


سلام
11,000 تومان
رمان «سلام» شرح اضطرابها و اضطرارهای چند زوج جوان در اواسط دهه ٧٠ است که در فضاهای روشنفکری و فرهنگی آن روزگار با هم در حال گفتگو و مراودهاند. هر یک از شخصیتها به قلم خود، درون و چیزی را که بر وی میگذرد، بازگو میکند، شخصیتهایی که از یک سو تابع امیال و غرضهای شخصی خود هستند و از سوی دیگر، خود را پیرو اصول اخلاقی پذیرفته شده میدانند و این گونه تضادها و تعارضها، آنان را دچار بحرانهای خانوادگی و اجتماعی متعدد میسازد.
رمان سلام ترسها و بحرانهای زندگی در کلانشهر تهران و درگیریهای سیاسی و فرهنگی اجتماعی شخصیتها با این شهر را درگیرودار تحولات این دهه به شیوه چند صدایی روایت میکند: «آقای فرزاد مولایی عزیز، سلام شما من را نمیشناسید. در واقع این اسم را نمیشناسید. چطور بگویم؟ گیج شدهام و نمیدانم از کجا شروع کنم. میشود خواهش کنم صبور باشید و تا پایان نامه را بخوانید؟
پیش از هر چیز از شما میخواهم که متن این نامه محرمانه بماند، هر چند با نام دیگری برای شما مینویسم. مجبورم ناشناس بمانم، چون هنوز از شما مطمئن نیستم و اگر به گوش شوهرم برسد زندگیام از آنچه هست بدتر میشود. متأسفانه تا زمانی که از کمک شما مطمئن نشوم، نمیتوانم شوهرم را هم به شما معرفی کنم. من به مقداری پول احتیاج دارم تا از مشکلی که به آن گرفتار شدهام به جایی دور فرار کنم و بعد از مدتی بتوانم کار کنم و پول را به شما برگردانم.»
در انبار موجود نمی باشد
سلام
نویسنده |
تبسم غبیشی
|
مترجم |
——-
|
نوبت چاپ | ١ |
تعداد صفحات | ١٩٢ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٣٩٥ |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
——
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | ۲۲۰ گرم |
شابک |
9786002782274
|
وزن | 0.220 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
ملاقات با سوسک
روز گودال
عروسی شغالها
مرز سایه
تیله آبی
مجموعه داستان «تیله آبی» در برگیرندۀ ٧ داستان از برجستهترین داستانهای محمدرضا صفدری است. تسلط او به تکنیکهای داستان پردازی، شناخت ژرفش از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایت او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان ایران قرار داده است.
«مرد میخواند و از سینۀ کوه بالا میرفت. خنکای بامدادی، بیشهزار و سایههای وهمناک که با برآمدن آفتاب پدیدار میشدند. همه چیز و هر جا سایه بود، سایههای سپید شیری رنگ. مرد نمیدانست از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندمزار گذشته بود و رسیده بود به نمکزار و شورآب و کوههایی که آب باران در سنگچالهایش گس بود و تلخ. دیروز هم یک بار دیدار آمد. سایۀ رمندۀ آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را میپوشاند. دو چشم لابهلای شاخ و برگ نی پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت . ایستاد و دوید. بلند موی سبزهرو گریخت. مرد با خود گفت: «زن تو این کوه و کمر چه میکند؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.