معسومیت
155,000 تومان
کتاب معسومیت نوشته مصطفی مستور توسط انتشارات مرکز با موضوع رمان, ادبیات, ادبیات فارسی به چاپ رسیده است.
از حیاط خونه که زدم بیرون،پیاده رفتم طرف خونه.چند قدم که برداشتم باز اون فکر همیشگی اومد سراغم.درست نمیدونم چرا اما از دو سال پیش که بابا و مامان از هم جدا شده بودند،هروقت مامان رو تو خیاط خونه می دیدم اون فکر مسخره می اومد سراغم.منظورم اینه تا چند روز دلم می خاست رییس جمهوری شهرداری وزیری وکیلی چیزی بودم و می تونستم دستور بدم یه روز رو به اسم روز عروس اسم گذاری کنند و تو اون روز همه ی زن های شهر از پیر و جوون گرفته تا مجرد و متاهل تا بچه و بزرگ و سالم و مریض و آزاد و زندونی ،همه لباس عروس بپوشند و بریزند تو خیابون های شهر و همه جا رو قرق نور کنند….
فقط 2 عدد در انبار موجود است
معسومیت
نویسنده | مصطفی مستور |
مترجم | |
نوبت چاپ | پانزدهم |
تعداد صفحات | 192 |
قطع و نوع جلد | پالتویی شومیز |
سال انتشار | 1403 |
شابک | 9789642134403 |
وزن | 0.134 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
نخستین کتاب بزرگ من جلد 4، اعداد و شمارش
سیاستهای مقایسه ای
رهبران جهان باستان (2) داریوش بزرگ
پیکارسک (داستان قلاشان)
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
تام گیتس 14/ بیسکویتها، گروههای موسیقی و نقشههای خیلی حسابی
۱. باز هم ترانه بگویم، دربارهی چیزهایی خیلی مهم مثلِ... بیسکویت.
۲. مطمئن شوم کلی خوردنی دارم که بعداً میتوانم بروم سراغشان.
۳. هر جور شده با دِلیا رودررو نشوم. دِلیا فکر میکند من رفتهام توی اتاقش فضولی کردهام. (که رفتهام و کردهام.)
۴. هر قدر میتوانم نقاشی بکِشم، بهخصوص اگر مارکوس دارد سرک میکشد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.