می پخت و زمستان از سرما می لرزید پاییز نفس تنگی می گرفت و بهار عطسه و خس خس می کرد. جناب تام هیچ کس را نداشت که مراقبش باشد. از دراز کشیدن های قبل از شام خبری نبود، اصلا بیشتر وقت ها از شام هم خبری نبود! شاید بعضی وقت ها یک لقمه غذا پیدا می‌شد، ولی هیچ وقت سیرش نمی‌کرد. چیزی که جناب تام خیلی دلش می خواست یک آغوش گرم و مهربان بود. تام همه‌ی تلاشش را می کرد تا خودش را خوشحال نشان دهد، اما انگار فایده‌ای نداشت...
سفارش:0
باقی مانده:1