قصه‌های دوستی 7: چه فکر خوبی مولی!

125,000 تومان

معرفی کتاب چه فکر خوبی مولی! اثر والری گورباچف

داستانی شاد و خواندنی همراه با تصاویر کودکانه، درباره بچه هایی که نمی دانند چه کادوی تولدی برای لاکی مناسب است، اما با هم فکری به نتیجه ای خاص و غافلگیر کننده می رسند.
نویسنده در داستان پیش رو ارزش هم فکری و مشارکت را برای کودکان به تصویر می کشد.

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

قصه‌های دوستی 7: چه فکر خوبی مولی!

نویسنده
والری گورباچف
مترجم
شیوا حریری
نوبت چاپ 6
تعداد صفحات 44
نوع جلد شومیز
قطع رحلی
سال نشر 1402
سال چاپ اول ——
موضوع
داستان
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786227776447
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “قصه‌های دوستی 7: چه فکر خوبی مولی!”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

تاول

48,000 تومان

معرفی کتاب تاول

کتاب تاول اولین اثر مهدی افروزمنش که با بیانی ساده و داستانی قوی‌، جایزه‌ی رمان اول هفت اقلیم را از آن خود کرده، روایتی از محله‌ای نزدیک میدان راه آهن به نام «فلاح» در دهه‌ی 70 است که در آن روز شب نمی‌شود مگر اینکه دعوا و درگیری اتفاق بیفتد. این رمان داستان یکی از بچه‌های همین محل به نام «جعفر» است که روزی قهرمان کشتی و مورد احترام ساکنین محل بوده، تا هنگامی که تعادل روانی‌اش را از دست می‌دهد و معتاد و لات می‌شود و سرانجام در گیر و دار یک خصومت، سرهنگ سرشناسی را به قتل می‌رساند. افروزمنش در کنار داستان جعفر، قصه‌ی آدم‌های دیگری را هم روایت می‌کند؛ خانم ژاپنی که زن برادر جعفر است، اشرف شلغم، سرهنگ آرنولد، مجید سریش، یوسف آتاری، قاسم سلمونی، حسن جگرکی و خود راوی. در حقیقت، تاول داستان محله‌ی فلاح را روایت می‌کند. آدم‌های داستان یک ویژگی مشترک دارند و آن فقر و سرنوشت نه چندان درخشان است. گویی آن‌ها شخصیتی مستقل ندارند و تنها در محله‌شان معنا می‌یابند. آن‌ها در ایستادن در برابر نظم و قانون متفاهم و سرسخت هستند و دنیایی جدا از تمامیت شهر را شکل می‌دهند. راوی داستان نوجوانی است که با هیجان و کنجکاوی خاصی ماجراها را تعریف می‌کند و هر از گاهی که از چیزی باخبر نیست، به نقل قول از زبان زنان همسایه و خاله زنک‌های قدیمی محل متوسل می‌گردد. تاول روایت آدم‌هایی است که هر روز در اطراف خود می‌بینید؛ همان قدر لمس کردنی و باور کردنی. روایتی واقع‌گرایانه که افروزمنش می‌کوشد وقایع را همان گونه که هست، بازسازی کند. او در این اثر از اجتماعی آشنا حرف زده و کوشیده است بخشی از ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی شهری را نشان دهد، با شخصیت‌هایی ملموس که شما را درگیر خود می‌کنند و به فضای داستان می‌برند. انگار در آن محله سال‌ها با جعفر، قاسم سلمونی، اشرف شلغم و بقیه‌ی آدم‌های آن زندگی کرده‌اید و هر روز شاهد ماجراهای محله بوده‌اید. از مهم‌ترین نقاط ضعف این رمان می‌توان به عدم تسلط نویسنده به راوی و هرج و مرجی اشاره کرد که به دلیل همین عدم شناخت بر قصه غالب شده است. در نیمه‌ی اول داستان، شما با یک راوی خردسال و نونهال روبرو می‌شوید که لابلای آدم‌ها می‌چرخد و روایت می‌کند اما در نیمه‌ی دوم آن، بدون هیچ رویداد و پرش زمانی خاصی، راوی کودک به یک جوان تبدیل می‌گردد و در بعضی جاها هم حضورش فعل می‌شود! این نابسامانی روایت تا پایان داستان ادامه می‌یابد. در بخشی از کتاب تاول می‌خوانیم: جعفر هر جا می‌نشست دم از انتقام می‌زد. شب که شد، پنجشنبه، همه توی فوتبال دستی می‌دانستند جعفر آزاد شده و می‌خواهد انتقام بگیرد، اما کسی باور نکرده بود. تا قبل از این‌که آقاحیدر بیاید داخل و بعدش خود جعفر، تعریف می‌کردند جعفر چی گفته و می‌خندیدند. یکی ‌گفت جعفر گفته «به روح ننه‌م دهنش رو صاف می‌کنم.» بعدش هم اضافه کرد «زرشک.» آن یکی تعریف کرد جعفر در حالی که با تیزی دسته چوبی‌اش به نیمکت توی دخمه می‌زده، گفته «کاری می‌کنم بدونه جعفر کیه.» نادر بود که از آن‌طرف شیشکی کشید تا همه بترکند از خنده. عباس دختر هم خلاص شده بود. خندید که به من گفته «کاری می‌کنم تا قیوم قیومت اسم جعفر از این محله پاک نشه. فکر نکنی چون سرهنگه بی‌خیالش می‌شم! زده باید تاوون بده.» بعد هم صداش را جور خاصی کلفت کرد، گفت «من که گرخیدم، وای به حال سرهنگ.» همه خندیدند. گفتم، پنجشنبه بود و یک‌ کلاغ ‌چهل‌ کلاغ‌های کار جعفر هنوز توی محل جمع نشده بود که خودش آفتابی شد. موضوع انتقام را هم از صبح به کس و ناکس گفته بود. سرهنگ، همان‌طور که توی فوتبال دستی به آق حیدر قول داده بود، جعفر را به دادسرا نفرستاده بود و با استفاده ا اختیاراتش او را آزاد کرده بود. این طور می‌گفتند. نمی‌دانستیم دقیقاً کی آزاد شده و اصلاً آیا این دو روز توی کلانتری بوده یا سرهنگ همان دیشب آزادش کرده بود. اولین ساعتی که یکی گفته بود او را دیده نزدیک‌های ظهر بوده
سفارش:0
باقی مانده:1

منشور شعر حکمت

9,000 تومان

در بخشی از کتاب منشور شعر حکمت می‌خوانیم

شعر حکمت یک پروسه است، غیرممکن است شاعری پیش از رسیدن به درک رَمزیتِ درونی این راز، به شعر حکمت برسد. شعر حکمت ارمغانی عظیم برای همه است، درحالی‌که خود مولودِ توافق با تنهایی است. رسیدن به این عطیه‌ی ابدی... چه می‌خواهد؟! هیچ! تنها مراقبت از ارتباطِ عمیقِ خویش با روحِ هستی، وگرنه ضمیر ناخودآگاه تو را از دعوت به شهود شعله‌ور محروم می‌کند، و بسا همه‌ی عمر! تنها تمرکز بر لذتِ کشف... موجب یکی‌ شدن و یگانه ‌شدنِ آن تثلیت عهدشده ‌شود، یعنی شعر به‌علاوه‌ی شاعر، به‌علاوه‌ی مخاطب. مزمورِ موحد و وحدتِ حضور همین است. شعر پارسی سرشار از پیشنهادات خارق‌العاده است. «کاشفانِ فروتنِ شوکران» باید بیایند و خبر باران بیاورند. جامعه و ملتی که کاشفانِ خود را دیر کشف کند، محکوم است به حداقل‌ها قناعت کند. خام‌زایی‌های سردستی و شِبه‌فلسفی که خود سرریزِ خودشیفتگی عوامانه است، عنصر و اتفاقِ فریب‌کار و کاهل و خوش‌ظاهری است (در وهله‌ی نخست دیدن و شنیدن) اما با مرور چندباره‌ی آن متوجه می‌شویم هیچ ربطی به «شعر حکمت» نداشته است. مراقب این معناهای موذی باشید، خلطِ مبحث نشود. مواجهه‌ی عوامانه با شعر حکمت، عین انحراف است. فلسفه ایجاد سؤال می‌کند، اما حکمت همان ظرفیتِ پاسخ است. کار فلسفه نشان‌ دادنِ ظرفیت‌های موجود است، اما دستاورد حکمت ظرفیت‌سازی است.

مدرسه‌ی خیال‌باف‌ها 2/ جاسوسی که ناهار مدرسه را دوست داشت

175,000 تومان
سلام!
من ایزی‌ام، تنها دختر پدر و مادرم و دانش‌آموز کلاس چهارم «ج».
چند تا دوست خوب دارم که با هم به یک مدرسه می‌رویم. اما مشکلاتی هم دارم؛ مثلاً اینکه خیلی وقت‌ها مامان، بابا و معلم‌ها حرف‌های من و دوست‌هایم را باور نمی‌کنند. البته این موضوع اصلاً باعث نمی‌شود که ما درباره‌ی چیزهای مشکوک تحقیق نکنیم. با ما همراه باشید تا شما هم نتیجه‌ی تحقیق‌هایمان را بفهمید. ماجرای این کتاب درباره‌ی هم‌کلاسی تازه‌واردمان است. او از فرانسه آمده و اسمش مَتیلد است. من خیلی بیشتر از بقیه‌ی بچه‌ها برای آمدنِ متیلد هیجان دارم، چون خانم جونز فقط به من گفته راهنمای او باشم. اما انگار مشکلاتی وجود دارد... رفتارِ متیلد کمی عجیب‌وغریب است؛ هم قیافه و قدوقواره‌اش و هم ناهار دلخواهش در مدرسه... دقیقاً همان غذایی را دوست دارد که ما همگی از آن متنفریم! نکند او جاسوس باشد! ما فکر می‌کنیم حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است، برای همین هم قبل از آنکه دیر بشود و اتفاق‌های بدی بیفتد، تحقیق‌هایمان را شروع می‌کنیم تا سر از رازهای او دربیاوریم. ** برنده‌ی جایزه‌ی بلوپیتر ۲۰۱۵
سفارش:0
باقی مانده:1

قمار باز

260,000 تومان

یک جرعه از کتاب

من همیشه اظهارنظر آن پیرو مسائل اخلاقی آدم‌های مرفه و به‌دور از هر گونه نیاز مادی را نپسندیده‌ام که در پاسخ به این پرسش که چرا بعضی‌ها با مبلغ‌های کوچکی بازی می‌کنند، گفته: «این کار از همه بدتر است، زیرا نشانه‌ی آزمندی حقیرانه‌ی آن‌هاست.» انگار آزمندی کم یا زیاد با هم تفاوت دارند.
یک اصیل‌زاده، حتی اگر همه‎ی ثروتش را هم ببازد، نباید خم به ابرو بیاورد. پول در برابر شأن و مقامش باید چنان بی‌ارزش باشد که برای از دست دادنش اهمیتی قائل نشود و نگرانی‌ای به خود راه ندهد. البته باید یک اشراف‌زاده باشد که به نظر برسد برای این مکان و افراد حقیری که در آن در جنب‌وجوش هستند، اهمیتی قائل نیست.
با این همه، رفتاری عکس این: یعنی ملاحظه کردن، دیدن و حتی نظاره کردن همه‌ی این موجودهای فرومایه از پشت شیشه‌های عینک و به ظاهر پست شمردن و ارزشی برای این محیط و جمعیت آزمند آن قائل نشدن همچنین همه‌ی این‌ها را گونه‌ای نمایش سازماندهی‌شده برای سرگرم کردن اصیل‌زادگان به شمار آوردن نیز گاهی نشانه‌ی بزرگ‌منشی است.
«... مادمازل زلما بنا به عادتی که داشت، به صدای بلند می‌خندید و رفتاری جلف داشت. بی‌درنگ در صف خانم‌هایی درآمد که بازی رولت را دوست دارند و برای اینکه خودشان را به میز برسانند تنه‌ای به این و آن می‌زنند، بازیکنی را با شانه هل می‌دهند و جایی برای خودشان باز می‌کنند. این حرکت از سوی خانم‌ها، خودتان هم به طور حتم دیده‌اید، عشوه‌گری به شمار می‌آید.» «آه، بله!» «حتی به زحمتش هم نمی‌ارزد، آدم‌های سرشناس به‌رغم نارضایتی‌شان این حرکت آن‌ها را تحمل می‌کنند، به‌ویژه اگر این‌ها هر روز اسکناس‌های هزارفرانکی خرد کنند.
اما به محض اینکه دیگر چنین کاری را نمی‌کنند، از آن‌ها خواهش می‌شود از میز فاصله بگیرند. مادمازل زلما این کار را می‌کرد ولی باز هم در بازی با بدشانسی روبرو شد.
یادتان باشد که خانم‌ها بیشتر وقت‌ها در این بازی شانس می‌آورند. آن‌ها بی‌نهایت به اعصابشان مسلط هستند و بسیار خویشتندار...»
سفارش:1
باقی مانده:2

تن‌ها

4,000 تومان

صورت فرهاد را وسط جمعیت می بینم اما نمی فهمم دارد می خندد یا محو بازی بی کلام من شده.جاییکه باید مینشینم.

چشم ها را می بندم تا تحمل نگاه ها راحت تر شود.

اگر عمو جواد می رفت بازیگر می شد و زیر نگاه آدم ها راه می رفت و حرف می زد و می خندید و اشک می ریخت برای یک عده تماشاچی شاید هیچ وقت احساس تنهایی نمی کرد. این تنها فکری است که الان آمده توی سرم.

عمو جواد برای فرار از تنهایی هیچ کس را پیدا نکرد و درد کشید و کشت خودش را.توی ذهنم کفنی که پژمان تن من کرده میکنم تن عمو جواد.

پژمان راست میگفت این جا اصلا شبیه قبر نیست.

یک قصه و دو قصه: حسنی و ننه‌حسنی و درخت سیب 1، دویست و بیست و چهار سیب برای عروسی 2

36,000 تومان

معرفی کتاب حسنی و ننه حسنی و درخت سیب،‌ دویست و بیست و چهار سیب برای عروسی

در کتاب حسنی و ننه حسنی و درخت سیب،‌ دویست و بیست و چهار سیب برای عروسی نوشته‌ی معصومه یزدانی و تصویرسازی سمیه محمدی، که بازآفرینی داستان حسن کچل است، او باید خیلی سریع برای عروسی پسر همسایه سیب سرخ جمع کند. همین‌طور قرار است برایشان مهمان هم بیاید ولی در خانه کاسه‌ی لعاب و سفره‌ی قلمکار و غذا ندارند. حالا مادرش نگران است و او باید فکری به حال این شرایط کند. این کتاب از برگزیدگان جایزه‌ی ویژه‌ی مهدی آذریزدی به‌شمار می‌رود.

درباره‌ی کتاب حسنی و ننه حسنی و درخت سیب،‌ دویست و بیست و چهار سیب برای عروسی

ننه حسنی در حیاط خانه‌شان نشسته و نگران و در فکر است. دورتر از او حسنی هم طبق معمول خوابیده و خروپف می‌کند. ننه وقتی نگران می‌شود سیب سرخی از درختشان می‌کَنَد و گاز می‌زند. دلیل نگرانی او این است که قرار است امروز برایشان مهمان بیاید ولی آن‌ها به تعداد مهمان‌ها کاسه‌ی لعاب و سفره‌ی قلمکار و غذا ندارند. ننه در همین فکر است که ناگهان پسر همسایه روی دیوار ظاهر می‌شود. او کیسه‌ای برای حسنی پرت می‌کند و می‌گوید برای عروسی امشبش به دویست‌وبیست‌وچهار سیب سرخ احتیاج دارد، چون رسم است که در شب عروسی داماد برای مهمان‌هایش سیب سرخ بیندازد. اگر حسنی بتواند این تعداد سیب بیاورد، به او یک کیسه‌ی مخملی می‌دهد. ننه نگاهی به درخت خودشان می‌اندازد و می‌بیند که آن‌قدر سیب ندارد. حسنی هم همچنان خواب است. او ناگهان متوجه درختی در کوچه می‌شود. ترشی‌هایش را می‌بردارد و به خانه‌ی همسایه می‌برد. به آن‌ها می‌گوید اگر همه‌ی سیب‌های درختشان را به او بدهند این ترشی را به آن‌ها می‌بخشد...