



ماجراهای علمی 7 … توماس ادیسون
12,000 تومان
توماس ادیسون یکی از افراد بسیار مهم آمریکا در تاریخ ملی این کشور است . او مخترع و اهل کسب و کار بود و تولیدات و ایدههایش جهان را برای زندگی ما روشنتر ، امنتر و راحتتر ساخت . با همه اینها او هیچگاه منصب مشخصی نداشت ، کتابی ننوشت یا در کلاسی درس نداد . والدینش آدمهایی معمولی بودند ، بدون دارایی و ثروت زیاد . او زمان زیادی در مدرسه نگذراند . به همین دلیل مردم اغلب از خود میپرسند چرا ادیسون به چنین موفقیتهای عظیمی دست یافت . او در کودکی به مشکلات زیادی دچار بود و به نظر میرسید که توان یادگیری ندارد .
در نوجوانی مدتی به عنوان تلگرافچی کار کرد و بدون درآمد چندان یا سکنی گزیدن در جایی مشخص ، بیهدف دوره چرخید . توماس ادیسون زمانی متولد شد که تکنولوژی به سرعت در حال تغییر بود . زمانی که تعداد مخترعان زیاد شده بود و مردم مشتاقانه پیشرفتهایی تازه در زمینه ماشینهای بخار ، تلگراف ، عکاسی و الکتریسیته به کار میبستند . توماس ادیسون تقریباً در هر زمینه دست به اختراع میزد . ایدههای او بیشتر چیزهایی بود که دیگران رها کرده بودند . این کتاب چگونگی زندگی توماس ادیسون ، اختراعاتش و چند تایی از شکستها و پیروزیهایش را توصیف کرده است .
در انبار موجود نمی باشد
ماجراهای علمی 7 … توماس ادیسون
نویسنده |
لاری کارلسون
|
مترجم |
شیوا مقانلو
|
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ١٦٨ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | خشتی |
سال نشر | ١٣٩٣ |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
——
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | ۳۵۰ گرم |
شابک |
9789643119034
|
وزن | 0.35 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
تراژدی کمدی
مقدمات نوروسایکولوژی
نتایج انقلاب ایران
ماجراهای علمی 9 … اسحاق نیوتن و فیزیک برای کودکان
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.