مقالات مولانا
118,000 تومان
کتاب مقالات مولانا نوشته مولانا جلال الدین محمد بلخی ترجمه جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات فارسی، متون قدیمی، نقد و تفسیر به چاپ رسیده است.
مجموعهی بازخوانی متون دربردارندهی ویرایشهایی جدید از برجستهترین متنهاییست که در ادبیات فارسی اهمیت دارند. کوشش بر آن بوده است که این متون بدون آنکه در اساس آنها دستی برده شود عرضه شوند، از این رو، تمامیت اثر و سبک متن دستنخورده باقی میماند و تنها با پیراستن برخی فرعیات و فصلبندی و تدوین مجدد، پاراگرافبندی و نقطهگذاری و رسمالخط یکدست، متن به هیئتی تازه درمیآید تا نه فقط برای پژوهندگان و کارشناسان بلکه برای همهی ادبدوستان مفید و خواندنی باشد.
فیهمافیه مجموعهای است از یادداشتهایی که از سخنان مولانا فراهم آمده است. در ویرایش حاضر، با فصلبندی و تدوین جدید متن، تلاشی به عمل آمده است تا یگانگی اثر و پیوند نهفته در درون این مجموعهی بیشکل حفظ شود.
مباحث کتاب مقالات مولانا
تو را باری دیگر می باید گردید گرد عالم
یکی می گفت که مولانا سخن نمی فرماید
اصل مقصود است
من از شعر بیزارم
کاشکی تهی بودندی از آن هذیانات
این تن مغلطه ای عظیم است
این تواضع ها حظ دنیاست
عالم بر مثال کوه است
عالمم آینه است
فقط 1 عدد در انبار موجود است
مقالات مولانا
نویسنده | مولانا جلال الدین محمد بلخی |
مترجم | جعفر مدرس صادقی |
نوبت چاپ | نوزدهم |
تعداد صفحات | 208 |
قطع و نوع جلد | وزیری شومیز |
سال انتشار | 1403 |
شابک | 9789643051631 |
وزن | 0.515 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
کتاب امشب کنار غزل های من بخواب
آشنایی با علوم و معارف دفاع مقدس
سلطه و هنر مقاومت (روایتهای نهایی)
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.