نامه باستان: ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی
443,000 تومان
شاهنامه کتاب فرهنگ ایران و سند هویّت فرهنگی ما ایرانیان است.
از این رو، سازمان «سمت» ضروری دانسته است که ویرایش و گزارش شاهنامه را آن چنانکه در خور این کتاب ارجمند است، در برنامه انتشاراتی خود بگنجاند.
کتاب حاضر با نام «نامه باستان» جلد اول از مجموعه ای ده جلدی است که ویرایش و گزارش شاهنامه را از آغاز تا انجام دربر خواهد داشت. در این جلد، از آغاز شاهنامه تا پادشاهی منوچهر ویراسته و شرح گردیده است.
مؤلف دانشمند، دکتر میرجلال الدین کزازی در شرح ابیات و تحلیل داستانها، از دانشها و دیدگاههایی چون واژه شناسی، ریشه شناسی، چهره شناسی، اسطوره شناسی، نمادشناسی، سبک شناسی و زیبایی شناسی بهره گرفته است.
در زیبایی شناسی، بیتها از دید سه دانش بدیع، بیان و معانی کاویده و بررسی شده است.
در سبک شناسی، دگرگونیهای تاریخی زبان در نظر بوده است. در ریشه شناسی، خاستگاه و پیشینه واژگان بررسی شده و کمابیش ریخت پهلوی واژگان به دست داده شده است.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
نامه باستان: ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی
نویسنده |
دکتر میرجلالالدین کزازی
|
مترجم |
——–
|
نوبت چاپ | 10 |
تعداد صفحات | 492 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | وزیری |
سال نشر | 1394 |
سال چاپ اول | ———— |
موضوع |
مطالعات ادبی
|
نوع کاغذ | ————— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9789645306562
|
وزن | 0.0 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
قورتشبده 3/ برویم مامانم را پیدا کنیم!
معرفی کتاب قورتش بده 3 اثر عادله خلیفی
گربه بازي
در بخشی از کتاب گربه بازی میخوانیم:
روز وحشتناکی داشتم. پشتسرهم چند اتفاق ناجور برایم افتاده بود و حسابی از کوره دررفته بودم. تو که مرا میشناسی، اگر مرتب بد بیاورم، خلقم تنگ میشود و انگار که یک فتیلهی روشن بهم بسته باشد، هر آن ممکن است منفجر شوم. سوای این، این خانم میشتوت (لبنیاتفروش) هم خیلی وقت است روی اعصابم میرود. اما اینکه این المشنگه درست جلو چشم پائولا راه بیفتد، چیزی بود که فکرش را نمیکردم! بالای پلهها ایستاده بود چون برای رسیدن به لبنیاتی باید چهار پله پایین رفت و توی آن بلبشو تکان نمیخورد. طوری پایین را نگاه میکرد که انگار به یک چالحوض آلوده که هیچکس نمیخواهد پا توی آن بگذارد نگاه میکند. حالا خوب مجسم کن، گربهی استاداینها روی بازوی چپم، یک شیشهی ماست که یک انگشت هم شیر تویش است در دست راستم، یک پایم دمپایی، یک پایم کفشِ بندی، سرم هم کلاه یک زن غریبه که همینجور اتفاقی روی سرم مانده! چاک دهنم را واکردهام و هر چه کلفت بلدم بار طرف میکنم. خانم میشتوت هم هوای حرفهایش را ندارد، او هم هر چه سرِ زبانش میآید میگوید. چهارتا پیرزن هم که پشتسر من ایستادهاند همگی هوار میکشند، چون همهی همسایهها از این لبنیاتی دل پُری دارند، فقط آن پیرمردک، تیوادار لوکوش، ته مغازه ایستاده و هی سرفهریزه میزند، چون هیچوقت دوست ندارد دربارهی چیزی اظهارنظر کند و حالا فکرش را بکن، توی این المصراط یکهو در باز شود و زنی جلو آن بایستد که اگر ندانم چهار سال از من بزرگتر است، خیال میکنم ده سال جوانتر است.موهای طلایی، چنان طبیعی که حتی یک لیوان آب زلال را هم نمیشود آنطور رنگ کرد. کتودامنِ کِشباف فندقی که رویش نوشته مال بوداپست نیست. آن وقت آدمی که چهار سال هم از من بزرگتر است عین مس برنزه شده و توی کفش پاشنهبلندِ نوکتیز که آن هم داد میزند آخرین مدل خارجی است آنجا ایستاده. اما اینها که گفتم همه به کنار، اصل کار این بود که اصلاً حرف نمیزد، همانطور ایستاده بود و نگاه میکرد.باران بمبئي
مردي به نام اوه
قسمتی از متن کتاب مردی به نام اوه
اوه چند ساعت همان جا نشست و دست زنش را توی دستش نگه داشت تا اینکه کارمند بیمارستان آمد و با لحنی آرام و حرکاتی محتاط بهش فهماند که باید جسد سونیا را ببرند اُوه بلند شد، با سر حرف پرستار را تأیید کرد و به دفتر خاکسپاری رفت تا کارهای مربوطه را انجام دهد. مراسم خاکسپاری روز یکشنبه بود. اوه روز دوشنبه سرکار رفت؛ ولی اگر کسی ازش میپرسید زندگی اش چگونه است، پاسخ می داد تا قبل از اینکه زنش پا به زندگی اش بگذارد، اصلاً زندگی نمی کرده و از وقتی تنهایش گذاشت هم دیگر زندگی نمیکند. اوه تمام چیزهایی را درک میکرد که بتواند ببیند و توی دست بگیرد. چیزهایی مانند بتون و سیمان، شیشه و استیل، ابزار کار، چیزهایی که آدم میتواند با آن حساب و کتاب کند، زاویه نود درجه و دستورالعملهای واضح را میفهمید، نقشه و طرح خانه را، چیزهایی را که آدم بتواند روی کاغذ پیاده کند. او یک مرد سیاه و سفید بود و همه چیز را از نزدیک باید لمس میکرد. درست بعد از پایان مراسم خاکسپاری پدر اوه کشیش می خواست دربارهی کمکهای یتیم خانه با اوه صحبت کند، ولی اوه جوری رفتار کرد که کشیش بلافاصله فهمید آن پسر صدقه قبول نمیکند. همان موقع، اوه به کشیش گفت دیگر از این به بعد برایش جای خالی در کلیسا نگه ندارد. به کشیش توضیح داد درست است که به خدا اعتقاد دارد ولی به این نتیجه رسیده که خدا به او نظر لطفی ندارد!تعلیق
دور برگردان
معرفی کتاب دوربرگردان
کتاب دوربرگردان نوشتهی میثم کیانی، دربردارندهی 10 داستان کوتاه جذاب و تأثیرگذار است که با درون مایهای اجتماعی، جنگی، پلیسی و... شما را مجذوب خود میکند. داستانهای «دوربرگردان» در فضاهایی کاملا شهری و اجتماعی اتفاق میافتد و یکی از آنها هم در میدان جنگ ایران و عراق میگذرد. در مواقعی شما حس میکنید که مرز بین خیال و واقعیت در موضوعات داستان مشخص نیست. نوع روایت داستانهای کتاب دوربرگردان یک حالت پیوستگی دارند. وقتی شروع به خواندن داستانهای این کتاب میکنید، از زمان حال شروع میکنید و سپس اتفاقات گذشته گفته میشود و دوباره زمان داستان به حال پیوند میخورد. بعد از آن اتفاقات آینده روایت میشود و دوباره این چرخه دایرهای استمرار مییابد. زمینهی روایات میثم کیانی داستانهای موقعیت هستند، موقعیتهای مکانی و یا حادثهای چون جنگ و نبرد. او در نوشتن داستانهای این کتاب، سعی کرده است فضاهای متفاوت را تجربه کند. تم و زمینههای معمایی، وهم، گوتیک، جنگی و... را میتوان در این داستانها مشاهده نمود. در کل، فضای داستانهای کتاب دوربرگردان، به جز داستان «شبی خون» که تنها داستان جنگی آن است، دارای موضوعات اجتماعی میباشند. برای مثال داستان «نُتهای خیس» درباره کودکان کار و آسیبهای روحی و روانی است که این ضربهها در آیندهی زندگیشان مشخص میشود. در نتهای خیس از زمان حال شروع کرده و بعد به گذشته نگاه میکنید و گذشتهی یکی از همین بچهها را میبینید و دوباره زمان حال او را بازبینی میکنید. در بخشی از کتاب دوربرگردان میخوانیم: سیزده گلوله و ترکش، راحت میتواند کار آدم را بسازد. وقتی دراز به دراز افتاده بود و از لای باریکِ چشمها زل زده بود به کسی که سابق بر آن فرمانده خطابش میکردند و حالا مقابل او، درست به همان حالت، میدیدش. دوباره به خودش اینها را گفت: سیزده گلوله و ترکش... و به فرمانده نگاه کرد که با او لحظههای آخرش را سپری میکرد. برای بار سوم از پایین تا بالا، حفرههای پر از خون را یکی یکی شمرد؛ سهتا در پاها و هفت گلوله در سینه و شکم، و با نیمچرخ سر به راست و چپ، جای سه زخم کاری هم در دستها، در مجموع میشدند سیزده جای گِرد و جوشان از خون. میدانست تا تخلیه شدن کُلِ خون بدن کمتر از چند ثانیه فرصت دارد، یکجا و بعد دیگر خلاص... سعی کرد آرامتر نفس بکشد تا خون کمتری از حفرهها بیرون بریزد. بین صدای انفجارها و نالههایی که اطرافش را پُر کرده بودند، تشخیص صدای زنی که در همان اطراف شیون میکرد، کار سختی نبود. جنس صدا ظریف بود و مهربان. انگار میشناختش. عکس صداهای دیگر. سرش را که به سمت صدا چرخاند، دوباره فرمانده را پایین پاهایش دید، کنار یک خاکریز، به او زل زده بود و داشت زیرلب چیزی زمزمه میکرد. میتوانست بشنود. کلمهها توی سرش بودند. انگار خودش باشد که چیزی میگوید. انگار لبهای او بودند. شنیده بود در لحظههای آخر حواس انسان اعجابانگیز عمل میکند، زورش زیاد میشود انگار. باور نمیکرد. خودش را آرام آرام کشاند نزدیک فرمانده.محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-بخت اخلاقی
زیر نظر دکتر مسعود علیا بسیاری از علاقهمندان به فلسفه در ایران که با فضای مجازی بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد را شنیدهاند و چه بسا از این مجموعه کم نظیر بهره هم برده باشند. این دانشنامه حاصل طرحی است که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است و کسی که میخواهد برای اولین بار با مسأله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
نگارش، تدوین و انتشار مدخلهای دانشنامه فلسفه استنفورد به سرپرستی "دکتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد و آن اینکه این دانشنامه به ویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. ترجمه و انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن از جمله اهدافی بوده که چه بسا مورد نظر بانیان این طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همکاری گروهی از مترجمان به سرپرستی "دکترمسعودعلیا" و با کسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار این دانشنامه مینماید و امیدوار است چاپ این مجموعه استمرار پیدا کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.