مسافران زمان 1/ ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی

335,000 تومان

سفارش:0
باقی مانده:1

معرفی کتاب مسافران زمان ۱

کتاب مسافران زمان ۱ نوشته روبرتو سانتیاگو است که با ترجمه آزاده رادکیان‌پور منتشر شده است.

این کتاب داستان ماجرای خانواده بالبوئنا است که این بار به غرب وحشی سفر می‌کنند.

مجموعه مسافران زمان داستان یک خانواده است که با یک سیاهچاله عجیب در زمان سفر می‌کنند، در این جلد آن‌ها به ۱۵۰ سال قبل و آمریکا می‌روند، جایی که در آن بین سرخ‌پوست‌ها گیر می‌کنند و حالا باید با دوچرخه‌هایشان از دست اسب‌های تندرو آنها و تیرهای تیزشان فرار کنند.

همه‌چیز توی یک روز عادی، مثل بقیه‌ی روزها، شروع شد. رفته بودیم چند تا دوچرخه بخریم.

من و پدرم و خواهر و برادرم و همسایه‌مان، ماری‌کارمن، و دخترش، ماریا. وسط پارکینگ بودیم.

سوار دوچرخه‌هایمان، که یکهو اتفاق افتاد. سروصدایی در آسمان، نور شدید سفیدرنگ، آذرخشی که فرود می‌آید و ناگهان…

… توی بلک‌راک هستیم، در دل غرب وحشی.

ماجرا تازه شروع شده است…

فقط 1 عدد در انبار موجود است

توضیحات

مسافران زمان 1/ ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی

نویسنده
 روبرتو سانتیاگو
مترجم
آزاده رادکیان‌پور
نوبت چاپ
تعداد صفحات 240
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک و نوجوان
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786222041540
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “مسافران زمان 1/ ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

افق

43,000 تومان
در ديفن‌باكستراسه جلو مي‌رفت. رگبار شروع شد، رگباري تابستاني كه با راه رفتن او و پناه گرفتنش زير درخت‌ها، كم و كمتر مي‌شد. مدت‌ها فكر كرده بود مارگارت مرده است. دليلي وجود ندارد، نه، دليلي وجود ندارد. حتا در سال تولد هر دو ما، وقتي اين شهر از بالا شبيه تل آوار بود، ياس‌ها ته باغ‌ها و بين ويرانه‌ها گل مي‌دادند.   ـ از متن کتاب
سفارش:0
باقی مانده:1

دروازه‌های بهشت

165,000 تومان

معرفی کتاب دروازه های بهشت اثر ایتن کوئن

ایتن کوئن برادر کوچک‌تر تیم فیلم‌سازی بلند آوازه‌ی برادران کوئن که با فیلم‌هایی چون فارگو و ای برادر کجایی؟ ‌
قاب‌هایی پرجزئیات و بی‌رحمانه و گه‌گاه خنده‌دار بر پرده‌ی سینما آفریده‌اند، با مجموعه داستان دروازه‌های بهشت برای اولین بار این جهان تماشایی را روی کاغذ آورده. ایتن در هر یک از این نه قصه‌ی سرراست و جذاب که پرند از کارآگاهان و گانگسترها و آدم‌های عاصی، چیزی برای غافل‌گیری در آستین دارد.
او از خواننده نمی‌خواهد که خود را جای قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌هایش بگذارد، بلکه صرفا او را به جهان تاریک و بی‌قانون و مصیبت‌زده‌اش مهمان می‌کند تا ضمن سرگرم کردنش زندگی را از زاویه‌ی دید استثنایی خود نشانش دهد.
منتقد نیویورک تایمز می‌نویسد «همه‌ی این قصه‌ها در جهان برادران کونن اتفاق می‌افتند که جهانی موازی است، بسیار شبیه به جهان خود ما، منتها عجیب‌تر، خنده‌دارتر و خوش تدوین‌تر.»
سفارش:0
باقی مانده:3

کاربرد روشهای تصمیم گیری چند شاخصه در جغرافیا

10,000 تومان
هرگاه دانشجوی رشته جغرافیا با فعالیت هایی چون شناسایی، طبقه بندی، انتخاب، ارزیابی، مکان یابی با اولویت بندی مواجه شود، در واقع با مسئله تصمیم گیری روبه روست. در واقع تصمیم گیری عنصر اصلی تحلیل های مکانی و فضایی در مطالعات جغرافیایی و مهارت های مرتبط با آن و از ویژگی های اصلی موفقیت یک جغرافی دان در فرایند برنامه ریزی است. هدف از نگارش کتاب حاضر، آشنایی دانشجویان با انجام تحلیل های مکانی و فضایی در فرایند برنامه ریزی است و مؤلف تلاش دارد با استفاده از روش های کمّی و کیفی در قالب انواع مثال ها در حوزه های مختلف جغرافیا بستر مناسبی برای شناسایی، انتخاب، طبقه بندی، مکان یابی، اولویت بندی و ارزیابی پدیده های جغرافیایی در قالب الگوریتم های تفصیلی و نیز تفسیر نتایج با تأکید بر مدل های تصمیم گیری های چندشاخصه ارائه نماید.  

چاپلین به روایت بازن

110,000 تومان
چارلی چاپلین مشهورترین سینماگر جهان است؛ اما آثارش این بخت را نداشتند تا در جایگاه رازآمیزترین آثار تاریخ سینما قرار گیرند. در طول سال‌های پیش از اختراع صدا، مردم سراسر دنیا، به‌ویژه نویسندگان و روشنفکران، روی خوشی به سینما نشان نمی‌دادند و به دیده‌ی تحقیر نگاهش می‌کردند و چیزی در آن نمی‌دیدند جز جذابیتی بازارپسند و هنری حقیر. برای آن‌ها فقط یک استثنا به نام چارلی چاپلین وجود داشت که به دیده‌ی اغماض نگاهش می‌کردند. البته این بحث‌وجدل‌ها ربطی به مردم کوچه‌وبازار نداشت؛ مردم با شورواشتیاقی وصف‌ناپذیر که امروز حتا نمی‌توان تصورش را کرد، در واپسین روزهای جنگ جهانی اول، چاپلین را به محبوب‌ترین مرد دنیا تبدیل کردند. مجموعه‌آثار چاپلین مثل موم در دست آندره بازَن بود و بهتر از هر کسی درباره‌ی چاپلین حرف می‌زد و دیالکتیک گیج‌کننده‌اش همیشه با شوخی همراه می‌شد. «هرگز در برابر موقعیت ویژه‌ی منظورشده برای چارلی چاپلین در تاریخ سینما قد علم نمی‌کنم.» فرانسوآ تروفو
سفارش:0
باقی مانده:1

تونل وحشت دانش/ شکلات شگفت‌انگیز

48,000 تومان
توضیحات
می‌دانستید که شکلات مثل عشق هیجان شما را بالا می‌برد؟ می‌دانستید که شکلات سفید اصلاً شکلات نیست! آیا می‌دانستید با کاشتن دانه‌ی شکلات در باغچه‌ی خانه‌تان بعید است درختی پرورش دهید که کیت‌کت‌های حسابی بار دهد! کتاب «شکلات شگفت‌انگیز» مخصوص کشته‌مرده‌های شکلات است؛ کسانی که می‌خواهند بیشتر درباره‌ی خوراکی دوست‌داشتنی‌شان بدانند. اینجا می‌توانید تاریخچه‌ی شگفت‌انگیز شکلات را از زمان «قبیله‌ی سرخ‌پوستی آزتک» تا زمان «شکلات آئرو» دنبال کنید. با عشقِ شکلات‌هایی مثل ملکه ویکتوریا و رولد دال آشنا شوید و بفهمید چرا آدمکش‌ها برای مسموم کردن طعمه‌های‌شان از شکلات استفاده می‌کردند. بعد از دانستن همه‌ی این‌ها می‌توانید خانواده و دوست‌های‌تان را هم غافل‌گیر کنید. با هزارتا حقیقت شکلاتی از راهنمای شگفت‌‌انگیز شکلاتی ما! کتاب «شکلات شگفت‌انگیز» از مجموعه‌ی «تونل وحشت دانش» کتابی معرکه است که از سیر تا پیاز اطلاعات شکلاتی را با زبانی طنز و تصاویری بامزه در اختیار کودکان قرار می‌دهد. البته که هرگز کمتر از معرکه نمی‌شود از رولد دال انتظار داشت!  

شکلات! چهچیز دیگری سراغ دارید که اینقدر جذاب باشد؟ این شیرین دوستداشتنی که از دانهی گیاهی در آمریکای مرکزی درست شده بود، در سرتاسر دنیا پخش شد.

این کتاب مخصوص کشتهمردههای شکلات است؛ کسانی که میخواهند بیشتر دربارهی خوراکی موردعلاقهشان بدانند. اینجا میتوانید تاریخچهی شگفتانگیز شکلات را از زمان «قبیلهی سرخپوستی آزتک» تا زمان «شکلات آئرو» دنبال کنید.

با عشقِشکلاتهایی مثل رولد دال آشنا شوید و بفهمید چرا آدمکشها برای مسمومکردن طعمههایشان از شکلات استفاده میکردند. بعد از دانستن همهی اینها میتوانید خانواده و دوستانتان را هم غافلگیر کنید؛ با هزار تا حقیقت شکلاتی از راهنمای شگفتانگیز شکلاتیِ ما!

سفارش:0
باقی مانده:1

تندباد

18,000 تومان

معرفی کتاب تندباد

لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد». تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد. او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود. گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.» بسیاری از استعاره‌های رمان برگرفته از تورات هستند، از جمله کشتی نوح در دل توفان و سیلاب و هرگونه ارجاع به کتاب‌های مقدس ناخواسته و غیر عمد بوده و نویسنده هیچ علاقه‌ای نداشته که مفاهیم دینی را وارد چهارچوب داستان کند. در بخشی از کتاب تندباد می‌خوانیم: به خیابان‌های شهر نگاه می‌کند که دارند خالی می‌شوند و به مردمی که دسته‌ دسته می‌دوند و خانه‌ها را ترک می‌کنند و می‌داند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را می‌بیند که ماشین‌ها‌ را پر از بار می‌کنند و بنزین ذخیره برمی‌دارند، مادرها را می‌بیند که با قیافه‌های درهم‌ کشیده برای چندمین‌ بار از بچه‌ها‌شان می‌پرسند که آیا قمقمه‌ها را پر کرده‌اند یا نه، همه را نگاه می‌کند و می‌داند که جزء آن‌ها نیست. او می‌ماند چون ماشینی ندارد، چون نمی‌داند کجا برود و خسته است. می‌ماند، شهر در تب‌ و تاب است و او جزء شهر نیست. مردم می‌ترسند، عرق‌ می‌ریزند و هول برشان داشته که یک دقیقه را هم هدر ندهند، ولی او با آن‌ها نیست. واقعاً نمی‌ترسد، به مرگ فکر نمی‌کند، فقط فکر می‌کند که این هم یک امتحان است، امتحانی سخت. می‌داند که دوباره از پا درمی‌آید، انگار زندگی فقط همین است و او باید تسلیمش شود. به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کند و به محله‌ی نکبت‌بارش برمی‌گردد، سرافکنده برمی‌گردد. خیابان‌های این‌جا آرام‌تر از مرکز شهرند. کسی در جنب‌ و جوش نیست. باز خیابان‌های پهن و فقیرانه‌ای را می‌بیند که حتی خانه‌ها‌شان هم خسته به ‌نظر می‌رسند و بی‌اختیار صدای چکشِ قاضی را می‌شنود. باد بلند می‌شود. توفان نزدیک می‌شود و مثل همیشه قسمت آن‌هاست، قسمت بدبخت و بیچاره‌های درمانده، فقط مال آن‌ها. موقع پرداخت صورت‌ حساب به ‌نظرش می‌رسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش می‌کند. شاید از این‌که آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون‌ کردنش به این راحتی‌ها نخواهد بود. « از مینی‌بار استفاده کردید؟» اشاره می‌کند که نه و بعد اضافه می‌کند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالی‌که با اخم به صفحه‌ی کامپیوتر زل زده تصدیق می‌کند. رسیدش را چاپ می‌کند و می‌گیرد طرفش. او نگاه می‌کند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خنده‌اش می‌گیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سال‌های سپری‌شده هنوز شماره را از بر بود. فکر کرده بود خودش گوشی را برمی‌دارد یا این‌که باید پیغام بگذارد. برای شنیدن صدایش سر از پا نمی‌شناخت، ولی صدای بچگانه‌ای جواب داده بود. لحظه‌ای مکث کرده و بعد گفته بود «سلام، اسمت چیست؟» پسر بچه‌ی آن‌ طرف خط با اطمینان جواب داده بود «بایرون.» پرسیده بود «رز آن‌جاست؟» بچه انگار مردد بود. با صدای اخم‌آلودی جواب داده بود «مامانم؟» گفته بود «آره، به مامانت بگو من دارم می‌آیم.» بچه حرفش را بریده بود، «شما؟» شرم عجیب و خاصی سرتاپایش را گرفته بود. «کینو برنس.» و تکرار کرده بود «به‌اش بگو من دارم می‌آیم.» و گوشی را گذاشته بود. یک دقیقه و پنج ثانیه. حالا دوباره به این لحظه‌ها فکر می‌کند و نیروی تازه‌ای در وجودش ریشه می‌دواند. ضربان رگ‌هایش را حس می‌کند. عجله دارد. عجله دارد که این چند صد کیلومتر را طی کند و برود، آن‌قدر برود تا به او برسد، عجله دارد که پشت فرمان ماشینش بنشیند و بدون خوردن و نوشیدن براند، چهار‌صد کیلومتر براند. عجله دارد. این بی‌قراری از کی سراغش نیامده بود؟