کتاب باران برای تو می بارد

10,000 تومان

معرفی کتاب باران برای تو می بارد
تعدادی از شعرهای مجموعه باران برای تو می بارد حدود 10 سال قبل نوشته شده اند و حس و حال همان سال ها را با خود دارند. سال هایی که گل سرخ و نامه و نگاه، معنای دیگری داشتند.

عشق هم نسلان من در لانگ شات تجربه می شد و مثل عشق های امروزی، به چشم برهم زدنی و به قول شاملوی بزرگ با متأسفم گفتنی فراموش نمی شد. این مجموعه برای من شبیه عکسی در آلبوم قدیمی سال های نوجوانی ست.

شاید مدل موهایم، یا نوع لباس پوشیدنم در عکس، امروز برایم غریبه باشد اما این باعث نمی شود عکس را پنهان کنم و دوستش نداشته باشم. این شعرها مربوط به دوره ای از زنده گی منند که در آن، همه چیز ساده تر بود و خلاصه تر.

جهان، به کوتاهی یک خیابان بود و دیدن یا ندیدن نگاهی آشنا، خوشی یا ناخوشی هر روز را مشخص می کرد.

فقط 2 عدد در انبار موجود است

توضیحات

کتاب باران برای تو می بارد

نویسنده
یغما گلرویی
مترجم
———
نوبت چاپ 4
تعداد صفحات 248
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال انتشار 1402
سال چاپ اول ——
موضوع
شعر معاصر
نوع کاغذ ———
وزن 290 گرم
شابک
9789643515744

 

حمل و نقل
توضیحات تکمیلی
وزن 0.29 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کتاب باران برای تو می بارد”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

راهنمای زبانهای باستانی ایران(جلد اول)

132,000 تومان
راهنمای زبانهای باستانی ایران(جلد اول) نویسنده دکتر محسن ابوالقاسمی مترجم —————– نوبت چاپ 14 تعداد صفحات 264 نوع جلد شومیز

چشمهایش و ملکوت

110,000 تومان
کتاب چشمهایش و ملکوت نوشته جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های فارسی به چاپ رسیده است. بخشی از متن کتاب «بهرام صادقی نه اهل سیاست بود و نه هیچ سر و کاری با هیچ محفل و دار و دسته‌ای داشت. حتا کافه هم نمی‌رفت. قهوه‌خانه می‌رفت و به جاهای پرت و پلا. اما دوستان دلسوز و روشنفکری که در کمین او بودند او را پیدا کردند و به کافه‌ها بردند و به جلسه‌های ادبی و شعرخوانی و داستان‌خوانی کشاندند. هرچند این تلاش‌ها به جایی نرسید و اگر هم به جایی رسید، دوام چندانی پیدا نکرد. حتا وقتی که دوستان تصمیم گرفتند داستان‌های پراکنده‌ای را که در مجلّه‌های سخن و فردوسی و صدف و کتاب هفته چاپ کرده بود جمع و جور کنند و یک مجموعهٔ آبرومندی برای او ترتیب بدهند، خودِ او در دسترس نبود و در گرداوری و ویرایش متن داستان‌هایی که داشت چاپ می‌شد هیچ نظارت و مُراقبتی نکرد و هیچ نقشی نداشت. سالها پیش از انتشار این مجموعهٔ آبرومند و یکی دو ماه پیش از آن که دستنوشتهٔ «ملکوت» را به دست چاپ بدهد، در نامه‌ای به ابوالحسن نجفی می‌نویسد «به دنیای ذهنی خودم پناه برده‌ام» و از احساسی حرف می‌زند که از کودکی با او بوده است و این اواخر در وجودش به شدّت قوّت گرفته است. می‌گوید «از همان اوایل بچگی گاهی حس می‌کردم مثل این که روی زمین نیستم، یعنی به فاصلهٔ چند سانتی‌متر از خاک قدم برمی‌دارم...» و تعریف می‌کند که یک روز آفتابی که با خانواده رفته است باغ و دسته جمعی نشسته‌اند روی ایوانی که جوی آبی از کنارش می‌گذرد، ناگهان احساس می‌کند که سرش داغ شده و خودش را می‌بیند که سبک شده و از روی قالی بلند می‌شود و به هوا می‌رود. «همه چیز وضوح خودش را از دست داد و مه عجیب و غریبی سراسر باغ و گُلها و ایوان را گرفت و همه چیز حاشیه‌دار شد و من احساس کردم که وجودم از خودم مثل این که جدا شد و دیگر در دنیای پدر و مادرم و بچه‌ها و باغ نیستم، مثل این که به جای دیگری رفته‌ام... بعداً به من گفتند که تکانم داده بودند و من فوراً خوب شدم.» اما او هرگز خوب نشد. این واقعه هر چند سالی یک بار تکرار می‌شد و تا بزرگسالی و تا زمانی که این نامه را می‌نوشت و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. به قول خودش، احساس «بیگانگی» به «همه چیز» و تنهایی: «تنهای تنهایم. دیگر همه‌شان را شناخته‌ام... ولشان کن!» عین همین واقعه را در «ملکوت» از زبان «م.‌ ل.» روایت کرده است: «دوازده سال داشتم و با خانواده‌ام به باغ رفته بودیم. آن روز که در ایوان باغ نشستیم و من با گلهای سرخ باغچهٔ جلو ایوان بازی می‌کردم. جوی آب از کنار باغچه می‌گذشت و پونه‌های خودرو عطر خود را با نسیم تا دوردست می‌فرستادند، بچه‌ها پشت سرم به جست و خیز و بازی مشغول بودند و من باز هم از آنها کناره گرفته بودم. چیزی بود که مثل همیشه مرا بسوی انزوا و تنهایی می‌کشاند. ناگهان مادرم از قفا صدایم زد و در همین وقت بود که غنچه‌ای در انگشتانم له شد. دستم از تیغ خار آتش گرفت و من فریاد زدم می‌سوزد.... همه چیز زرد شد و پرده‌ای نگاهم را کدر کرد و مثل اینکه کمی از زمین بلند شدم. سرم گیج رفت و گرمای کشنده‌ای در سراسر بدنم لول خورد...» دکتر حاتم «ملکوت» هم که به دوست و دشمن و آشنا و بیگانه آمپول مرگ تزریق می‌کند، سرش پیر است و تنش جوان و میان مرگ و زندگی در نوسان است. می‌گوید «یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی می‌خواند و گوشهٔ دیگری به مرگ...» و می‌گوید «درد من این است. نمی‌دانم آسمان را قبول کنم یا زمین را... هر کدام برایم جاذبهٔ بخصوصی دارند...» احساس «انزوا» و «تنهایی» دوران کودکی به اندیشهٔ «مرگ» و «نیستی» در جوانی مُنجر شد. از همان سالهای آخر دبیرستان فکر خودکُشی در میان دوستان و همشاگردی‌ها قوّت گرفته بود. یک جور بازی و مسابقهٔ خودکُشی پیش آمده بود. منوچهر فاتحی یکی از دوستانی بود که چند بار تهدید به خودکُشی کرد، اما خودش را نکُشت. تا لب‌لب مُردن رفت، اما زنده و صحیح و سالم برگشت. یکی از همشاگردی‌ها همهٔ تقصیرها را به گردن معلّمی می‌اندازد که از رشت آمده بود و «اگزیستانسیالیست» بود و طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. به این دار و دستهٔ ناامیدی که مُدام دم از خودکُشی می‌زدند «اگزی» می‌گفتند.» فهرست کتاب چشمهایش زمین هوا بزرگ علوی: ورق پاره ها و داستان های دیگر بهرام صادقی: قنقنه ها و داستان های دیگر یادداشت

برهنه در باد

79,500 تومان
وقوع داستان "برهنه در باد "چند ماه قبل از پایان جنگ تحمیلی طراحی شده است .دو دوست قدیمی که یکی قبلا ستوان ژاندارمری بوده و دیگری دیپلمه سپاه ترویج، پس از تغییر رژیم و سال‌ها بی‌خبری، یک دیگر را در سازمان بازنشستگی می‌بینند .راوی که از سال‌ها قبل تصمیم گرفته بود درباره ستوان "منصور مرعشی " معروف به "منصور بیتل "داستانی بنویسد، اینک پرونده بازنشستگی او را زیر دست دارد .آن دو پس از بگو مگو عازم بندر انزلی و چالوس می‌شوند و در راه به مرور خاطرات می‌پردازند .غافل از آن که نفر سومی هم هست که سال‌هاست در انتظار دیدار ستوان یا همان "منصور بیتل "به سر برده و آن کسی نیست جز پدر زن راوی که افسر بازنشسته اداره آگاهی است و از گذشته پر ماجرای زندگی ستوان آگاهی کامل دارد و بر آن است او را به محاکمه بکشاند .یادآور می‌شود در این رمان 328صفحه‌ای چند شعر از شاعران معاصر از جمله "قیصر امین‌پور "و "کریم رجب‌زاده "در لابه‌لای داستان آمده است .ساخت "روایت در روایت "رمان حاضر یادآور داستان‌های تو در توی هزار و یک شب است و داستان از طریق گفت و شنود پیش می‌رود و در این میان، واقعیت داستانی جدیدی پیش روی خواننده قرار می‌گیرد . توجه راوی به زیبایی داستان است و نه آن حادثه‌ای که اتفاق افتاده است .همه چیز، حتی مفاهیم و تعابیر داستانی از یک حادثه در حال بازسازی است .

بازاریابی انگیزشی

150,000 تومان
اطلاعاتی که دراین کتاب آمده است روش بازاریابی در کسب و کار علاقه‌مندان به این موضوع را تغییرمی‌دهد. نویسنده مدعی است که به‌کارگیری محتوای کتابش در ساخت اولین آگهی تبلیغاتی، ممکن است در همان ابتدا پاسخگویی مخاطبان به تلاش‌های تبلیغاتی را دو یا چند برابرکند. هرچند شاید در نگاه اول این ادعای بزرگی جلوه کند که شک هرکسی را برانگیزد اما نویسنده آن‌را کاملا طبیعی می‌داند و می‌گویدبازاریابی انگیزشی فراتر از تبلیغات تجاری عمل خواهد کرد. یکی از مباحث جالب توجه در روانشناسی که با زندگی امروزه ارتباط مستقیم دارد، انگیزش و هیجان است. همه در فکر آن هستند که چگونه خود و دیگران را برای انجام دادن کاری ترغیب کنند. این شاخه‌ای از روانشناسی است که روانشناسان، کارفرمایان، بازاریاب‌ها، دولت‌ها، مربیان، آموزگاران، والدین و همه کسانی که به نحوی می‌خواهند در دیگران انگیزه ایجاد کنند به کار می‌گیرند تا بتوانند به کمک آن راهبردهایی ابداع نمایند تا در این زمینه دیگران را برانگیزانند. نویسنده کتاب، رابرت ایمبرایل خود یک بازاریاب مشهور آمریکایی است که سعی کرده با توسل به اصول انگیزشی و هیجانی،محرک‌های هیجانی قدرتمند و خط‌مشی‌های بازاریابی موثری را در اختیار افراد علاقه‌مند به این حوزه قرار دهد.

در ستایش سیاست (در گفتگوی اد لانسلن)

53,800 تومان
ماکياوللي سياست را هنر عالي دروغ دانسته است. سياست را اما بايد چيز ديگري دانست: توان يک جامعه در به دست گرفتن سرنوشت خود، در ابداع نظمي عادلانه و در التزام به خير همگاني. نزد آلن بديو، سياست با کلبي‌مسلکي و حتي با عمل‌گرايي بي‌نسبت است. سياست، به دور از اين‌که به تمشيت امور عمومي تقليل يابد، جستجوي همگاني عدالت و حقيقت است.

کتاب دانشکده های من

135,000 تومان
معرفی کتاب دانشکده های من سومین قسمت از سه گانه زندگی و سرنوشت ام گورکی، بر اساس رمان زندگی نامه ای به همین نام از نویسنده است. آلیوشا پشکوف برای تحصیل به کازان می آید. دانشگاه برای او رویایی غیرممکن است و بنابراین شروع به جستجوی شغل می کند و مجبور است بدون سرپناه زندگی کند. افکار پشکوف جوان در مورد زندگی کمتر از خود زندگی دشوار نیست. و او در این مسیر مدام ناامید و ناامیدتر می شود. . . .