
شور آزادي
175,000 تومان
فقط 1 عدد در انبار موجود است
شور آزادي
نویسنده |
|
|
مترجم |
|
|
نوبت چاپ | —— | |
تعداد صفحات | 208 | |
نوع جلد | شوميز | |
قطع | رقعی | |
سال نشر | —– | |
سال چاپ اول | 1402 | |
موضوع |
ادبیات
|
|
نوع کاغذ | —— | |
وزن | 208گرم | |
شابک | 9789643292300 |
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Atta.Afroozeh
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
پیامبران (جلد 12) – یوسف (ع)
قصه های تصویری از کلیله و دمنه جلد 4، موشی که دختر شد
نغمهی شبانه
کتاب نغمهی شبانه: پنجمین اثر داستانیِ کریستوفر اَبانی (۱۹۶۶ـ )، نویسنده و شاعر زادهی نیجریه و مقیم آمریکا، است که جایزهی «پِن» سال ۲۰۰۸ را نصیباش کرد. در گرماگرم جنگی داخلی در نیجریه، پسربچهای از همرزمانِ خود جا مانده و در پیِ آنها میگردد. او در این جستوجو ما را به سفری در دل یادها و رؤیاهای خود و اسطورههای بیکران کشورش میبرد. نغمهی شبانه سرشار از خیالها و نمادهایی است که رنجهای یک ملت را به تصویر میکشند.
اگر ما بیگناهانِ این جنگایم، پس اینهمه شرارت را از کجا یاد گرفتیم؟ چهکسی به من یاد داد تا از کشتن لذت ببرم، لذت یگانهای که برایم مانند اوجِ کامجویی است؟ فرقی نمیکند که چگونه مرگی باشد… لذتاش یکسان است و کافی است که دقیقاً روی همان لحظه، دقیقاً روی همان عمل، تمرکز کنم.
هرگز پسربچه نبودهام. این را از من دزدیدهاند و هرگز هم مرد نخواهم بود. من شاید هیولایی افسانهای باشم که تنها معاشقهی وحشتآورِ کشتار را میشناسد.
حیوانات از همه رنگ جلد 8، آشنا شویم با حیوانات حنایی
تن تن جلد 23 – درسرزمین پیکارگران (رحلی)
دانستنی های علمی جلد 9، آزمایشهای علمی با آب
محصولات مشابه
مقدمهاي بر تحليل سياسي
مانيفست پس از 150 سال
بازگشت پوپوليسمها
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.