

عرفان و رندی در شعر حافظ
350,000 تومان
“عرفان و رندی در شعر حافظ” اثری است به قلم شیوای “داریوش آشوری”، که بارها مورد تجدید چاپ قرار گرفته است. این اثر نگرشی جدید و با تکیه بر مفاهیم و راهبردهای علوم انسانی، اندیشه و جهان بینی لسان الغیب را مورد کند و کاو قرار داده و از این جهت، از جایگاه ویژه ای در میان حافظ پژوهان و دوست داران خواجه ی شیراز برخوردار است. این اثر که در گذشته با نام “هستی شناسی حافظ” منتشر شده بود، اکنون با همان زمینه و درون مایه منتها در نور تامل و اندیشه ی بیشتر و تحقیق و پژوهش گسترده تر در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. مهم ترین هدف این تحقیق، به تصویرکشیدن پیوند میان “عرفان و رندی در شعر حافظ” است و “داریوش آشوری” تلاش می کند تا منطق راهنمای نمادها و تعابیری که در اشعار حافظ به کار رفته را به خواننده بنمایاند.
“داریوش آشوری” کتاب “عرفان و رندی در شعر حافظ” را در چهار بخش کلی تنظیم نموده که بخش نخست آن با عنوان “بنیاد های انسان شناسی صوفیانه” به بررسی اسطوره و سرنمون، علی الخصوص در ادیان ابراهیمی می پردازد. بخش دوم که “مطالعه ی میان متنی” نام گرفته گزیده هایی از “کشف الاسرار” و “مرصاد العباد” ارائه می کند و پس از آن “دو مکتب تاویلی” را زیر ذره بین می برد. در بخش سوم کتاب “عرفان و رندی در شعر حافظ”، “داریوش آشوری” شعر و عرفان را تجزیه و تحلیل می کند و تفاسیری “از تصوف زاهدانه به تصوف شاعرانه” و “از شعر صوفیانه به شعر رندانه” ارائه می کند. بخش چهارم اثر، “عرفان و رندی در دیوان حافظ” نام گرفته و “داریوش آشوری” در این بخش به مطالعه ی درون متنی اثر ورود می کند.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
عرفان و رندی در شعر حافظ
نویسنده | داریوش آشوری |
مترجم | |
نوبت چاپ | 20 |
تعداد صفحات | 408 |
قطع و نوع جلد | رقعی جلد سخت |
سال انتشار | 1403 |
شابک | 9789643055509 |
وزن | 0.45 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
رهایی
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.