عزیز و نگار

11,000 تومان

و امّا راویان‌ اخبار و ناقلان‌ آثار و محدثان‌ داستان‌گردان‌ و خوشه‌چینان‌ خرمنِ سخن‌ چنین‌ روایت‌ کرده‌اند که‌ … سیصد چهار صد سال‌ پیش‌ یک‌ داستانی‌ به‌ دنیا آمد به‌ نام‌ عزیز و نگار. خودش‌ پا در آورد، از این‌ دهان‌ به‌ آن‌ دهان‌ و از این‌ روستا به‌ آن‌ روستا سفر کرد. با این‌ حال‌ هیچوقتِ خدا کسی‌ نفهمید که‌ پدرش‌ کی‌ بوده‌، مادرش‌ کی‌ بوده‌، و عزیز و نگار این‌طوری‌ بزرگ‌ شدند و بزرگ‌ شدند تا پس‌ از ماجراهای‌ زیبا در دل‌ کوه‌های‌ طالقان‌ و رودبار الموت‌ (رودبار محمد زمان‌ خانی‌) و البرز به‌ یکدیگر رسیدند. این‌ را داشته‌ باشید تا در کتاب‌ بگوییم‌ از محمدعلی‌ گرکانی‌، کمالی‌ دزفولی‌، سیدمحمدتقی‌ میرابوالقاسمی‌ و محمدعلی‌ اکبریان‌ (عاطف‌) که‌ طی‌ سال‌های‌ گذشته‌ نگذاشته‌اند غبار زمان‌ چهره‌ عزیز و نگار را بپوشاند.

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

عزیز و نگار

نویسنده
یوسف علیخانی
مترجم
——-
نوبت چاپ ٥
تعداد صفحات ٢٥٦
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر ١٣٩٩
سال چاپ اول ١٣٨١
موضوع
داستان‌های فارسی
نوع کاغذ بالکی
وزن ٢٦٨ گرم
شابک
9789643113285
توضیحات تکمیلی
وزن 0.268 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “عزیز و نگار”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Samaneh Fathi
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

این جا همه چیز موقتی است

7,500 تومان
اینجا همه چیزموقتی است داستان زندگی‌های خیلی هاست. داستان آدم‌هایی است که دستاویزی دائمی برای چنگ زدن پیدا نمی‌کنند. زنی که چیز زیادی از دنیا نمی‌خواهد ولی در دامنه تسلسل اشتباهاتش مجالی برای خودنمایی پیدا نکرده است. بعد از جدایی به تهران آمده تا زندگی جدیدی شروع کند. حالا بیشتر از ده سال است که در پایتخت مانده. چهره پسر‌ شش‌ ساله‌اش هاله کم‌جانی است که مدت‌ها ست دیگر با او بزرگ نمی‌شود. دور خودش می‌چرخد و دنبال آرامشی می‌گردد که نه موقتی باشد و نه در آن اثر یاز حسرت‌های گذشته دیده شود اما درست هنگامی که حس می‌کند تمام آ نچه که  می‌خواسته در یک نفر پیدا کرده درخواست دوستی پسر نوجوانش را در یکی از شبکه‌های اجتماعی می‌بیند. «پیکان به دستی تبدیل می‌شودکه به بالا اشاره می‌کند. درخواستی از یک پسر جوان خوش‌ تیپ با یک پیام کوچک. ( مامان خودتی ) . . . . » تکتم توسلی پیش از این درسال ١٣٨٣ رمان « تارک » را به دست چاپ سپرد. مجموعه داستانهای « توباشی و من » درسال ١٣٨٧، داستان های « کی برمی‌گردی خانه » و « ز ن من » درکتاب داستان های شنبه سال ١٣٨٩، « جیب من » درسال ١٣٨٧ و چند عنوان دیگر از کارنامه موفق این داستان‌ نویس جوان به شمارمی‌رود.

تک‌ خشت‌و چند داستان‌ دیگر

8,000 تومان
آن‌ طور که‌ پیداست‌ اولین‌ کسی‌ که‌ زال‌ را توی‌ خانه‌ سید دیده‌، همان‌ زنِ صیغه‌ای‌ بوده‌ که‌ از بس‌ با ناخن‌ها پوست‌ صورت‌ و سینه‌اش‌ را کنده‌ حالا دست‌هایش‌ را بسته‌اند. صبح‌ که‌ می‌رود به‌ عادت‌ هر روز تا غذایی‌ چیزی‌ درست‌ کند، برعکس‌ هر روز درِ خانه‌ را بسته‌ می‌بیند. در که‌ می‌زند به‌ جای‌ سید زال‌ را می‌بیند.

دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود

25,000 تومان
دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود سوّمین رمانی است که از رومن پوئرتولاس در ایران منتشر می‌شود. پوئرتولاس این‌بار داستان مادری را شرح می‌دهد که برای رسیدن به دخترکش ناممکن را ممکن می‌کند. مادر که قول داده در روز مشخصی از فرانسه به سوی آفریقا و بیمارستانی پرواز کند که دخترک بیمارش در آن بستری است، ناگهان با مشکلی روبه‌رو می‌شود که هیچ چاره‌ای برایش پیدا نمی‌کند. آتش‌فشانی قدیمی فوران کرده و دودهای ناشی از آن همه پروازهای فرودگاه‌های پاریس را لغو کرده است. استفاده از دیگر وسایل حمل و نقل نیز امکان‌پذیر نیست. مادر باید چه کند که سرِ وقت به دیدار دخترکش برسد و بدقول نشود؟ کاش می‌شد پرواز کند. فکر دیوانه‌واری است؟ برای دنیای پری‌وار و پُر قصه رومن پوئرتلاس اما این‌گونه نیست! مادر با راهبی آشنا می‌شود که حرف‌های عجیب و غریبی می‌زند و مدعی است کارهای ناممکنی می‌تواند انجام دهد. آیا او می‌تواند برای مسافر درمانده ما راهی بیابد؟ پوئرتولاس در این رمان که در وصف عشق مادرانه، قصه فداکاری همه مادران دنیا را به تصویر می‌کشد، مادرانی که حتی حاضرند از جان خود بگذرند تا آرزوهای کودکانشان را برآورده کنند. این رمان ادای دِینی است به مادرانی که خود و رؤیاهایشان را فراموش کردند تا لبخند بر لب‌های کودکانشان بنشانند.

داستان اضطراب من

45,000 تومان
کتاب روایتگر زندگی زنی میانسال است که به‌ناگاه دنیایش زیرورو می‌شود. او، که در فرایند مواجهه با بیماری‌اش است، دردمندانه عشق، ترس‌ها، ناکامی‌ها و سرخوردگی‌هایش را واکاوی می‌کند. داریا بینیاردی در داستان اضطراب من به‌خوبی تنش‌های قهرمان داستان را که نویسنده‌ای پریشان‌احوال و مضطرب است به تصویر کشیده و با توجه به تجربۀ زیستۀ خود فرایند درمان و تلاطم‌های روحی او را گیرا و پرکشش روایت می‌کند.    داستان اضطراب من مخاطب را با خود همراه می‌کند تا با رنج شخصیت اصلی همراه و با ترس‌های او مواجه شود و او را آماده می‌کند تا شجاعانه هر آنچه را تاکنون پس می‌زده بپذیرد و شاید بیش از هر چیز مخاطب را همچون لئا به پویشی دوباره در خویشتنِ خویش فرا می‌خواند.

جمعه بیست و هشتم ‏روی صندلی لهستانی

1,200 تومان
این کتاب با ٨ داستان کوتاه از جمعه بیست و هشتم آغاز می‌شود. دختری چاق عاشق استادی مو سفید می‌شود تا آنجا پیش می‌رود که موفق به گرفتن مدرک دکترا می‌شود. در ادامه به داستان بعدی می‌رسیم که روایت راننده تنهای آژانس است که خیلی اتفاقی جدول تلفنی حل می‌کند. داستان دیگر یک داستان کوتاه از پسر بچه‌ای است که گربه‌ای سیاه دارد و با یک شبح دوست می‌شود. "زن سمندر یا زینت؟" داستان سرایدار یک برج است که شب‌ها با کلیدهای یدکی به آپارتمان‌های طبقات بالا می‌رود. طولانی‌ترین داستان کتاب ماجرای ٣ زن را باز می‌گوید که یک مرده روی دستشان مانده بعد کتاب کمی شیرین می‌شود و به داستان شیرینی‌پزی مانوک می‌رسد که دختری ارمنی به نام ژانت مدیر آن است و محبوبه کتابفروشی همسایه. آخرین داستان هم از دو نفر است که با فلاکس چای رفته‌اند روی پشت‌بام تا برف ببینند.

یک روز بلند طولانی

7,000 تومان
یک طراح بازی‌های مجازی ایده ساخت بازی به نام آشناپنداری دارد که به آدم ها کمک می کند تا آشنای مناسب خود را پیدا کرده و احساس تنهایی نکنند. گرچه بازی با موفقیت روبه رو می شود اما کشف حقایقی در حین ساخت بازی، او را تنهاتر می کند. او گمان می کند شاید با کشف راز خوابی که مدام می بیند، بتواند پاسخی برای مفهوم عشق و تنهایی اش پیدا کند. تصویر دو عدد ٩ که همیشه در خواب هایش تکرار می شوند، حالا خود او را وارد یک بازی می کند. بازی برای به دست آوردنِ عاشقیتی ابدی. در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: کلمه خدا را با مکث بر زبان آورد. درست مثل همان روزی که به سیمین گفت: «هیچ می‌دانی اسامی خداوند ٩تا هستند؟» سیمین گفت: «خدا؟!» آن روزها به دنبال پیدا کردن نشانه‌هایی برای ٩های داخل خوابش بود. این را تازه در جایی خوانده بود: صدمین اسم، نام اعظم خداست. سیمین بلند خندید و گفت: «تو واقعاً به خدا اعتقاد داری عزیز؟» و به سیمین نگفت که همه ٩٩ اسم را می‌شناسد جز صدمین نام که فقط یکی بیشتر از ٩٩ است.