هفت پادشاهی 1/ قریحه‌دار

175,000 تومان

معرفی کتاب هفت پادشاهی 1 اثر کریستین کاشور

کاتسا خواهرزاده ی پادشاه، از شرایط فعلی زندگی اش راضی نیست، اما می داند که نمی تواند علیه پادشاه عصیان کند.
او در سرزمینی زندگی می کند که گاهی افراد با مهارت های خاص در آن به دنیا می آیند و لقب قریحه دار می گیرند.
ظاهرا قریحه ی این دختر هم کشتن است. او دختر سرسختی است که بعید می داند روزی بتواند عاشق شود؛ اما تقدیر طوری رقم می خورد که ناگهان راهی سفری ماجراجویانه و عاشقانه می شود.
در طی این سفر او درمی یابد که قریحه اش کشتن نیست، بلکه چیزی فراتر از آن است.
کریستین کاشور با نثر پیچیده و باشکوهش و با مجموعه ای از شخصیت های فراموش نشدنی، با ماجراجویی هایی مرگبار و یک داستان عاشقانه ی خاص، دنیایی سحرانگیز خلق کرده که سراپا با دنیاهای فانتزی دیگر متفاوت است.

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

هفت پادشاهی 1/ قریحه‌دار

نویسنده
کریستین کاشور
مترجم
حسین شهرابی
نوبت چاپ
تعداد صفحات 416
نوع جلد —-
قطع
سال نشر
سال چاپ اول ——
موضوع
کودک و نوجوان
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786222040581
توضیحات تکمیلی
وزن 0.5 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “هفت پادشاهی 1/ قریحه‌دار”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

چند صفحه از کتاب

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

سقوط فرشتگان

98,000 تومان

معرفی کتاب سقوط فرشتگان

گشت‌وگذار در تعلیقی هنرمندانه میان سنت و مدرنیته که با خواندن کتاب سقوط فرشتگان اثر تریسی شوالیه آن را تجربه خواهید کرد... نویسنده در این کتاب ماجرای دو خانواده‌ی انگلیسی را روایت می‌کند که در دوران مرگ ملکه ویکتوریا روزگار می‌گذرانند. آن‌ها به‌خوبی دو نماد برای جامعه‌ی سنتی و مدرن انگستان قرن بیستم هستند. این کتاب در زمره‌ی پرفروش‌ترین آثار نیویورک تایمز قرار دارد.

درباره‌ی کتاب سقوط فرشتگان

انگلستان در گذار از جامعه سنتی به مدرن، در سال‌های ابتدایی قرن بیستم، دوران عجیب و پرچالشی را از سر می‌گذراند. دورانی که با مرگ ملکه ویکتوریا آغاز می‌شود و می‌توان تکه‌پاره‌هایی پراکنده از مدرنیته را در زندگی آدمیان آن دوره مشاهده کرد. تریسی شوالیه (Tracy Chevalier) در کتاب سقوط فرشتگان (Falling Angels) تصویری روشن، هنرمندانه و واضح از آن دوران ترسیم می‌کند و به‌خوبی این بخش از تاریخ انگلستان را پیش چشمتان به تصویر می‌کشد. قصه با تقابل دو خانواده شروع می‌شود. خانواده‌ی اول، متشکل از زنی اهل مطالعه و متجدد به‌نام کیتی کوهلمن و مردی ثروتمند به‌نام ریچارد است. زن و مردی که ازدواج آن‌ها نشأت‌گرفته از عشق بوده، اما حالا، پس از گذشت مدت‌ها از زندگی مشترکشان و درحالی‌که به‌تازگی صاحب فرزند شده‌اند، کیتی هیچ تعلق خاطری را نسبت به همسرش احساس نمی‌کند. او که در میان خانواده‌ی شوهرش با حس عدم تعلق‌خاطر و غریبگی درگیر شده، در انتظار تغییر و تحوّلی در زندگی‌اش است. تا اینکه روزی در قبرستان، با خانواده‌ی واترهاوس آشنا می‌شود. واترهاوس‌ها خانواده‌ی دیگری هستند که در کتاب سقوط فرشتگان به قلبم تریسی شوالیه و با وسواس و جزئیات خلق شده‌اند. نویسنده داستان خود را از زبان چندین راوی بیان می‌کند و سیر داستانی‌اش را پیش می‌راند. با خواندن این رمان جذاب، می‌توانید تقابل میان سنت و مدرنیته را در فرهنگ انگلستان درک کنید؛ تقابلی که با مرگ ملکه ویکتوریا و بازخوردهای متفاوت اجتماعی در میان مردم آن دوران اتفاق می‌افتد و رخدادهای گوناگونی را به‌وجود می‌آورد. کتاب سقوط فرشتگان با ترجمه‌ی روان نینا فراهانی و به‌ همت نشر چشمه روانه‌ی بازار چاپ و نشر شده است که همه‌ی علاقه‌مندان به داستان و رمان‌های تاریخی و اجتماعی از خواندن آن لذت خواهند برد.

آمار و کاربرد آن در مدیریت

30,000 تومان
آمار و کاربرد آن در مدیریت نویسنده دکتر عادل آذر، دکتر منصور مؤمنی مترجم ——– نوبت چاپ 27 تعداد صفحات

سریال چهار سابقه‌دار، قسمت 10/ بدتر از این نمی‌شه!

160,000 تومان
کتاب «بدتر از این نمیشه» دهمین جلد از سری کتاب چهار سابقه دار است که طرفداران فراوانی در ایران و سراسر جهان دارد. داستانی هیجان انگیز و خنده دار از چهار خلاف‌کار حرفه‌ای که تصمیم گرفته‌اند آدم‌های خوبی باشند.

خلاصه کتاب سریال چهار سابقه دار 10

همه به شاهزاده مارمالاد درود می‌فرستند و در مقابل عظمت شیطانی او تسلیم می‌شوند. نه مثل اینکه این طوری‌ها هم نیست! اتفاقات جدیدی در راه است،‌ شاید که چهارسابقه دار و دخترهای بد، پوزه شان به خاک مالیده شود!!! به نظر شما چنین چیزی امکان دارد؟؟ برای مشاهده تمامی جلدهای این سری کتاب می‌توانید صفحه مجموعه چهار سابقه‌ دار را مشاهده کنید.

خرید کتاب چهار سابقه دار 10 از فروشگاه تخصصی کتاب کودک و نوجوان بادبادک

کتاب سریال چهار سابقه دار از محبوب‌ترین کتاب‌های کودک و نوجوان است که به صورت چند جلدی منتشر شده است.
سفارش:0
باقی مانده:2

جنگولک‌بازی‌های جناب تام 2/ جناب تام به ساحل می‌رود

70,000 تومان
تام و آنجلا می‌خواهند بروند سفر. سفری کنارِ ساحل. مثل همیشه جّنگولک‌بازی‌های جناب تام تمامی ندارد. از هر ناخُنِ پنجولِ جنابِ تام، یک اتفاق عجیب‌وغریب می‌چِکد.

برشی از متن کتاب

یک روز صبح زود آنجلا ثراگمورتون و جناب تام از خانه بیرون رفتند. راه افتادند سمت ساحل. یک عالمه طول کشیده بود تا وسایل سفرشان را ببندند. جناب تام تا آن روز هیچ وقت به ساحل نرفته بود و خیلی دلش می‌خواست توی ساحل گردش کند. آنجلا تندی زیراندازها را انداخت و بساطشان را پهن کرد. به جناب تام گفت: "برو بازی کن! جای دوری نرو. یک جایی باش که بتوانم ببینمت. مهمتر از همه..." "...پسر خوبی باش!" کمی بعد آنجلا خوابش برد و جناب تام هم شروع کرد به گشت و گذار روی شن های ساحل. یک قلعه آن نزدیکی ها بود. از بالای آن می‌شد منظره‌ی زیبای ساحل را تماشا کرد. جناب تام تصمیم گرفت زمین را بکند و گنج پیدا کند. و پیدا هم کرد، آن هم یک عالمه! آن قدر ورجه وورجه کرد که حسابی گرم شد. دوید طرف دکه‌ی بستنی فروشی. مرد بستنی فروش با بد اخلاقی پرسید: "چه مزه ای می خواهی؟" جناب تام همه مزه‌ها را چشید. بستنی خوردن خوب است، اما بازی کردن بهتر است... جناب تام هم قاطی بازی شد. بازی های هوایی بازی های زمینی بعدش دوباره بازی های هوایی همه از پر زوری جناب تام تعجب می‌کردند. شن های ساحل داشت داغ می‌شد و کله‌ی جناب تام از گرمای آفتاب گیج و منگ شده بود. حالا وقتش بود تنی به آب بزند اول که وارد آب شد، حس عجیبی داشت. ولی چیزی نگذشت که مثل برگ روی آب سُر خورد و جلو رفت. از جلوی یک پری دریایی مهربان گذشت و از بالای سر یک نهنگ بزرگ پرید همان طور که آنجلا توی آفتاب دراز کشیده بود و خستگی در می‌کرد، ناگهان... جناب تام حس کرد چیزی از زیر آب، پایش را گاز می‌گیرد. شلوار جناب تام غیبش زده بود . جناب تام که توی دریای طوفانی سرگردان بود...
سفارش:0
باقی مانده:1

وبلاگ خون‌آشام 2/ باران جیغ بر جاده

190,000 تومان

قسمتی از کتاب وبلاگ خون آشام 2

کت و شلوار راه راهی گفت: “تنم می لرزه وقتی آدم ها می گن داشته ن درباره ی من حرف می زده ن.” کمی عذاب وجدان گرفتم. آمد جلوی پیشخان ایستاد. انگار خیلی هم ناراحت نشده بود. باز همان کت و شلوار راه راهش تنش بود. گفت: “خب، بگین ببینم چه بلایی قراره سرم بیاد؟” خانم روزنامه فروش با صدای بلند خندید: “وای گیلز! از دست تو!” چشم هایش برق می زد. معلوم بود حسابی این آقای گیلز را قبول دارد. گفت: “نگران نباش بابا! چیزی نیست. کسی کاری با تو نداره. این آقا پسر داره واسه پروژه مدرسه ش تحقیق می کنه. زندگی من رو شخم زد از بس سوال پیچم کرد.” بعد با غرور تمام گفت: “تو که رسیدی داشت درباره ی مشتری ها و تازه واردها ازم می پرسید.” گیلز سر تا پای من را نگاه کرد و گفت: “فکر می کنم ما دیروز یک گپ مختصری با هم زدیم؟ زیر بارون. درست نمی گم؟ من نه تنها از مشتری های تازه بلکه از مشتری های خیلی راضی هم هستم. این خانم فوق العاده ن. حتی لطف کرده ن مجله ای رو که می خواستم برام سفارش داده ن. ” خانم روزنامه فروش گفت: “آهان. خوب شد یادم انداختی!این امروز صبح رسیده.” و مجله ای رو برداشت و گرفت طرف گیلز. گیلز بدجوری توی نخ من بود. گفتم: “می تونم دو تا سوال ازتون بپرسم؟ اگه اشکال نداره.” سعی می کردم به چشم هایش نگاه نکنم. زل زده بودم به دفترچه ام.

عصب کشي

29,000 تومان

بخشی از کتاب عصب‌کشی

جمشید بلند شد رفت تلفنو جواب داد و برگشت اتاق. تا اومد اتاق روشو کرد طرف اصغر و گفت «پاشو که بلیتت برده، اونم چه بردنی!» محسن گفت «چی شده؟» جمشید گفت «فکر می‌کنی کی بود؟» محسن گفت «چه می‌دونم.» جمشید گفت «سرکار خانوم مهشید عباسی.» محسن گفت «این دیگه کیه؟» کار خدا رو می‌بینی؟ دختره عاشق اصغر شده بود! اصلا باورت می‌شه؟ ولی خب، آدمیزاده دیگه. طفلک این مهشیده از اون دخترهای ساده و عاطفیِ دوآتیشه بود، ولی خب از پسرها وحشت داشت. این‌قدر بابا ننه‌ش که هر دوشون مهندس بودن،‌ درِ گوشش از پسرها بد گفته بودن که دختره پاک جماعتِ مذکرو از زندگیش گذاشته بود کنار.‌ فقط هم حرف‌های بابا ننه‌ش نبود ها؛ یه عادتی که باباش داشت این بود که هر روز روزنامه می‌خرید می‌آورد خونه و می‌ذاشت مهشیدم بخونه. این بدبخت هم همه‌ش می‌رفت سراغ صفحهٔ حوادث. صفحهٔ حوادث روزنامه‌ها هم که دیدی، پُره از تجاوز و قتل دخترها به دست مردها و خیانت پسرها به دخترها و این‌طور چیزها. مهشید هم اینا رو می‌خوند و تنش می‌لرزید و از هر چی پسر بود فرار می‌کرد. خوشگل هم بود ها! اصلا یه چیزی بود که نگو! ولی هیچ پسری نمی‌تونست به‌ش نزدیک شه.‌ اولا طوری خودشو درست می‌کرد و لباس می‌پوشید که خیلی به چشم نیاد، بعدش هم تا یه پسر به‌ش نزدیک می‌شد، انگار گرگ دیده باشه، همچی فرار می‌کرد که دستِ پسره که سهله، نگاهش هم به‌ش نمی‌رسید. این‌قدر بدبین بود که حتا پسرعمه، پسرخاله، پسردایی و پسرعمو هم نمی‌تونستن باهاش حرف بزنن.