سفر به مرکز زمین
260,000 تومان
در سفر به مرکز زمین پروفسوری آلمانی، که معتقد است در اعماق زمین مواد داغ و مذاب و کشنده وجود ندارد و نیز برخی از دالانهای آتشفشانی به مرکز زمین راه دارند، همراه برادرزادهاش و مردی که راهنمای آنهاست از دهانه آتشفشانی خاموش به مرکز کره زمین راه پیدا میکند. آنها در این سفر پرماجرا و هیجانانگیز با حوادث گوناگونی روبهرو میشوند، از جمله جدالی مرگبار با خزندگان زیرزمینی و دایناسورها و مقابله با طوفانها. سفر به مرکز زمین یکی از چهار کتاب ژول ورن است که باعث شد نام او بر سر زبانها بیفتد.
ژول ورن اولین نویسنده رمانهایی ماجراجویانه با دستمایههایی ازعلم و تکنولوژی است. پنج هفته پروازبابالن،اولین اثراو،باچنان موفقیتی روبهرو شد که ژولورن را جهانیکرد.پس ازآنسفر به مرکز زمین را منتشر کرد و بعد دور ماه و کمی بعدتر دور دنیا در هشتاد روز.
گروه انتشاراتی ققنوس، بنا به اهمیت آثار ژولورن، تصمیم گرفت نسخه کاملی از مجموعه آثار این نویسنده را تهیه، ترجمه و منتشر کند تا همه مخاطبان به صورتی منسجم با نخستین آثارعلمیـتخیلی جهان پیشگوییهای علمی این نویسنده بزرگ در قالب رمان های جذاب و پرکشش او آشنا شوند.
موجود در انبار
سفر به مرکز زمین
نویسنده |
ژول ورن
|
مترجم |
فرزانه مهری
|
نوبت چاپ | ٤ |
تعداد صفحات | ٣٤٨ |
نوع جلد | سلفون |
قطع | پالتویی |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٣٩٧ |
موضوع |
——
|
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٣٧٢ گرم |
شابک |
9786003910447
|
وزن | 0.372 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
مراسم تشییع
امپراتوری اسلامی
چین از جنگ جهانی دوم به بعد
ایدۀ دانشگاه
وقتی کلاغ ها می رقصند
تیله آبی
مجموعه داستان «تیله آبی» در برگیرندۀ ٧ داستان از برجستهترین داستانهای محمدرضا صفدری است. تسلط او به تکنیکهای داستان پردازی، شناخت ژرفش از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایت او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان ایران قرار داده است.
«مرد میخواند و از سینۀ کوه بالا میرفت. خنکای بامدادی، بیشهزار و سایههای وهمناک که با برآمدن آفتاب پدیدار میشدند. همه چیز و هر جا سایه بود، سایههای سپید شیری رنگ. مرد نمیدانست از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندمزار گذشته بود و رسیده بود به نمکزار و شورآب و کوههایی که آب باران در سنگچالهایش گس بود و تلخ. دیروز هم یک بار دیدار آمد. سایۀ رمندۀ آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را میپوشاند. دو چشم لابهلای شاخ و برگ نی پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت . ایستاد و دوید. بلند موی سبزهرو گریخت. مرد با خود گفت: «زن تو این کوه و کمر چه میکند؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.