پاییز 32
88,000 تومان
رضا جولایی نویسندهیبا سابقهای است. کارش را از سال 1362 با انتشار مجموعه داستان حکایت سلسلهی پشت کمانان آغاز کرد.
او که در طول چهار دههی اخیر در اتمسفر ادبیات داستانی حضور داشته، تاریخ در همهی آثارش حضوری پر رنگ دارد و به مثابه نخ تسبیح قصههایش را به یکدیگر مرتبط میکند.
رمانخوانهای حرفهای که در سالهای اخیر او را با آثاری همچون سوءقصد به ذات همایونی، شب ظلمانی یلدا و شکوفههای عناب به یاد میآورند، خوب میدانند که نویسندهی محبوبشان از تاریخ تنها به عنوان بستری برای روایت داستان استفاده میکند.
تاریخ برای او گذشتهای داستانی است که هر چیزی در آن ممکن است: «عدهای از دوستان معتقدند شکوفههای عناب به شدت رمانی تاریخی است، اما به گمان من به جز ماجرای اعدام میرزا جهانگیرخان، تمام راویها مانند قزاق روس، همسر جهانگیرخان، منشیاش داوودخان و … کاملا تخیلی هستند.»
داستانهای مجموعهی «پاییز 32» نیز در چنین بستری روایت میشوند. گذشتهای که وهم و جادو در آن وجود دارند. واقعیت نیز اگر دیده شود در واقع همان وهم است که مردم گرفتارش هستند.
افرادی که برای کشف کردن حقیقت روانهی کوی، برزن و بیابان میشوند و به آداب و رسوم اهمیت نمیدهند. این آدمها، این داستانها همانهایی هستند که در هیچ تاریخی اشارهای به آنها نمیشود و در ذهن زیبای نویسندهای زندگی میکنند.
جایی که بالاخره فرصتی برای دیده شدن پیدا خواهند کرد.
فقط 2 عدد در انبار موجود است
پاییز 32
نویسنده |
رضا جولایی
|
مترجم |
—
|
نوبت چاپ | 6 |
تعداد صفحات | 173 |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
سال نشر | 1401 |
سال چاپ اول | —— |
موضوع |
داستان
|
نوع کاغذ | —— |
وزن | 0 گرم |
شابک |
9786002299031
|
وزن | 0.0 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: aisa
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
قلعه ي پرتغالي
فهرست
- ماهی
- دم
- دست توی عکس
- لارک
- قباد
- هر وقت
- قلعه پرتغالی
- خانه
- موشک
- مد
برشی از متن کتاب
با احتیاط و زحمت از راه پله ناقص بالا رفتم. روی پشت بام، باد شدیدتر بود. ملافه را باز کردم از دورم و بالای سرم گرفتم. بال میزدم. بال میزدم و یک لحظه بعد روی مناره نزدیکترین مسجد آن اطراف فرود میآمدم. با یک پرواز دیگر تا لب ساحل میرسیدم. پشت ساختمان نوساز اداره بندر یا روی سقف سوله گمرک یا چه میدانم سقف قدیمی برکه بی بی. هرجا که بلندتر و دورتر بود. جایی که میشد شب و دریا را خوب تماشا کرد. ((جای خوبی است این بالا. میشود گاهی شبها آمد و شام را هم آورد اینجا. با رادیو و فلاسک چای!)) باد تندتر شد و همه چیز را به هم پیچید. ملافه را از دستم کشید و لیوان خالی چای را به گوشهای پرت کرد. آهسته تا لب بام رفتم و باز سرک کشیدم. آن پایین، دورتر از آخرین دیواری که آن دورها پیدا بود، صدای سگها و روباهها پخش بود. موشها جایی دیگر جمع بودند. گاهی از گوشه دیواری پیدا میشدند که به سویی میدویدند. شاید بو میکشیدند. میرفتند و بر میگشتند و باز میرفتند. تودهای جوجه تیغی سیاه و چندتایی موش خرمایی بزرگ، از همانها که قیافه ترسان و مهربانی دارند، در وسط خیابان میپلکیدند. با پوزههای صورتی و مرطوبشان سر به هر سوراخی فرو میکردند و مرتب دور خودشان میچرخیدند ((آه از شبهای تابستان، آه از شبهای این تابستان!)) آه از این ماه و خیابان خاکی پر مهتاب. آه از من... من که داشتم میدیدم جز ماه که از آن بالا نور میپاشید و اصلا هم دست بر نمیداشت از نور پاشیدن به روی ماسه و خاک و بلوک و سنگ و پاکتهای خیس سیمان و دیوار ناتمام سرپله و کف ناهموار جلو حمام و انباری، هر چیزی دیگری که پیدا بود به یک سو میرفت. همه میرفتند. نگاه نمیکردند به آسمان و ستاره راهنما و با این حال مسیرشان را میدانستند. میرفتند به سمتی که اسکله بود و هر شب این وقت، حتما خاموش و خلوت بود و باد که میآمد خلوتتر هم میشد. ((میتوانم بپرم. میتوانم این ملافه سفید را بالای سرم نگه دارم و رو به باد بایستم و هر زمان خواستم بپرم. بپرم روی کپه ماسههای آن پایین و بلند شوم و زود بلند شوم و همین که خودم را میتکانم، راه بیفتم به سمت جایی که چند ساعت دیگر، وقتی هوا روشن و باز تاریک میشد، بمانم و انتظار آمدن لنجی که هر شب آن موقع از بندر میآمد و بار و مسافر میآورد.از ديار آشتي
تو در قاهره خواهي مرد
معرفی کتاب تو در قاهره خواهی مرد
کتاب تو در قاهره خواهی مرد اولین رمان حمیدرضا صدر، زندگی محمدرضا پهلوی را در سال 1344 به شیوهای جذاب روایت میکند. نویسنده در این اثر که تقدیر شده در جایزهی ادبی جلال آل احمد 1394 است، با زبانی گزارشی، ترسها و باورهای شاهی را در رفت و برگشتهای زمانی روایت میکند که از ترور هراس دارد. او مدام به گوشههای تاریک ذهنش سرک میکشد تا تصویری از اطرافیان، نخست وزیران، دوستان محبوب و سوء قصد کنندگانش نمایان کند. او با مطالعهی انبوهی مجله، کتاب و سند کتابخانههای ایران و بهرهگیری از فلاشبک و فلاش فوروارد، مستندهای تاریخی فراوانی از شاه در این رمان به تصویر میکشد. تو در قاهره خواهی مرد روایتی پر ضرب آهنگ از گذشته و آیندهی مردی است که سال 1344 در حال ساختن قدرتی همه جانبه بود. اطلاعات ریزی که شما در این کتاب با آن مواجه میشوید بسیار زیاد هستند. نویسنده وقتی از یک واقعهی خاص یا حتی یک رویداد معمولی در این اثر میگوید، حتیالامکان تمامی جزئیات را نیز بازگو مینماید. این توصیفات مو به مو مخصوصاً شامل دادههای تاریخی مفصلی در بازهی زمانی اسفند 1343 تا اول فروردین 1345 میشوند. او دربارهی این اثر گفته که مدتها در فکر نوشتن رمانی بر اساس واقعیتهای تاریخی و وقایع مستند بوده است. در واقع او بعد از ترجمهی رمان "یونایتد نفرین شده" نوشتهی "دیوید پیس" که دربارهی زندگی "برایان کلاف" مربی جنجالی فوتبال انگلیس میباشد، به فکر نوشتن رمانی با این موضوع افتاد. به همین دلیل هم به نظرش رسید آخرین شاه ایران بیش از هر چهرهی تاریخی دیگری میتواند برای روایت چنین رمانی مناسب باشد. شخصیتی که قدرت و ثروت او را فرا میگیرد و در عین حال در خلوت و تنهاییاش از چیزهای زیادی وحشت دارد و این تناقضها و پرداختن به آنها برای نویسنده جذابیت داشته است، از طرفی خواندن تاریخ معاصر ایران هم یکی از علاقهمندیهای او به شمار میرود و همهی اینها باعث شد تا این رمان را بنویسد. در بخشی از کتاب تو در قاهره خواهی مرد میخوانیم: علی امینی در ده روز اول صدارتش انحلال مجلسین را اعلام کرد. در ده روز اول صدارتش برخی از بلندپایگان لشگری و کشوریات را به اتهام سوء استفاده از بیتالمال دستگیر کرد و به محبس انداخت. به زندان دژبان در خیابان سوم اسفند روبهروی ساختمان وزارت جنگ. سرلشگر علیاکبر ضرغام و سپهبد مهدیقلی علویمقدم و خیلیهای دیگر را. علی امینی بود که در نطق رادیوییاش اقتصاد ایران را اسفناک و ورشکسته خواند. علی امینی بود که اعلام کرد درآمد نفتی کشور سالی دویست و هشتاد میلیون دلار است و تنها ارتش دویست هزار نفری تو سالی دویست میلیون دلار خرج برمیدارد. با آمدن علی امینی بود که دکتر اقبال، نخست وزیر سابقت همراه همسر فرانسویاش با پاسپورت سیاسیاش از تهران به مقصد پاریس و بوردو فرار کرد و اعلام کردند محاکمهی غیابی خواهد شد. با آمدن علی امینی بود که زمزمهی رفتن شاهپورها و شاهدختها دهان به دهان گشت. زبان به زبان. گوش به گوش. زمزمهی فرار شاهپورها و شاهدختها. فرار... فرار... فرار... و تو از شنیدن زمزمه نفرت داری. نفرت. با آمدن علی امینی بود که جبهه ملیها میتینگشان را برگزار کردند و زمزمهی بازگشت دکتر محمد مصدق از احمدآباد پس از نه سال گوشهگیری و تحت نظر بودن دهان به دهان گشت. زبان به زبان. گوش به گوش. مصدق... مصدق... مصدق... و تو از مصدق نفرت داری. نفرت.فهرست مطالب کتاب
پیش از بهار 1344 بهار 1344 تابستان 1344 پاییز 1344 زمستان 1344 پس از زمستان 1344غول مدفون
معرفی کتاب غول مدفون اثر کازوئو ایشی گورو
هیمالایا، غول قاتل
انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم میخواهد نامزد ریاستجمهوری شود!
داستان طنز انگار ۱۲ و ۳/۴ ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود! داستان دختری است به قول خودش ۱۲ و سه چهارم ساله به نام ونسا ردراک که راوی داستان نیز است. ونسا از یک سو با مشکلات دوره بلوغ سروکله میزند و از سوی دیگر نگران از دست دادن مادرش است.
او نسبت به دیگر دختران همکلاسیاش از نظر رشد جسمی عقب است و از بدن و قیافهاش ناراضی است برای همین اعتماد به نفس زیادی ندارد و فکر میکند دست و پا چلفتی است. در چنین شرایطی که او به مادرش نیاز دارد، مادرش حسابی درگیر آماده کردن خود برای ریاست جمهوری است
اما مشکل تنها نبود مادر نیست. او از مخالفان حمل اسلحه، طرفدار حفظ محیط زیست و صلح است، مخالفان و دشمنان زیادی دارد. با نامزد شدن مادر برای ریاست جمهوری، ونسا نامههای تهدید کنندهای در کمد مدرسهاش پیدا میکند که نویسنده نامه از ونسا خواسته است که مادرش را متقاعد کند از نامزدی ریاست جمهوری کناره گیری کند و او و مادرش را به مرگ تهدید کرده است.
ونسا که پدرش را چند سال پیش از دست داده است نمیخواهد مادرش را هم از دست بدهد؛ اما مادر به خاطر هدفی که دارد حاضر نیست دست از مبارزه بکشد زیرا معتقد است که «شجاعت وقتی است که میترسی اما اعتقاد راسخ داری که کاری را که درست است انجام میدهی.»
او همچنین به این سخن بنجامین فرانکلین اعتقاد دارد که «کسانی که از آزادیهای اولیه میگذرند تا کمی امنیت موقت به دست آورند، نه استحقاق آزادی دارند نه امنیت.»
مادر در یکی از سخنرانیهایش مورد سو قصد قرار میگیرد اما ونسا مادرش را نجات میدهد و خود زخمی میشود. مادر تصمیم میگیرد که کنارهگیری کند اما این بار ونسا مانع او میشود.
ونسا با خود در کشمکش است؛ او باید تصمیمهای سختی درباره آینده خودش، مادرش و کشورش بگیرد و با مادر و رجینالد پسر خوشتیپ اما بیاخلاق همکلاسیاش هر یک به گونهای در کشمکش است.
داستان به رشد اجتماعی مخاطب کمک می کند و مسئولیت اجتماعی را به عنوان یک ارزش مهم میداند و تعریفی زیبا از شجاعت ارائه می دهد.
محصولات مشابه
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ شوخی
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-هگل
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-عقل به روایت کانت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-فلسفۀ اخلاق کانت
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-هرمنوتیک
دانشنامۀ فلسفۀ استنفورد-زيبایشناسی هگل
دانشنامه فلسفه استنفورد 2: فلسفه و مسائل زندگی
موضوع | فلسفه |
نویسنده | جان ماریال، تادئوس مِتس، دن هِیبرون، تاد کالدر، بِنِت هِلم، رونالد دِ سوسا، کرولین مک لاود، الیزابت برِیک، جوزف میلم، رابین س.دیلون، استیون لوپر |
مترجم | امیرحسین خداپرست، مریم خدادادی، غلامرضا اصفهانی، ابوالفضل توکلی شاندیز، حسین عظیمی، ایمان شفیعبیک، ندا مسلمی، مهدی غفوریان، راضیه سلیمزاده |
سرپرست و ویراستار مجموعه | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٦٨٠ |
سال نشر | ١٤٠٢ |
سال چاپ اول | ١٤٠٠ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
قطع | رقعی |
نوع کاغذ | تحریر |
وزن | ٨٧٢ |
شابک | ١ -٠٣٨٢-٠٤-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دانشنامه فلسفه استنفورد 3: شاخهها و مکتبها
نویسنده | استنفورد |
مترجم | مسعود علیا |
نوبت چاپ | ٢ |
تعداد صفحات | ٧٣٥ |
سال نشر | ١٤٠١ |
نوع جلد | گالینگور روکشدار |
موضوع | فلسفه |
نوع کاغذ | تحریر |
قطع | رقعی |
وزن | ٨٩٧ |
شابک | ٦ -٣٩٠-٠٤٠-٦٢٢- ٩٧٨ |
تولید کننده | ققنوس |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.