فروشی‌ها 3/ یک عدد نخودی به‌فروش می‌رسد

21,000 تومان

سفارش:1
باقی مانده:1

معرفی کتاب یک عدد نخودی به فروش می رسد اثر کاره سانتوس

«یک عدد نخودی به فروش می‌رسد»، جلد سوم مجموعه «فروشی‌ها» است. نخودی، نام برادر کوچک اسکار است. اسکار و نورا، شخصیت‌های اصلی مجموعه چهار‌جلدی فروشی‌ها هستند.
اسکا‌ر و نورا با اینکه خیلی شخصیت‌های متفاوتی دارند اما صمیمی‌ترین دوستان هم هستند. نورا دختری پر‌جنب‌و‌جوش و فعال و بازیگوش است که خیلی هم به کامپیوتر وارد است. برعکس، اسکار پسری خجالتی و آرام و کمی هم دست‌وپا‌چلفتی است.
در جلد اول این مجموعه، وقتی نخودی، برادر کوچک اسکار، به دنیا می‌آید، اسکار از دست مادرش ناراحت می‌شود؛ چون حس می‌کند دیگر توجه لازم را به او ندارد. در جلد دوم هم نورا از دست پدرش ناراحت است؛ چون حس می‌کند، پدر مطلوب و خوبی نیست و از وقتی بیکار شده است، دست از سر نورا برنمی‌دارد.
نورا و اسکار همیشه با هم‌فکری هم مشکلات‌شان را حل می‌کنند تا اینکه در جلد سوم این مجموعه «یک عدد نخودی به فروش می‌رسد» ‌اسکار دیگر از دست نخودی کلافه شده است و نمی‌تواند او را تحمل کند. اما مشکل اینجاست که برخلاف دو جلد قبل، این‌بار نورا پیش اسکار نیست. او به نیویورک رفته است و اسکار تنهاست. البته نورا او را تنها نمی‌گذارد و از طریق ایمیل راه‌حلش را به او می‌گوید و کمکش می‌کند.
زبان ساده و طنزآمیز کتاب، بچه‌ها را با خود همراه می‌کند. بچه‌ها در کنار اسکار و نورا می‌خندند، عصبانی می‌شوند، فکر می‌کنند و سعی می‌کنند راه‌حل مشکل پیش آمده را پیدا کنند.
آنها گاهی غیر‌منطقی فکر می‌کنند و گاهی هم ذهن‌شان به جایی نمی‌رسد و باز فکر می‌کنند! دوستی اسکار و نورا هم برای بچه‌ها جذاب است؛ چون دو شخصیت متفاوت دارند و کنار هم دلنشین هستند. دغدغه و دل‌مشغولی‌های اسکار و نورا، شبیه بیشتر بچه‌‌های دنیاست؛ مثل مشکلات داشتن خواهر یا برادر کوچک‌تر، یا داشتن پدری که نیست یا وقتی هم هست چون بیکار شده، خیلی سخت‌گیری می‌کند و یا سروکله‌زدن با مادری که حواسش بیشتر به خواهر یا برادر کوچک‌تر است.
خواندن «یک عدد نخودی به فروش می‌رسد» برای بچه‌هایی است که دل‌شان ماجراجویی می‌خواهد، آن‌هم ماجراجویی‌هایی بانمک و خنده‌دار.

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

فروشی‌ها 3/ یک عدد نخودی به‌فروش می‌رسد

نویسنده
کاره سانتوس
مترجم
سعید متین
نوبت چاپ
تعداد صفحات 133
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786008655015
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “فروشی‌ها 3/ یک عدد نخودی به‌فروش می‌رسد”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

سيرکي که مي گذرد

48,000 تومان

معرفی کتاب سیرکی که می گذرد

کتاب سیرکی که می‌گذرد اثر دیگری از پاتریک مودیانو، نویسنده معاصر فرانسوی است. این اثر با ترجمهٔ نسیم موسوی پاک در نشر چشمه چاپ شده است. عنوانِ کتاب نمادین است و به این مضمون اشاره می‌کند که زندگی مانند سیرکی است که می‌گذرد. فضای حاکم بر این داستان، مانند دیگر آثار مودیانو، مرموز و اسرارآمیز است و خواننده را به دنبال کردن داستان ترغیب می‌کند. مودیانو در اغلب آثارش زندگی روزمرهٔ افراد عادی را به تصویر می‌کشد و با نگاهی تازه به واقعیات زندگی، آثاری بدیع می‌آفریند. آن‌چه موجب متمایز شدن داستان‌های او می‌شود، لذت همراهی خواننده با قهرمان داستان است که گاه بی‌هیچ هدف مشخصی صفحات زندگی را ورق می‌زند.

درباره کتاب سیرکی که می‌گذرد

سیرکی که می‌گذرد که در سال ۱۹۹۲ منتشر شد، زندگی نوجوانی ۱۸ ساله را روایت می‌کند که بعد از آشنایی با دختری جوان، زندگی‌اش دستخوش حوادث گوناگونی می‌شود و قدم به دنیایی پر از رمز‌وراز می‌گذارد. پدر پسرک او را ترک کرده و با زنی که از خودش بیست سال جوانتر است ازدواج کرده است، درست مانند پدر نویسنده. مادرش هم بازیگر تئاتر است و او هم فرزندش را ترک کرده است و در این میان دختری جوان همچون فرشته‌ای است که سرمی‌رسد. با این‌که شخصیت‌های این رمان در پردهٔ ابهام باقی می‌مانند، خواننده نسبت به تک‌تک آن‌ها احساس نزدیکی می‌کند، زیرا شخصیت‌های مودیانو متعلق به دنیای واقعی‌اند. مودیانو در این رمان گاه گذشته را با زمان حال می‌آمیزد و در این سفر به خاطرات، خواننده را با خودش همسفر می‌کند و با چنان تبحری او را به این سفر اسرارآمیز می‌برد که خواننده می‌پندارد تمام حوادث را از دریچهٔ چشمان خود دیده است. مودیانو در این داستان به شش روز از زندگی جوانی می‌پردازد که لذت حضور را به کندوکاو در زندگی گذشتهٔ افراد ترجیح می‌دهد و فارغ از دنیای منطقی، به دنبال به تصویر کشیدن یک زندگی رویایی، دور از هیاهو و دغدغه، است. با این‌که خواننده احساس می‌کند شخصیت‌های اصلی داستان را از سال‌ها پیش می‌شناسد، در حقیقت دربارهٔ گذشته و زندگی آن‌ها چیز زیادی درنمی‌یابد و این هنر نویسندگی مودیانو است که تضادها را به‌هم می‌آمیزد و خواننده را مسحور داستان می‌کند. مودیانو نویسنده‌ای است که دنیای خاص خود را می‌آفریند، دنیایی مملو از خاطرات. او به بازآفرینی گذشته نمی‌پردازد، بلکه با دمیدن به غبار ناشی از گذر زمان، ماجراهای گذشته را جلوه‌گر می‌کند. شخصیت‌های داستانی مودیانو اغلب در خاطرات‌شان زندگی می‌کنند و در پی یافتن پاسخی برای آن‌چه در گذشته رخ داده، سرگردان‌اند. در بیشتر آثار او می‌توان ردپای زندگی واقعی‌اش را مشاهده کرد و بیشتر آثار او جنبهٔ زندگی‌نامه‌ای دارند.
سفارش:0
باقی مانده:1

علی عباسی تقدیم می‌کند: روایت یک کابوس سی ساله

22,000 تومان

در بخشی از کتاب علی عباسی تقدیم می‌کند: روایت یک کابوس سی ساله می‌خوانیم

آن زمان در کلاس هفتم دبیرستان هدف یک بودم؛ یعنی سیزده‌ چهارده‌ساله. با چند نفر از هم‌مدرسه‌ای‌های کلاس بالاتر دوست شدم که کار تئاتر می‌کردند. آن‌ها را قانع کردم هر کدام چند تومان برای چاپ کتابم سرمایه‌گذاری کنند و غروبی در یکی از ‌پس‌کوچه‌های نزدیک میدان فردوسی به چاپخانه‌ی زرتشتی‌ها رفتم. صاحب چاپخانه انسان نازنین و همراهی بود که با شرایطم موافقت کرد. چند تومانی که جمع کرده بودم بیعانه دادم و اولین جزوه‌ی پنجاه‌صفحه‌ای به سوی آزادی به حروف‌چینی رفت، با این قرار که خودم غلط‌گیری کنم؛ کاری که در همان یکی‌ دو روز در چاپخانه یاد گرفته بودم. جزوه را در پانصد نسخه چاپ و با کمک دو نفر از همشاگردی‌ها به شرکت سقا بردم و پیرمرد به حساب این‌که ما پادو یکی از انتشاراتی‌ها هستیم، قبول کرد. با این قرار که چهارشنبه‌ی آن هفته پخش شود. چهارشنبه صبح زود به دکه‌ی سید، روزنامه‌فروشیِ روبه‌روی سینما آسیا، رفتم و برای اولین‌بار نامم را روی میز روزنامه‌فروش دیدم. این بزرگ‌ترین مایه‌ی غرور آن سال‌هایم بود. اولین جزوه از کتابم دویست نسخه فروش رفت و با کسر حق توزیع، حتا نیمی از پول چاپ هم به دستم نرسید. با مرارت حساب چاپخانه را تسویه کردم و خوانندگان را تا امروز برای خواندن باقی قصه به انتظار نشاندم!   در آن سن‌وسال در کار چاپ کتاب شکست خورده بودم، ولی اولین آشنایی‌ام با حروف سربی و کار چاپ و نویسندگی اتفاق افتاده بود. پس از آن، بچه‌های مدرسه را تشویق کردم مجله‌ای چاپ کنیم. این تلاش یک سالی طول کشید و در کلاس هشتم طرح مجله به نتیجه رسید. اولین مجله‌ی دانش‌آموزی ما به نام شاهین به مدیریت یکی از کلاس‌ششمی‌ها و سردبیری من در همان چاپخانه‌ی راستی چاپ شد . هر شنبه صبح آقای مدن‌پور، رئیس مدرسه، برای بچه‌ها سخنرانی می‌کرد. یکی از همان روزها که معلوم بود اولین نسخه‌ی مجله را خوانده، سر صف چند متلک نثار «جوجه‌های فضول و پُررو» که منظورش من و سرمقاله‌ام بود کرد و در فاصله‌ی زنگ دوم کلاس در راهرو مدرسه یک سیلی جانانه توی گوشم خواباند. مثل این‌که تقصیر هم از من بود چون در سرمقاله خیلی بیش از حد یک دانش‌آموز فضولیِ بی‌جا کرده و از وضعیت مدرسه انتقاد کرده بودم! آقای مدن‌پور که یکی از برجسته‌ترین افراد فرهنگی ایران بود، بعدها عزیزترین مشوق و پشتیبانم شد، ولی سیلی جانانه‌ای را که پاداش پُررویی زیادی من بود هنوز به یاد دارم. این اولین مزه‌ی سانسور و شناسایی خط ‌قرمز در زندگی برایم بود.
سفارش:0
باقی مانده:2

دختر خاندان گات 3/ دختر خاندان گات و لولوی بلندی‌های بادگیر

54,000 تومان

در بخشی از کتاب دختر گات و شبح موش می‌خوانیم

در عین این‌که بقیه مات مانده بودند و نگاه می‌کردند فُن هِلسانگ یکی از چهارلول‌ها را در‌آورد و شلیک کرد؛ یک‌بار، دو‌بار، چهار‌بار، هشت‌بار.. با هر شلیک مرگ‌بار، یکی از موجودات جلوِ چشم تماشاچی‌ها از بین می‌رفت. فُن هِلسانگ هنسل و گرِتِل را با پوزخندی توی جلدشان فرو‌کرد و شمشیر مبارزه‌ی دندانه‌داری از کمربندش بیرون کشید. «پیش به‌سوی بریدن سرها!» این را گفت و با قدم‌های بلند روی پشت‌بام به طرف دودکش‌ها رفت اما سرجایش بی‌حرکت ماند. غرید: «این چیه؟» پایین پایش یک‌عالم یخ ریخته بود. در همین لحظه آدا از پشت یکی از دودکش‌های یک‌کم دورتر بیرون آمد. سیرن سِستا کنارش ایستاده بود. از پشت دودکش‌های دور و برش بقیه اعضای کلوب زیر‌شیروانی هم هر یک با یکی از موجودات بیرون آمدند. روبی خدمت‌کارِ انبارِ پشتی موادِ غذایی کنار اومالوسِ فان ایستاد. امیلی کَبِیج روی هر یک از شانه‌هایش یک هارپی و روی سرش هارپی دیگری نشسته بود. کینگزلیِ دودکش‌پاک‌کن بازوی همسرِ بارنز را گرفته بود و آرتور هالفورد هم دستِ وایلد‌مَنِ پات‌نِی را در دست داشت. ویلیام کَبِیج سرِ پشمالوی هَمیش فانِ شِتلَند را نوازش می‌کرد. فُن هِلسانگ فریاد کشید: «من جوایزم را می‌خواهم.» و از روی یک دودکش به روی دودکش دیگر می‌پرید و شمشیرش را دیوانه‌وار حرکت می‌داد و روی پشت‌بام پیش می‌رفت. صدای خوش‌نواز و آرامی که کمی ته‌لهجه داشت به گوش رسید که می‌گفت: «روپرت فُن هِلسانگ! بالاخره به هم رسیدیم.» لوسی بورجیا از پشتِ کلاهکِ دودکشی بیرون آمد و چترش را بالا گرفت.
سفارش:0
باقی مانده:2

پسرکی با پیژامه‌ی راه‌راه (کپی)

13,000 تومان
رمان «پسرکی با پیژامه‌ی راه‌راه» نوشته‌ی جان بوین به روزگار سیاه تاریخ می‌پردازد و درباره انسان‌هایی حرف می‌زند که باید بین قربانی و ظالم بودن یکی را انتخاب کنند. حد وسط و راه نجاتی وجود ندارد. برنو‌نه ساله به خاطر شغل پدرش مجبور می‌شود همراه اعضا خانواده خانه‌شان را در برلین رها کنند و به جایی دورافتاده بروند. در طرف دیگر، پسری با پیژامه‌ی راه راه در اردوگاه نازی در لهستان زندانی شده. از خانواده‌اش جدا شده و غذایی برای خوردن ندارد. دو کودک در دو جای متفاوت فکر می‌کنند بدبخت‌ترین انسان‌های روی زمین هستند. اما زندگی آن‌ها را در موقعیت دشوار «انتخاب» قرار می‌دهد. در بخشی از رمان می‌خوانیم: «آرام راهش را گرفت و از پله‌ها بالا رفت، یک دستش به نرده بود، و از خود می‌پرسید آیا خانه‌ی جدید در جا و مکان جدید، آن‌جا که کار جدید باید آغاز می‌شد، چنین نرده‌ی خوبی خواهد داشت که مثل همین یکی بشود ازش سُر خورد. چون نرده‌های این خانه از همان طبقه‌ی بالا تا کف زیرزمین کشیده می‌شد. همان اتاق بالایی که اگر روی نوک پاهایش بلند می‌شد و قاب پنجره را سفت می‌چسبید می‌توانست سراسر برلین را ببیند و برونو هیچ‌چیز را بیشتر از این دوست نداشت که در طبقه‌ی بالا سوار آن نرده شود و تا آن سر خانه سُر بخورد و توی راه صدای ویژویژ از خود دربیاورد. از طبقه‌ی بالا سُر می‌خورد تا طبقهٔ بعدی، همان جا که اتاق پدر و مادرش و حمام بزرگ قرار داشت تا جایی که به هر صورت قرار نبود او در آن‌جا باشد. سُر می‌خورد تا طبقهٔ دیگری که اتاق خود و همچنین گرتل قرار داشت با آن حمام کوچک‌تر، حمامی که قرار بود بیشتر از آن‌که باید از آن استفاده کند.»

يک شب باحال تر از باحال

70,000 تومان

معرفی کتاب یک شب باحال تر از باحال اثر اینگرید فاند کرکهوف

داستانی طنز با ماجراهایی جور واجور و هیجان انگیز؛ فکر کنید با بچه ای شاد و شیطان هم سن و سال خودتان توی یک فروشگاه گیر افتاده اید و قرار است تا صبح که همه مشغول کار می شوند در آن جا بمانید، آن هم با کلی خوراکی خوشمزه و باحال که شبتان را می سازد، اما همین طور که در حال خوش گذرانی هستید از ورود دزدهایی بی رحم به فروشگاه با خبر شوید آن وقت چه کار می کنید؟ فلیکس و لوته دقیقا در چنین موقعیتی قرار دارند، بیایید باهم ماجرای آن ها را بخوانیم…
«لوته» همراه مادرش رفته فروشگاه. مشغول کتاب‌خواندن می‌شود. آن‌قدر غرقِ کتاب می‌شود که پاک فراموش می‌کند کجاست.
یک‌دفعه سرش را بالا می‌آورد و می‌بیند که ای دادِ بیداد! فروشگاه تعطیل شده. همه‌جا تاریک است و هیچ‌کس هم نیست. تمام درها را هم بسته‌اند.
اولش حسابی می‌ترسد. ولی از قرارِ معلوم پسرِ همسایه‌شان، «فلیکس»، هم توی همان فروشگاه گیر افتاده. به نظر فلیکس همه‌چیز باحال است.
حتی گیر‌افتادن توی فروشگاه. حالا یک فروشگاهِ خالی مانده و دو تا بچه‌ی بازیگوش! اولش همه‌چیز مثل رؤیاست.
بچه‌ها خوش‌حال و خندان آدامس، شکلات و چیپس بر‌می‌دارند و همه‌چیز برای یک جشن حسابی آماده است. اما ناگهان سروکله‌ی دو تا دزد بدجنس پیدا می‌شود. حالا چه اتفاقی می‌افتد؟
سفارش:0
باقی مانده:1

وبلاگ خون‌آشام 2/ باران جیغ بر جاده

190,000 تومان

قسمتی از کتاب وبلاگ خون آشام 2

کت و شلوار راه راهی گفت: “تنم می لرزه وقتی آدم ها می گن داشته ن درباره ی من حرف می زده ن.” کمی عذاب وجدان گرفتم. آمد جلوی پیشخان ایستاد. انگار خیلی هم ناراحت نشده بود. باز همان کت و شلوار راه راهش تنش بود. گفت: “خب، بگین ببینم چه بلایی قراره سرم بیاد؟” خانم روزنامه فروش با صدای بلند خندید: “وای گیلز! از دست تو!” چشم هایش برق می زد. معلوم بود حسابی این آقای گیلز را قبول دارد. گفت: “نگران نباش بابا! چیزی نیست. کسی کاری با تو نداره. این آقا پسر داره واسه پروژه مدرسه ش تحقیق می کنه. زندگی من رو شخم زد از بس سوال پیچم کرد.” بعد با غرور تمام گفت: “تو که رسیدی داشت درباره ی مشتری ها و تازه واردها ازم می پرسید.” گیلز سر تا پای من را نگاه کرد و گفت: “فکر می کنم ما دیروز یک گپ مختصری با هم زدیم؟ زیر بارون. درست نمی گم؟ من نه تنها از مشتری های تازه بلکه از مشتری های خیلی راضی هم هستم. این خانم فوق العاده ن. حتی لطف کرده ن مجله ای رو که می خواستم برام سفارش داده ن. ” خانم روزنامه فروش گفت: “آهان. خوب شد یادم انداختی!این امروز صبح رسیده.” و مجله ای رو برداشت و گرفت طرف گیلز. گیلز بدجوری توی نخ من بود. گفتم: “می تونم دو تا سوال ازتون بپرسم؟ اگه اشکال نداره.” سعی می کردم به چشم هایش نگاه نکنم. زل زده بودم به دفترچه ام.