سال مرگ ریکار دو ریش

525,000 تومان

تهدیدهای بزرگ، مثل خورشید همه ی جهان را دربرمی گیرند اما ریکاردو ریش، در زیر سایه ی خودش پناه گرفته است.
ریکاردو ریش، پس از گذراندن 16سال مطالعه و تحقیق در رشته ی پزشکی در برزیل، اکنون به لیسبون بازگشته و خیابان های باران زده ی این شهر را زیر پا می گذارد.

او آرزوی داشتن زنی اشرافی و دست نیافتنی به نام مارسندا را در سر می پروراند اما این لیدا-خدمتکار هتل-است که با او رابطه ی عاشقانه دارد. شاعر و دوست قدیمی ریکاردو، فرناندو پسوئا، برای دیدن او می آید در حالی که هنوز همان لباسی را بر تن دارد که شش هفته ی پیش، او را با آن دفن کردند.

سال 1936 است و ابرهای سیاه فاشیسم به شکل تهدیدآمیزی در حال گرفتن آسمان زندگی آن ها هستند. رمان سال مرگ ریکاردو ریش، به گفت وگویی شگفت انگیز و پیچیده درباره ی هنر، حقیقت، شعر، فلسفه، سرنوشت و عشق بین شخصیت های داستان می پردازد.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

سال مرگ ریکار دو ریش

نویسنده
ژوزه ساراماگو
مترجم
عباس پژمان
نوبت چاپ 1
تعداد صفحات 576
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال انتشار 1403
سال چاپ اول ——
موضوع
1001 رمانی که باید قبل از مرگ بخوانید
نوع کاغذ ———
وزن 520 گرم
شابک
9786222674618

 

توضیحات تکمیلی
وزن 0.520 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سال مرگ ریکار دو ریش”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

کتاب دلهره هستی

155,000 تومان
معرفی کتاب دلهره هستی کتاب “دلهره هستی” شرحی بر اندیشه و جزئیات زندگی آلبر کامو (نویسنده، فیلسوف و روزنامه نگار الجزایری – فرانسوی تبار) و تفسیر کتاب های اوست. در این کتاب زوایای نهفته افکار و روح حاکم بر آثار آلبرکامو پرداخته شده است. در بخش های بعدی کتاب نیز گزیده ای از آثار و مصاحبه های کامو آورده شده است. . . .

کتاب داستان دو شهر

475,000 تومان
معرفی کتاب داستان دو شهر کتاب داستان دو شهر، رمانی نوشته ی چارلز دیکنز است که اولین بار در سال 1859 انتشار یافت. «بهترین روزگار و بدترین ایام بود. » دیکنز با این کلمات معروف، مخاطبین را وارد یکی از پرآشوب ترین دوره های تاریخ می کند: انقلاب فرانسه. از یورش به قلعه ی باستیل گرفته تا سقوط بی رحمانه ی تیغه های گیوتین، این نویسنده ی بزرگ انگلیسی با مهارت و هنری خیره کننده، بیم ها، امیدها، و فراز و فرودهای بی پایان این دوره ی پرهیاهو را به تصویر می کشد. قهرمان داستان این رمان، مردی تنبل و الکلی به نام سیدنی کارتن است که به خاطر الهام بخشی های یک زن، ایثار و ازخودگذشتگی را در خیابان های خون آلود پاریس به غایت خود می رساند. رمان داستان دو شهر، اثری فوق العاده جذاب از یکی از استادان بلامنازع ادبیات انگلیس است.

شعر زمان ما بیژن الهی

285,000 تومان
مروری بر زندگی و آثار «بیژن الهی» بیژن الهی در 16 تیرماه ۱۳۲۴ در چهار راه حسن‌اباد تهران به دنیا آمد. وی تنها فرزند خانواده‌ای متمکن و متمول بود، که از پدر و مادری با دو ریشۀ زبانی متفاوت _ یعنی پدری شیرازی و مادری تبریزی _ در تهران زاده شد. دورۀ اول متوسطه را در دبیرستان البرز گذرانید. بعد از نقل‌مکان از خیابان استخر به منزل دیگری در خیابان شیرکوه زعفرانیه، به دبیرستان شاپور در محلۀ تجریش رفت و در آنجا در رشتۀ ریاضی تحصیل کرد. در سال‌های نوجوانی، ذوقی در نقاشی نشان داد و با شرکت در انجمن‌های هنری، نقاشی را پی گرفت. او در نوجوانی در کلاس‌های نقاشی جواد حمیدی شرکت کرد. (1) به گفتۀ کیارس در کتاب شاعران نقاش: «بیژن الهی ۱۴ ساله بود که صحنۀ گل‌گرفتن و پاره‌کردن بوم نقاشانی را که به مدرنیست و کوبیست خطاب می‌شدند در خیابان لاله‌زار، نمایشگاه باشگاه مهرگان دید. او نیز چون دیگر نوجوانان این دورۀ تهران از پی خسته‌شدن از واقعیات خشن زمانه نسبت به واقعیت و واقعیت هرز زمانۀ خود بدبین و سپس برای گریز از این (ارض موات)، گرایش به مسائل واقعی‌تر از رئالیسم پیدا کرد. دوری این نسل و واکنش به واقعیت هرز، زمینه را برای دریافت دنیای تازه‌یافتۀ نقاشان غرب (کوبیسم و انشعابات جدید هنری از گذشتۀ تاریخی) ضروری می‌کرد. الهی که در این زمان بچۀ خوش‌پوش مدرسه‌ی البرز بود، از پی علاقه به نقاشان مدرن و با توجه به اینکه از کودکی در خانۀ پدری به سفارش و حمایت مادر (که علاقه به نقاشی داشت) تاش‌هایی می‌زد و رنگی می‌کرد. از پی رفت‌وآمدها و سرکشیدن‌های وقت و بی‌وقت به انجمن‌های هنری و بیشتر از همه از پی شوق به زندگی نقاشانه، در سال ششم مدرسۀ البرز به علت مقابله با ذهنیت خانواده، دست به اعتصاب زد و در امتحان نهایی برگۀ سفید تحویل داد. این اعتصاب تأثیر عجیبی بر خانواده و زندگی آتی او گذاشت. » ورود او به عرصۀ هنر به جدال با خانواده‌اش انجامید، چرا که مادرش با وجودی که دستی در نقاشی داشت برای تنها فرزندش آیندۀ دیگری می‌خواست. در سال ۱۳۴۲ ترک تحصیل کرد. به سفارش استادش، جواد حمیدی، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بی‌ینال فرستاد،(2) اما به صلاح‌دید خانواده، از ادامۀ فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و راه دیگری در پیش گرفت. نگاه نوگرا و ذهن خلاقش را این‌بار به ساحت قلم رسانید و فعالیت‌های ادبی‌اش را پی گرفت. از کافه‌نشینی‌ها گرفته تا نشست‌های دوستانه؛ در کنار دیگر هم‌نسلانش که بلند پرواز و آرمان‌خواه بودند؛ نیما می‌خواندند و به جنبش‌های فکری/‌ادبی دنیا چشم داشتند و با وجود تمام سختی‌ها و عدم پذیرش جامعۀ ادبی، می‌خواستند به دستاوردی نو برای ادبیات فارسی برسند. (تا حدی هم موفق شدند) نویسندۀ کتاب «شاعران نقاش» اشاره می‌کند که: از او اثری دیگر به جز چاپخش‌شده‌ها، در کتابچۀ بی‌ینال چهارم دیده نشد، اما دید نقاشانۀ او منجر شد به ایجاد فضای جدیدی در شعر که به سرعت در جوانان (موج نو) تأثیر گذاشت. در واقع شعرهای او فضای مجرد و استریلیزۀ معمول را برهم زد تا با فهم زیبایی‌شناسی جدید شعر او، یک دهه بعد جریان سبک‌شناختی شعر (موج نو) و (شعر دیگر) برای انتخاب نمونۀ موفق این ژانر به او استناد کند. برای نخستین‌بار در جریان جدیدی که در ابتدای دهۀ ۴۰ در میان جوانان شاعر منسوب به (موج نویی‌ها) به وجود آمد، نوعی شعر توسط الهی سروده شد، پر از فیگورها و کاراکترهایی تازه و بدیع که گویی نقاشی می‌شدند، بی‌انکه تصویر از لایه‌های عمقی زبان به درآید.

ویتک (خرس قهرمان)

79,500 تومان
.. نويسنده‌ي مهاجر، ويسلاو لاسُتسکي، در اين کتاب داستان خرس قهوه‌اي معروف ايراني، "ويتک"، را روايت مي‌کند. زماني که سربازان گروهان بيست‌ودوم توپخانه‌ي ارتش لهستان در بحبوحه‌ي جنگ جهاني دوم از خاک ايران عبور مي‌کردند، ويتک را که در آن زمان توله‌خرس کوچکي بود از يک پسربچه‌ي ايراني خريدند و دور از چشم فرمانده‌هايشان با خود همراه کردند. ويتک همراه گروهان از ايران به عراق و سوريه و اردن و فلسطين سفر کرد و بالاخره از طريق مديترانه به ايتاليا رفت و آنجا در نبرد مونته‌کاسينو در برابر ارتش آلمان نازي و ايتاليا براي اولين بار در حمل گلوله‌هاي خمپاره به سربازان کمک کرد و الهام‌بخش نيروهاي متفقين شد. پس از پايان جنگ سربازان قرار گذاشتند تا زمان باز پس‌ گيري استقلال لهستان ويتک را موقتاً به باغ وحش شهر ادينبرا در اسکاتلند بسپارند. ولي لهستان سال‌ها در تصرف شوروي سابق باقي ماند و سرانجام ويتک در باغ وحش ادينبورگ از دنيا رفت.لهستاني‌هايي که در زمان جنگ جهاني دوم از خاک ايران عبور کردند هزاران شهروند معمولي و نظامياني بودند که پس از حمله‌ي اشغال لهستان توسط ارتش آلمان به خاک شوروي پناه برده بودند و حکومت وقت اتحاد جماهير شوروي آنها را به سيبري تبعيد کرده بود. بعداً بر اساس توافق دولت‌هاي انگلستان و آمريکا با شوروي قرار شد لهستاني‌ها آزاد شوند و از طريق ايران به نيروهاي متفقين در فلسطين و شمال آفريقا بپيوندند. از ميان آنها بعضي در ايران ماندند و تشکيل خانواده دادند و بعضي نيز بر اثر بيماري‌هاي مختلف درگذشتند و در شهرهاي بندرانزلي، تهران و اصفهان به خاک سپرده شدند. آرامستان لهستاني‌هاي تهران در منطقه‌ي دروازه دولاب خوابگاه ابدي 1892 شهروند و چندصد نظامي لهستاني است که در تهران درگذشتند

جهان در قرن بیستم

45,000 تومان
چندی‌ نیست‌ که‌ قرن‌ بیستم‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ و هزاره‌ سوّم‌ آغاز شده‌ است‌. بشر در طی‌ این‌ قرن‌ پرماجرا، حوادث‌ فراوان‌ و شگفتی‌ را به‌ چشم‌ دیده‌ و از سر گذرانده‌ است‌. دو جنگ‌ جهانی‌، چندین‌ جنگ‌ منطقه‌ای‌، میلیون‌ها کشته‌ و تعداد بیش‌تری‌ مجروح‌ و معلول‌، چند انقلاب‌ سرنوشت‌ساز (و پس‌ از گذشت‌ سال‌های‌ کم‌ و زیاد، شکست‌ آن‌ها)، فروپاشی‌ نظام‌های‌ کمونیستی‌ اروپای‌ شرقی‌ و مهم‌ترینشان‌ اتحاد شوروی‌، نابودی‌ رژیم‌ نژادپرست‌ افریقای‌ جنوبی‌ و حذف‌ نظام‌ آپارتاید، امضای‌ توافقنامه‌های‌ اسرائیل‌ و سازمان‌ آزادیبخش‌ فلسطین‌ در سال‌های‌ ١٩٩٣ و ١٩٩٥، وقوع‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در ایران‌، و اتفاِهای‌ دیگر، از نقاط‌ عطف‌ این‌ قرن‌ به‌ شمار می‌آیند

چشمهایش و ملکوت

110,000 تومان
کتاب چشمهایش و ملکوت نوشته جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های فارسی به چاپ رسیده است. بخشی از متن کتاب «بهرام صادقی نه اهل سیاست بود و نه هیچ سر و کاری با هیچ محفل و دار و دسته‌ای داشت. حتا کافه هم نمی‌رفت. قهوه‌خانه می‌رفت و به جاهای پرت و پلا. اما دوستان دلسوز و روشنفکری که در کمین او بودند او را پیدا کردند و به کافه‌ها بردند و به جلسه‌های ادبی و شعرخوانی و داستان‌خوانی کشاندند. هرچند این تلاش‌ها به جایی نرسید و اگر هم به جایی رسید، دوام چندانی پیدا نکرد. حتا وقتی که دوستان تصمیم گرفتند داستان‌های پراکنده‌ای را که در مجلّه‌های سخن و فردوسی و صدف و کتاب هفته چاپ کرده بود جمع و جور کنند و یک مجموعهٔ آبرومندی برای او ترتیب بدهند، خودِ او در دسترس نبود و در گرداوری و ویرایش متن داستان‌هایی که داشت چاپ می‌شد هیچ نظارت و مُراقبتی نکرد و هیچ نقشی نداشت. سالها پیش از انتشار این مجموعهٔ آبرومند و یکی دو ماه پیش از آن که دستنوشتهٔ «ملکوت» را به دست چاپ بدهد، در نامه‌ای به ابوالحسن نجفی می‌نویسد «به دنیای ذهنی خودم پناه برده‌ام» و از احساسی حرف می‌زند که از کودکی با او بوده است و این اواخر در وجودش به شدّت قوّت گرفته است. می‌گوید «از همان اوایل بچگی گاهی حس می‌کردم مثل این که روی زمین نیستم، یعنی به فاصلهٔ چند سانتی‌متر از خاک قدم برمی‌دارم...» و تعریف می‌کند که یک روز آفتابی که با خانواده رفته است باغ و دسته جمعی نشسته‌اند روی ایوانی که جوی آبی از کنارش می‌گذرد، ناگهان احساس می‌کند که سرش داغ شده و خودش را می‌بیند که سبک شده و از روی قالی بلند می‌شود و به هوا می‌رود. «همه چیز وضوح خودش را از دست داد و مه عجیب و غریبی سراسر باغ و گُلها و ایوان را گرفت و همه چیز حاشیه‌دار شد و من احساس کردم که وجودم از خودم مثل این که جدا شد و دیگر در دنیای پدر و مادرم و بچه‌ها و باغ نیستم، مثل این که به جای دیگری رفته‌ام... بعداً به من گفتند که تکانم داده بودند و من فوراً خوب شدم.» اما او هرگز خوب نشد. این واقعه هر چند سالی یک بار تکرار می‌شد و تا بزرگسالی و تا زمانی که این نامه را می‌نوشت و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. به قول خودش، احساس «بیگانگی» به «همه چیز» و تنهایی: «تنهای تنهایم. دیگر همه‌شان را شناخته‌ام... ولشان کن!» عین همین واقعه را در «ملکوت» از زبان «م.‌ ل.» روایت کرده است: «دوازده سال داشتم و با خانواده‌ام به باغ رفته بودیم. آن روز که در ایوان باغ نشستیم و من با گلهای سرخ باغچهٔ جلو ایوان بازی می‌کردم. جوی آب از کنار باغچه می‌گذشت و پونه‌های خودرو عطر خود را با نسیم تا دوردست می‌فرستادند، بچه‌ها پشت سرم به جست و خیز و بازی مشغول بودند و من باز هم از آنها کناره گرفته بودم. چیزی بود که مثل همیشه مرا بسوی انزوا و تنهایی می‌کشاند. ناگهان مادرم از قفا صدایم زد و در همین وقت بود که غنچه‌ای در انگشتانم له شد. دستم از تیغ خار آتش گرفت و من فریاد زدم می‌سوزد.... همه چیز زرد شد و پرده‌ای نگاهم را کدر کرد و مثل اینکه کمی از زمین بلند شدم. سرم گیج رفت و گرمای کشنده‌ای در سراسر بدنم لول خورد...» دکتر حاتم «ملکوت» هم که به دوست و دشمن و آشنا و بیگانه آمپول مرگ تزریق می‌کند، سرش پیر است و تنش جوان و میان مرگ و زندگی در نوسان است. می‌گوید «یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی می‌خواند و گوشهٔ دیگری به مرگ...» و می‌گوید «درد من این است. نمی‌دانم آسمان را قبول کنم یا زمین را... هر کدام برایم جاذبهٔ بخصوصی دارند...» احساس «انزوا» و «تنهایی» دوران کودکی به اندیشهٔ «مرگ» و «نیستی» در جوانی مُنجر شد. از همان سالهای آخر دبیرستان فکر خودکُشی در میان دوستان و همشاگردی‌ها قوّت گرفته بود. یک جور بازی و مسابقهٔ خودکُشی پیش آمده بود. منوچهر فاتحی یکی از دوستانی بود که چند بار تهدید به خودکُشی کرد، اما خودش را نکُشت. تا لب‌لب مُردن رفت، اما زنده و صحیح و سالم برگشت. یکی از همشاگردی‌ها همهٔ تقصیرها را به گردن معلّمی می‌اندازد که از رشت آمده بود و «اگزیستانسیالیست» بود و طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. به این دار و دستهٔ ناامیدی که مُدام دم از خودکُشی می‌زدند «اگزی» می‌گفتند.» فهرست کتاب چشمهایش زمین هوا بزرگ علوی: ورق پاره ها و داستان های دیگر بهرام صادقی: قنقنه ها و داستان های دیگر یادداشت