هیس
210,000 تومان
ایستاده بودم روی جدول جوی، گِلهای بغل پوتین راستم را مالیدم به لبه جدول. سرشب واکسشان زده بودم. دلم میخواست وقتی بالای سر جنازهام میرسند ببینند تر و تمیز، مثل بچه آقاها مردهام. تقابل و تناقض حاصل از دنیای مدرن، سرمنشأ ماجراها و سردرگمیهای بسیاری است که هیس راوی یکی از آنهاست، و البته نه از دیدگاهی قاطع. در هیس، چنان که لوکاچ در نظریه رمان میگفت، ارزشهای تحققناپذیر و آرمانی قهرمانان، به شیوهای نو، نسبی شدهاند؛ چیزی که دور از دسترس نویسندگان پیش از این بوده است.
در هیس نویسنده ماجراها را چنان که دیکته میشود نشان نمیدهد بلکه چنان که خود میخواهد نشان میدهد و باز بر عهده خواننده میگذارد تا ماجرا را آن گونه که میخواهد ببیند و رمان توسط راویان مختلفی ساخته میشود: پاسبان، نظامی گاه دلرحم و گاه خشنی که آنچه را میخواهد انجام نمیدهد و آنچه را نمیخواهد انجام میدهد؛ جهانشاه، قاتلی یا قاتل نمایی یا حتی مقتولی که با لذت به روایت هوسهایش مینشیند و از کشتن آدمها یا کشته شدن خود میگوید؛ نویسنده که در نیمه داستان میمیرد و به پایان رساندن رمان را به میراث میگذارد، و دیگر شخصیتهایی که اینجا و آنجا رشته کلام را قطع میکنند و از منظر خود به روایت مینشینند، تا سرانجام رمانی پدید آید که با هر خوانشی شکلی دیگر به خود میگیرد و به تعداد مخاطبانش ماجرا عوض میکند. گرایش به نوآوری و تجربیات تازه از بارزترین ویژگیهای آثار محمدرضا کاتب ست و در همین راستا رمان هیس جایزه کتاب سال منتقدان مطبوعات را هم در سال ۷۹ از آن خود کرده است.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
هیس
نویسنده |
محمدرضا کاتب
|
مترجم |
——-
|
نوبت چاپ | ١٠ |
تعداد صفحات | ٢٨٦ |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٣٨٢ |
موضوع |
——-
|
نوع کاغذ | بالکی |
وزن | ۳۲۷ گرم |
شابک |
9789643112059
|
وزن | 0.327 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Samaneh Fathi
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
چاه ارمنی
چاه ارمنی مجموعهداستانی است شامل هشت داستان کوتاه، با محوریت مضامین اجتماعی، داستانهایی عمیق و تأثیرگذار و احساساتبرانگیز. افسانه آقائی راوی زندگیها و شخصیتها و سوژههایی شده که در عین آشنابودن کمتر به آنها توجه و پرداخته شده. نویسنده راوی بخشهایی از زندگی افراد دردکشیده و رنجدیدهای شده که درد و رنج با زندگی آنها عجین شده.
در یکی از داستانها میخوانیم:
«ثریا که افتاد تو کانال، گرمپ صدای پرتشدنش بلند شد. نمیدانم از آن لحظه چی یادش مانده. اگر بتوانم توی صورتش نگاه کنم، خیلی چیزها هست که دوست دارم ازش بپرسم. قبل اینکه بیفتد اسمم را صدا کرده بود. من که نشنیده بودم...»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.