می خواستم نویسنده شوم، آشپز شدم

6,000 تومان

راوی داستان زنی سی‌ساله و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. از بد روزگار، از کار بیکار و از همه جا رانده شده و با شوهر مهندس خود زندگی آرام و بی حاشیه‌ای دارد. وقت‌های بی‌کاری و افسردگی‌های موسمی‌اش را با پختن غذا و یادآوری خاطره‌های پراکنده شکمی از روزگارهای دورتر می‌گذراند.
کتاب حاضر تصویرگر یازده روایت آبگوشتی است. در هر روایت یک جور غذا محور داستان می‌شود: آبگوشت، خورش کرفس، نان و پنیر و گوجه، یتیمچه، کله‌پاچه، خورش هویج و… نویسنده کوشیده است با استفاده از موضوع هیجان‌انگیز غذا، هم قصه بنویسد و هم روش پخت یازده غذا را میان قصه‌هایش بیاورد: خیلی طول کشید تا این گزاره به ما ثابت شود که آبگوشت شاخ دارد. خانه‌مان داشت از بیخ و بن کن‌فیکون می‌شد که یکهو شاخک‌های مامانم جنبید و فهمید ما از آن خانواده‌ها هستیم: از آن‌ها که وقتی آبگوشت می‌خورند، پاچه هم را می‌گیرند و از گل و گردن همدیگر آویزان می‌شوند و می‌پرند به هم.
نویسنده این کتاب معتقد است دنیا بر مدار سه اصل کلیدی می‌چرخد: «خواب، کتاب، کباب» و تا کسی می‌گوید چرا ایرانی‌ها اینقدر شکمو هستند زود می‌گوید شکمو نیستند اهل دل‌اند.

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

می خواستم نویسنده شوم، آشپز شدم

نویسنده
فاطمه ستوده
مترجم
——-
نوبت چاپ ١
تعداد صفحات ٩٦
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر ١٣٩٤
سال چاپ اول ——
موضوع
رمان‌های فارسی
نوع کاغذ ——
وزن ۱۲۵ گرم
شابک
9786005639483
توضیحات تکمیلی
وزن 0.125 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “می خواستم نویسنده شوم، آشپز شدم”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Samaneh Fathi
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

مه مانی

15,000 تومان
لباس های پیرمرد رنگ و رورفته و پوسیده به نظر می رسید . انگار نور تند و مستقیم سالیان تارو پودش را به نیش كشیده باشد ، كافی بود دست بهشان بزنی تا از هم وا بروند. پیرمرد سرش را خاراند و دستش را توی بقچه كرد و نان خشكی بیرون آورد و سق زد. چق چق جویدن نان خشك در فضای خالی و سوت و كور میدانگاه پیچید و در دل شیری كور مه فرو رفت.

زیر چتر شیطان

4,800 تومان
محمد ایوبی نویسنده نام آشنای جنوبی این بار داستانی را روایت می‌کند که شخصیت‌های اصلی‌اش مردم کوچه و خیابان‌های شهرش است. «کودک محو می‌بیند سایه‌روشن انگار و انبوه، لکن محو. مرد، او را می‌دهد به دست دیگر و جوری می‌گذاردش که چانه کوچک و لطیفش بر شانه استخوانی نخورد. کودک حس می‌کند زمین جابجا می‌شود و هراس می‌کند، اما مرد دست چپ را می‌گذارد پشت کمر کودک و بفهمی نفهمی فشار می‌دهد تا کودک حس کند دستی بزرگ و استخوانی محافظ اوست. بوی نرمتاب رود می‌آید. اول کودک نمی‌شناسد این بو را. بار اولی است که بوی آب و آفتاب را با هم به مشام می‌کشد. مرد، آه می‌کشد و ...» ایوبی از جمله نویسندگانی است که نثر او فضای گرم و صمیمی جنوب کشورمان را تداعی می‌کند.

بر امواج

130,000 تومان
هر انسانی گذشته‌ای دارد که هرگز رهایش نمی‌کند، آینده‌ای دارد که می‌خواهد بی‌توجه به گذشته آن را بسازد، و حالی که به تلاش می‌گذرد، به دست و پا زدن برای پاک کردن ماجراهایی که از سر گذرانده، به  درگیری ذهنی برای آینده‌ای نامعلوم... قهرمان «برامواج» زنی است که خلاف معمول عمل می‌کند، گذشته‌اش را پس می‌زند و سال‌ها از آن سراغی نمی‌گیرد که آینده‌اش را با عشق و امید بنا کند، عشقی با فرجام جدایی. زمانی طولانی در این بی‌خبری زندگی می‌کند تا ناگهان به او خبر می‌رسد که پدرش ناپدید شده. زن تصمیم می‌گیرد به ساحل دریاچه کودکی‌هایش بازگردد...   مطالعه بخشی از کتاب 

پرسه دراحوالات ترون و ترونیا

155,000 تومان
 مرتضی احمدی هنرمند معاصر دلبستگی خاصی به سرزمینش ، زادگاهش و بچه‌‌محل‌هایش دارد و به قول خودش ریشه‌اش تو این خاک گیر کرده است . او این‌بار خاطرات خودش را از شهر تهران ، بچه‌محل‌هایش و علایق آنها بازگو کرده است : « یه چَن روزیه که تو چاردیواری سوت و کورم . دقّه دقّه با خودم وَر می‌رم ، وِر می‌زنم ، اونم واس خاطر زادگاهم که هر تیکه‌شو غربتی‌ها بدون تیر و تفنگ به جونش افتادن و چپوش کردن ، حتی ته‌توآشم مفت خود دونسن و هپروش کردن . اگه من از زادگاهم و بر و بچه‌هاش می‌گم بهم ایراد نگیرین . » کتاب « پرسه » سیری در احوالات خاطرات گذشته این هنرمند است که با شیوه‌ای خاص روایت شده است . بازی‌‌های دست جمعی ، شخصیت‌های تهران قدیم ، دلخوشی‌ها ، و همه و همه در این کتاب برای کسانی نوشته شده که دلبسته این آب و خاکند . از مرتضی احمدی پیش از این کتاب من و زندگی (خاطرات ) ، کهنه‌های همیشه نو (ترانه‌های تخت حوضی ) و فرهنگ بر و بچه‌های ترون منتشر شده است .

بوی برف

8,000 تومان
بوی برف قصه زندگی آدم‌های همین جاست، کسانی که اینجا به دنیا آمده و زندگی کرده‌اند. قصه کاتبی که تاریخ به تحریف ننوشت و به امر والی، دست‌هایش را در ایالت خراسان جا گذاشت و به گیلان گریخت. بوی برف قصه سرباز میدان میدان شهرداری رشت است که تسلیم نشد و سلاح تحویل نداد و به امر «تاواریش» دو شقه شد. قصه اندوه بی‌پایان عزیزه‌جان است که مرد او به رضاخان شورید و یاغی شد و سر به کوه گذاشت و روز دیگری جنازه یخ زده و بدون سرش بازگشت. قصه دلدادگی راوی است. دختر جوانی که به جای خون سرخ عاشق، هراسی موروثی در رگهایش می‌گردد. بوی برف قصه آدم‌های همین جاست. «هوا بوی برف می‌دهد، بوی نفتالین یخ زده. بوی کمد لباس‌های زمستانی. بوی گلوله‌های سفیدی که  همیشه روزهای آخر سال، مادر و زن‌عمو طلا و عمه‌ها می‌گذاشتند توی جیب کت‌ها و پالتو‌های پشمی و آویزان می‌کردند توی کمد بزرگی که یک طرف انباری را پر کرده است.» یکی از داستان‌های شهلا شهابیان در سال ٨٧ برگزیده جایزه ادبی «صادق هدایت» شد.

قاب‌های خالی

22,000 تومان
آن روز هم اتاق نیمه تاریک بود و چهره پونه در سایه دلنشینی قرار گرفته بود. نگاهی به دیوارها انداختم. قاب عکس های زیادی به آن ها میخ شده بود. همفری بوگارت که مشتش را زیر چانه حائل کرده بود, میرزاکوچک خان با جنگلی از ریش و مو. چند سال ریش هایش را نتراشید؟.. پنج سال؟؟ رمان «قاب‌های خالی» داستان ثانیه‌های سپری شده اما ثبت نشده زندگی شهاب است که آرزو داشت کسی آن‌ها را به تصویر بکشد و درون قاب بگذارد. شهاب پنج سال در گذشته خود زندانی بود و تمایلی به شکستن در زندانش نداشت تا وقتی که با پزشک معالج خود – ترنج – که او هم به نحوی زندانی است، آشنا می‌شود. این دو نفر راهی سفری می‌شوند که می‌توانست به آزادی هر دو آنها بینجامد اما ... . بدین ترتیب بیمار-شهاب- با پای خود به ملاقات یکی از روانشناسان حاذق سیاتل می‌رود تا زندگی در وجود او دوباره شکل بگیرد. او پنج سال است که هیچگاه نخندیده، حتی گریه هم نکرده است. خصوصیات منحصر به‌فردی دارد. دنیا از دید او تمام نشده بلکه اوست که به پایان راه رسیده است. «سروکله ترنج پیدا شد و یکراست آمد سراغم. بین آن همه آدم تروتمیز، پیدا کردن مردی با ریش‌های پنج سال نزده، کار دشواری نبود. شده بودم شبیه دیو‌، روبرویم نشست. نور آفتاب می‌تابید به صورتش. بعد از یک سال بالاخره ترنج را در روشنایی می‌دیدم. باز هم موهایش را از پشت بسته بود. بند دلم پاره شد و افتاد یک جای‌دور.»