روانکاوی وجودی
115,000 تومان
روانکاوی وجودی
انتقاد سارتر به روانشناسی فروید. «روانکاوی وجودی» بخشی است از کتاب «هستی و نیستی»، اثر فلسفی معروف ژان پل سارتر. این بخش از «هستی و نیستی» به صورت کتابی مستقل نیز به زبان انگلیسی ترجمه شده است. سارتر در «روانکاوی وجودی» با اتکا به نظریات اگزیستانسیالیستی خود در باب وجود و ماهیت انسان به نقد دیدگاههای فروید درباره ناخودآگاه و جبر غریزه میپردازد. نقد سارتر به آراء فروید درباره روان انسان بر مبنای این عقیده اگزیستانسیالیستی اوست که وجود بر ماهیت مقدم است و انسان ماحصل انتخابهای خود است و شخصیت و ماهیت هر انسانی بر اساس انتخابهای او شکل میگیرد نه بر اساس غرایزی که پیشاپیش در وجود او هستند و همچون نیروهایی جبری او را به این سو و آن سو میکشانند و شخصیت او را میسازند و اعمالش را رقم میزنند. سارتر در «روانکاوی وجودی» هر انسان را، بر اساس انتخابهایش، فردی متمایز از دیگری قلمداد میکند و بر این باور است که نمیتوان شخصیت و اعمال همه انسانها را بر اساس اصولی کلی و انتزاعی تحلیل کرد. به باور سارتر این اعتقاد که شخصیت و رفتارهای انسان تابع مجموعهای از اصول کلی است به تقلیل انسان به موجودی مکانیکی میانجامد. نقد او به روانشناسی فروید که انسان را تابع غرایز و ناخودآگاه میداند از همین منظر است. سارتر انسان را موجودی آزاد میداند نه موجودی تابع غرایز.
«روانکاوی وجودی» با ترجمه احمد سعادتنژاد و همراه با مقدمه رالو می بر این کتاب در نشر جامی منتشر شده است.
درباره نویسنده: ژان پل سارتر (1980- 1905)، فیلسوف اگزیستانسیالیست، داستاننویس، نمایشنامهنویس، منتقد و روزنامهنگار فرانسوی.
فقط 2 عدد در انبار موجود است
نویسنده |
|
|||
مترجم |
|
|||
نوبت چاپ | 1 | |||
تعداد صفحات |
|
|||
نوع جلد | شوميز | |||
قطع | رقعي | |||
سال نشر | 1387 | |||
سال چاپ اول | —— | |||
موضوع |
——
|
|||
نوع کاغذ | —— | |||
وزن | 183 گرم | |||
شابک |
|
وزن | 0.183 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Atta.Afroozeh
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
درجست و جوی دلتورا (جلد 6) – هزار توی هیولا
فسقلی ها جلد 20
دنگ و دنگ شعر و رنگ جلد 6
قصه های امام علی(ع)و یارانش،نهج البلاغه جلد 7، کفش های وصله دار
داستانهای قدیمی از کاستیا لا بیهخا
روزي که روستا را ترک گفتم، دوقلوها کنار هم روي تختخواب آهني خوابيده بودند. وقتِ بوسه بر پيشاني آنها، نگاه کلارا را ديدم که بر من خيره بود، با يک چشم بسته و خواب و يک چشم کبود و مات. فنرهاي تخت، با نواي جيرجير ناشي از اندک خزيدن کلارا، انگار که واژهي خداحافظ را در ذهن من تکرار ميکردند. با پدر حرفي از رفتن نگفتم… نه خدانگهداري… نه نگاهي دستکم… فراموشام نميشد که گفته بود: «روزي که تصميم به رفتن گرفتي، فراموش کن پدري داري»، و من همين کار را کردم
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.