پیکارسک (داستان قلاشان)
26,000 تومان
مجموعه مكتبها، سبكها و اصطلاحهاي ادبي و هنري كه اين كتاب يكي از آنهاست در برگيرنده حدود 30 كتاب مستقل از هم است كه از ميان كتابهاي مجموعه The critical idiom برگزيده شدهاند. اين كتابها به مقولههاي گوناگوني ميپردازند، برخي به نهضتها و جنبشها و مكتبهاي ادبي، برخي به انواع ادبي و برخي به ويژگيهاي سبكي و مانند اينها.
رمان پيكارسك سه ويژگي اساسي دارد: اول اين كه پيكارسك پديدهاي است ادبي، اثري داستاني كه به عادات و زندگي قلاشان ميپردازد. دوم اين كه سبكي است در داستاننويسي، يعني سنخ يا گونهاي از آثار ادبيست متمايز از سبكهاي ديگر و سوم اين كه خاستگاه آن در اسپانياي قرن شانزدهم است. پيكارو با عشق فطري به اموال ديگران به دنيا ميآيد و به ضرب روزگار ياد ميگيرد كه بايد گليم خود را از آب بيرون بكشد. براي اين كه زنده بماند بايد به خدمت كسي در بيايد. او از اين ارباب به سراغ ارباب بعدي ميرود، در اين خدمتگزاري سر همهشان را كلاه ميگذارد و در روايت خود آنها را وصف و هجو ميكند.
فقط 1 عدد در انبار موجود است
پیکارسک (داستان قلاشان)
نویسنده | هری سیبر |
مترجم | فرزانه طاهری |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 122 |
قطع و نوع جلد | رقعی شومیز |
سال انتشار | 1389 |
شابک | 9789642130986 |
وزن | 0.15 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
طب سنتی چین
کتاب خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی
کتاب مجموعه سه گانه ی آخرین بازماندگان، منطقه ی آبی جلد 3
توضیح کتاب:
ماجرا در سرزمینی اتفاق میافتد که در آن تمام حیوانات به دلیل فعالیتهای انسان یکییکی رو به نابودیاند. قهرمان داستان کستر دوازده ساله است که توانایی شگفتانگیزی دارد که خودش از آن بیخبر است. آیا او میتواند با ویژگی منحصربهفردش حیوانات را از شر آدمها نجات دهد؟ منطقهی آبی سومین جلد از مجموعهی سه جلدی آخرین بازماندگان است. ... کستر دوازده ساله آخرین نسل حیوانات، آخرین بازماندگان، را نجات داده و شهرش را از نابودی کامل رهانده است. اما همچنان راهی سخت و پرخطر پیش رو دارد چون: تنها وال آبی نجات یافته خبرهایی از اقیانوس برایش آورده است. گنبد فلزی مرموزی از چهار برج بیرون زده. و شاهکلید نجات کروهی زمین هنوز در دست موش شجاعی است که کستر باید هر چه زودتر پیدایش کند.سرگذشت آخرین تزار روسیه
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.