


شخصیت معاصر … آبراهام لینکلن
6,500 تومان
با آغاز قرن نوزدهم و پیشرفتهای حاصل شده در تمامی حوزههای فعالیت انسان ، دنیای قدیم به مکانی جدید بدل شد . اختراعات جدید روش زندگی را به سرعت تغییر داد و اکتشافات علمی نیز نگرش انسان را به خود دگرگون ساخت . با وقوع جنگ جهانی اول سراسر جهان را جنگ فرا گرفت و به کارگیری اندیشههایی نظیر کمونیسم و ناسیونالیسم نشان داد که کشورها میتوانند بسیار فراتر از مرزهای خود بر جهان تأثیر بگذارند . آبراهام لینکلن یکی از رؤسای جمهور آمریکا بود که آخرین اصلاحات را در پروندهای که میرفت به سندی تاریخی تبدیل شود تکمیل کرد . او « اعلامیه آزادی بردگان » را آماده کرد تا آن را به تمام دنیا اعلام نماید . او برای رسیدن به اهدافش آماده بود که با تمام قدرت مبارزه کند . پس از آن ، تاریخ از این مرد به عنوان یک آزادیبخش بزرگ یاد خواهد کرد .
مردی که بردگان را آزاد کرد . دشوارترین تصمیمی که وی تا آن زمان با آن روبرو شده بود ، همان تصمیمی بود که میبایست درباره بردگی اتخاذ میکرد . هر چند سیاهپوستها در ایالات شمالی آزاد بودند ولی آنها را با سفیدپوستان برابر نمیدانستند . اکثر ایالات آمریکا قوانینی داشتند که کارهای مجاز و غیرمجاز آمریکاییهای سیاهپوست را تعیین میکرد . جنوبیها موافق بردهداری و شمالیها مخالف آن بودند و « آبراهام » یکی از بیشمار اهالی شمال بود که مخالف بردهداری بود . کتاب جالب و خواندنی « آبراهام لینکلن » یکی دیگر از مجلدهای مجموعه شخصیتهای تأثیرگذار تاریخ معاصر است که در ١١٢ صفحه راهی بازار نشر شده است .
در انبار موجود نمی باشد
شخصیت معاصر … آبراهام لینکلن
نویسنده |
براندا هاوگن
|
مترجم |
فرید جواهرکلام
|
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ١١٢ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | وزیری |
سال نشر | ١٣٩٥ |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
——
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | ۱۷۰ گرم |
شابک |
9789643119898
|
وزن | 0.17 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.