چرتوپيا

17,000 تومان

سفارش:0
باقی مانده:2

معرفی کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

داستان چرتوپیا و گرفتن مساحت مربع و آرمان‌های بزرگ فیلسوف بزرگ، افلاطون را که یادتان هست؟ همان شهری ‌که تنها هندسه‌دان‌ها می‌توانند شهروند آن باشند؛ البته خیلی هم شرط سختی نیست چون برای ورود تنها باید گرفتن مساحت مربع را بلد باشید.

این شهر زیبا که آیدین سیار سریع آن را بر اساس آرمان‌های فیلسوف بزرگ، افلاطون بنا کرده قرار است برای خودش آرمان‌شهری باشد، منتهی از نوعی دیگر.

قبلا چرتوپیا را به صورت داستان سریالی و غیر سریالی در طاقچه خوانده‌اید اما آیدین سیار سریع در ویرایش جدید آن که با همکاری نشر چشمه منتشر شده، تغییرات و اصلاحاتی ایجاد کرده است. پس بنابراین چرتوپیا را دوباره و این‌بار کاملتر و از نشر چشمه بخوانید.

چرتوپیا در جزیره‌ای «چِرت» نام (با الهام از پنجمین جزیره بزرگ دریای مدیترانه یعنی «کِرت») در استرالیا قرار دارد که فیلسوف‌شاهی با نام «گذالفون» آن را اداره می‌کند. این شاه، وزیری به نام «سباستوس میکلانکوس» دارد که خاطراتش را از دوران حکومت این پادشاه می‌نویسد.

تاریخ تاسیس این شهر به گفته «آیدین سیار سریع» به سال ۲۰۰۹ بازمی‌گردد. زمانی که یونان بحران اقتصادی را پشت سرگذاشته و دچار بی‌ثباتی سیاسی بود.

در این میان عده‌ای از اشراف کشور به دولت پیشنهاد تاسیس مدینه فاضله‌ای دادند اما دولت آن را رد کرد و گفت «برای این نوع کارهای غیرضروری وقتی ندارد» چنین شد که بزرگان، خود به فکر ساختن آرمان‌شهر یادشده افتادند و این شهر را چنان که گفتیم در یکی از جزایر استرالیا (کوکوس) بنا کردند و فراخوان دادند که «هرکس دل در گروی فلسفه افلاطونی دارد» را به عنوان شهروند می پذیرند.

آنها با الهام از کتیبه سردر مدرسه آتن بر سر در شهر خود نوشتند «هرکس هندسه نمی‌داند وارد نشود». این مسئله ورود بسیاری را به شهر با مشکل مواجه می‌کرد، پس به پیشنهاد شاه عبارت «در حد گرفتن مساحت مربع» را در ابرویی با فونت ریز به جمله افزودند و چرتوپیا کم کم رونق گرفت….

سیار سریع در این طنز فرهنگی- اجتماعی با هنرمندی از مفاهیم فلسفی وامگیری کرده و شوخی‌های نمک‌داری باآنها کرده‌است. «چرتوپیا، تاریخ زوال یک اتوپیا» در حقیقت کنایه‌ای طنزآمیز به چگونگی زوال جامعه‌ای است که در سر رویای تاسیس مدینه فاضله می‌پروراند ولی در عمل هر روز از آن دورتر و دورتر می‌شود.

اگر به فلسفه، سیاست، اقتصاد، عشق و هرچیزی از نوع افلاطونی آن علاقه‌مندید. از خواندن خاطرات سباستوس میکلانکوس اعظم لذت خواهیدبرد، البته….

به شرط آن که گرفتن مساحت مربع را بلد باشید.

فقط 2 عدد در انبار موجود است

توضیحات

چرتوپيا

نویسنده
 آیدین سیار سریع
مترجم
—–
نوبت چاپ 2
تعداد صفحات 102
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر 1398
سال چاپ اول ——
موضوع
ادبیات
نوع کاغذ ——
وزن 0 گرم
شابک
9786220101345
توضیحات تکمیلی
وزن 0.0 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “چرتوپيا”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: aisa
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

قصه گو

230,000 تومان

در بخشی از کتاب قصه‌گو می‌خوانیم

غالباً در فرصت بین دو کلاس، عادت داشتیم با‌هم به سالن بیلیاردی که زیر پله‌ها قرار داشت، برویم. بعد با‌هم در خیابان قدم می‌زدیم و من حس می‌کردم که برای او زندگی میان این مردم موهن و نفرت‌انگیز، چه‌قدر مصیبت‌بار است. مردم روی‌شان را برمی‌گرداندند یا سرِ راهش سبز می‌شدند تا خوب نگاهش کنند. خیره‌خیره، زل می‌زدند به او و به خودشان زحمت نمی‌دادند که نفرت یا تحقیری را که توی نگاه‌شان موج می‌زد، پنهان کنند. این مسئله زیاد اتفاق می‌افتاد. بزرگ‌ترها و به‌خصوص بچه‌ها، به او اشاره‌های توهین‌آمیز می‌کردند. به‌نظر نمی‌رسید که برای او خیلی اهمیت داشته باشد و بیشتر اوقات به حرکات زشت آن‌ها با شوخی پاسخ می‌داد. آن روز هم، حادثه‌ی سالن بیلیارد، خیلی باعث تحریک او نشد، اما روی من خیلی تأثیر گذاشت، چون طبیعت من فاصله‌ی زیادی از طبیعت یک فرشته‌ی واقعی دارد. یک مست، آرنج خود را روی پیشخان گذاشته بود. لحظه‌ای که چشمش به ما افتاد، تلوتلو‌خوران جلو آمد و رو‌به‌روی شائول ایستاد، دست‌ها را به کمر زد و داد زد: «حرامزاده، عجب هیولای غریبی! از کدام باغ وحش فرار کرده‌ای؟» شائول جواب داد: «کدام را پیشنهاد می‌کنی رفیق؟ دور‌و‌بر این‌جا یکی بیشتر نیست، که آن هم البته در همین بارانکو است. اگر جرئت کنی و بپری جلو، آن وقت قفس مرا پیدا می‌کنی، هنوز درش باز است.» شائول خودش را کنار کشید تا او بتواند عبور کند. اما مرد مست دستش را دراز و با انگشتانش اشاره‌ای کرد. همان واکنشی که معمولاً بچه‌ها وقت فحش دادن از خودشان نشان می‌دهند.

کارآگاه کرگدن در باغ‌وحش مرموز 6/ ماجرای شی‌واوای قلدر

20,000 تومان

برشی از متن کتاب

شی واوا گفت: بهره وری. کلمه ش اینه. همه مان گفتیم: بهره... چی چی؟ پیپو شی واوا با غرور تکرار کرد: به ره و ری. موهایش را که بالا زده بود، دوباره مرتب کرد. تمام حیوانات بخش جنوبی باغ وحش سردرگم و متعجب او را نگاه می کردند. یکی گفت: خب یعنی چی؟ شی واوا گفت: خیلی ساده ست. مثلاً تو! به پرث تنبل اشاره ای کرد. تو یه... یکی گفت: یه تنبـ... شی واوا پرید وسط حرفش و گفت: یه حیوون میمون شکل عجیب و غریب هستی. حالا بی خیال. هر چی هستی. اصل ماجرا اینجاست که چی کار بلدی بکنی؟ تنبل گفت: من؟... خب... بلدم بخوابم. شی واوا گفت: بخوابی؟ ای تنبل! باید کار درست و حسابی بکنی. کاری که باعث بشه سودی به باغ وحش برسه. همه مان دوباره پرسیدیم: سووووووود؟ شی واوا گفت: از درخت بیا پایین. این جارو رو بگیر و همه ی باغ وحش رو جارو بزن. می خوام یه ساعت دیگه همه جا از تمیزی برق بزنه ها. پرث تنبل مکثی کرد. موکاکالا رفت طرفش. همین که رفت طرفش و نگاه تندی به پرث انداخت، حیولان بیچاره از درخت آمد پایین. تند تند کف زمین را جارو کرد. شی واوا فریاد زد: تو! تو کرگدن پیر! معلوم است که جوابش را ندادم. اسم من کارآگاه کرگدن است... نه کرگدن پیر. او هم این را می دانست. گفت: دارم با تو حرف می زنم پیر مرد! با تو و اون پرنده ی احمقی که روی شونت نشسته. گوش هاتون سنگینه؟ طوطی پلیسه زد زیر خنده و گفت: ها ها ها ها! شنیدی کرگدن جون؟ گفت پرنده ی احمق! اگه با من این طوری حرف می زد ناراحت می شدم... حسابی ناراحت می شدم... وایسا ببینم!... من که نشستم رو شونه ی تو... اون حرف رو به من زدی. من احمقم؟ پیپو خیلی آرام آمد طرف ما. دیدم که کلید کوچولو را با روبانی به گردنش بسته و کلیده دارد تکان تکان می خورد. شی واوا گفت: مردم اصلاً دوست ندارن پول بدن و کرگدنی رو تماشا کنن که توی حوض گلش وامیسته یا می شینه. با خودم گفتم: آخ آخ آخ! حوض گِل عزیزم! چقدر دوست داشتم الان مشغول گل بازی بودم و پاهام رو کرده بودم توی گِل! شی واوا گفت: حیوون های آروم و سنگین و پیر اصلاً خوب نیستن. می خوام حسابی تکون بدین. تکون بخورین. تحرّک... کلمه ش همینه. بینسنتینا فیله از روی سادگی پرسید: ولی مگه کلمه هه بهره وری نبود؟ پیپو گفت: چیزه... بهره وری و تحرّک. این ها دو کلمه ان. حسابی کلافه شده بود، گفت: فکر کنم خیلی وقت ببره که دوباره این باغ وحش رو سرسامون بدم. همه مان دوباره پرسیدیم: سر و... چی چی؟
سفارش:1
باقی مانده:1

من و دارو دسته ی راهزن‌ها 2: سرانجام دوباره دزدیده شدم!

80,000 تومان

در بخشی از کتاب من و دار و دسته راهزن‌ها - جلد دوم می‌خوانیم

آزادی راهزنی چنان طعم باشکوهی دارد که من حتی جرئت نکرده بودم به آن فکر کنم. عضلات شکمم واقعاً به این خنده‌‏ها نیاز داشتند. دستگاه گوارشم در انتظار ساندویچ راهزنی و آب‏نبات‌‏های تازه‌غارت‌شده بود. ریتم طبیعی شبانه‌‏روزیم دلتنگ شب‏‌نشینی‌‏ها و بیدار شدن‌های دیروقتِ صبح بود. دلتنگ زمان‏‌هایی که کَلّه درِ گوشم جوک‏‌های خنده‏‌دار زمزمه می‌‏کرد و من از شکاف چادر، علف‏‌هایی را تماشا می‌‏کردم که در باد می‌‏رقصیدند. دلم برای آتش اردوگاه و داستان‌‏های پُرهیجان و واقعی راهزن‌‏های پارسال لک زده بود. با همه‌‏ی وجود دلتنگ حوادث غیرمنتظره و پُررمزورازی بودم که روزانه در زندگی راهزن‌‏ها اتفاق می‏‌افتاد. خانواده‏‌ی پیرات نگذاشتند آن‏قدرها هم برای شروع دوباره انتظار بکشم. فن جدیدی را امتحان کردیم که زیرمجموعه‌‏ی مدل راهزنی رو در رو بود و عملیات دختری در خطر نام داشت. باید با کوله‏‌پشتیِ هِلو کیتی و جعبه‏‌ی ویولنم کنار جاده می‏‌ایستادم و تا آن‏جا که می‌‏توانستم قیافه‌‏ی دختر تنها و غمگین به خود می‌‏گرفتم. ویولن داخل جعبه نبود. آن را در جای خوبی در ماشین راهزنی پنهان کرده بودم. اگر دیوانه‌‏ای می‌‏آمد و ترمز نمی‌‏گرفت، مجبور بودم بپرم وسطِ جدول. باید نقش دختری را بازی می‌‏کردم که می‏‌خواسته با اتواستاپ خودش را به خانه برساند، اما وسط راه قال گذاشته شده. حتی برای این‏که جوان‏‌تر به نظر بیایم، هیلدا موهام را بافته بود. هِلّه خندید و ادای چشم‏‌های بامبی‌وار و صدای جیغ‏‌جیغوی من را درآورد. وقتی در ماشین نشسته بودیم و چشم‏‌هامان در پی جای مناسبی برای غارتِ بعدی بود، گفت: «چه شانسی آوردی پارسال دزدیدیمت.»

موصل، بدون پریچهر

25,000 تومان

در بخشی از کتاب موصل، بدون پریچهر می‌خوانیم

ساعت‌دزد می‌رود توی صف بی‌آرتی. اتوبوس که می‌رسد سوار می‌شود. من هم پشت‌سرش سوار می‌شوم. باید درست پشت‌سرش بنشینم، آن‌قدر نزدیک که حتی حساب تعداد نفس‌هاش هم دستم باشد. اتوبوس که راه می‌افتد، بی‌اختیار می‌چرخم و پشت‌سرم را نگاه می‌کنم. پریچهر باید جایی میان زن‌ها خودش را مخفی کرده باشد. دست راست ساعت‌دزد، همان دستی که ساعتم را قاپید، بالا می‌آید و پسِ سرش را می‌خاراند. آیا همین که این‌قدر از نزدیک او را زیر نظر گرفته‌ام، به معنی نادیده انگاشتن مسئولیت بی‌نهایتم در قبال او نیست؟ حتماً هست. درست مثل این‌که همین لحظه از توی جیبم یک چاقو دربیاورم و سرش را ببرم و از همین پنجره‌ی نیمه‌باز بیندازم وسط خیابان تا ماشین‌ها از رویش رد شوند و محتویات چرب‌وچیلی داخلش پخشِ آسفالت شود. تنش را هم همین جا رها کنم، همین‌جور نشسته روی صندلی: مجسمه‌ای بی‌سر. مسافرانی که می‌روند و می‌آیند هیچ شک‌شان نمی‌برد که این تن یک انسان واقعی است. خیال می‌کنند بازی است، یا همچین چیزی. مثلاً دوربین مخفی. به هوای یافتن دوربینی که مخفیانه حرکات‌شان را زیر نظر دارد، این‌سووآن‌سو چشم می‌گردانند. احتمالاً حتی با لبخند. لبخندی که می‌گوید «دست‌تون رو خوندم.» ولی فایده ندارد. هر چه نگاه کنند دوربینی نمی‌یابند. این‌جاست که لحظه‌ی سرنوشت‌ساز به مانند ماری در کمینِ طعمه از خفا بیرون می‌پرد: درست همان وقتی که از یافتن دوربینی که نیست نومید می‌شوند و درمی‌یابند واقعیت همان چیزی است که دیده‌اند، نه آن چیزی که با ساده‌لوحی خیال کرده‌اند. میدان رازی ساعت‌دزد از اتوبوس پیاده می‌شود و خیابان کارگر را می‌رود پایین، سمت میدان راه‌آهن. محله‌ی پریچهر. این احتمال که هم‌محلیِ پریچهر باشد تنم را می‌لرزاند.

ماجراهای ریکی‌پرنده 1/ راز لاله‌ی سیاه

120,000 تومان
توضیحات
کتاب «راز لاله ی سیاه» اولین جلد از مجموعه‌ی «ماجراهای ریکی پرنده» است. ریکی پسر ۱۰-۱۲ ساله ای است که به نظر همکلاسی هایش کمی عجیب وغریب است. حتی مادرش هم این طور فکر می کند. او خیلی دوست دارد معروف باشد ولی در هیچ چیز مهارتی ندارد؛ نه در ریاضی، نه فوتبال، نه دوچرخه سواری نه خیلی کارهای دیگر که معمولا برای پسرها مثل آب خوردن است. ریکی فکر می کند تنها مهارتی که دارد پخمه بودن است. او حتی از ظاهر خود هم راضی نیست. او یک راز دارد او می تواند مانند پرندگان پرواز کند. او این توانایی را از پدرش به ارث برده است. اما مشکل اینجاست که اگر کسی حتی پرنده یا گربه ای او را در حال پرواز ببیند سقوط می کند. این یعنی این که نمی تواند این مهارت فوق العاده اش را به نمایش بگذارد و به آرزویش یعنی مشهور شدن برسد و دل سامانتا، دختری را که به تازگی به همسایگی آن ها آمده است به دست آورد. اما در هر داستان از این مجموعه چهار جلدی ماجراهایی پیش می آید و موقعیت هایی به وجود می آید که ریکی ویژگی ها و استعدادهایش را کشف می کند، ویژگی هایی مانند کنجکاوی، مهربانی، باهوش بودن و … نشر هوپا از مجموعه‌ی «ماجراهای ریکی پرنده»، که درباره‌ی خطر کردن و بلندپروازی به قلم نویسنده‌ی افسانه‌ای، پل جنینگز است عناوین زیر را منتشر کرده است:
سفارش:1
باقی مانده:1

مدرسه‌ی خیال‌باف‌ها 3/ آقای مدیر یک موشِ خون‌آشام است

185,000 تومان
سلام! من ایزی‌ام، تنها دختر پدر و مادرم و دانش‌آموز کلاس چهارم «ج».

چند تا دوست خوب دارم که با هم به یک مدرسه می‌رویم. اما مشکلاتی هم دارم؛ مثلاً اینکه خیلی وقت‌ها مامان، بابا و معلم‌ها حرف‌های من و دوست‌هایم را باور نمی‌کنند.

البته این موضوع اصلاً باعث نمی‌شود که ما درباره‌ی چیزهای مشکوک تحقیق نکنیم. با ما همراه باشید تا شما هم نتیجه‌ی تحقیق‌هایمان را بفهمید.

ماجرای این کتاب درباره‌ی مدیر جدید مدرسه است.

وقتی با جودی و زَک و مِیسی می‌رویم که او را ببینیم، شوکه می‌شویم. موهای آقای مدیر جدید سیاه است، شنل می‌پوشد و لب‌های کِرم‌مانند بامزه‌ای دارد.

یک بار از دفترش صدای هیس‌هیس می‌شنویم و تازه زیر نور آفتاب هم پوستش قرمز می‌شود!

در روزِ خوراک ایتالیایی، می‌فهمیم نان سیردار قدغن شده، مدیرمان خون‌آشام است و با ارتش موش‌های خون‌آشامش می‌خواهد مدرسه را بگیرد!

ای وااااای!!!

برنده‌ی جایزه‌ی کتاب کودک‌ سال

رِد هاوس بریتانیا

سفارش:0
باقی مانده:1