

کتاب زنگ ها برای که به صدا در می آید
155,000 تومان
معرفی کتاب زنگ ها برای که به صدا در می آید
ارنست همینگوی در سال 1937 به منظور پوشش اخبار جنگ داخلی برای اتحادیه ی روزنامه های آمریکای شمالی به اسپانیا سفر کرد. سه سال بعد، رمانی به یادماندنی و تأثیرگذار به اسم رمان زنگ ها برای که به صدا درمی آید، از دل این جنگ سربرآورد.
کتاب، از وفاداری، شجاعت، عشق، شکست و مرگ تراژیک یک آرمان سخن گفته و داستان مردی جوان و آمریکایی به نام رابرت جردن را روایت می کند که در نیرو های شبه نظامی بین المللی [ادغام شده با یک واحد چریک ضدفاشیسم]واقع در کوه های اسپانیا مشغول به خدمت است. همینگوی در تصویرسازی عشق جردن به دختری زیبا به نام ماریا، تشریح درخشان آخرین لحظات مقاومت شخصیتی به نام ال سوردو و تعبیر هجوآمیز از زنی انقلابی، به موفقیتی بزرگ دست یافته و اثری کم نظیر و جذاب، استوار و خشونت آمیز، پرشور، تکان دهنده و خردمندانه خلق کرده است.
مکسول پرکینز، ویراستار شهیر و تأثیرگذار آمریکایی، پس از خواندن نسخه ی خطی کتاب، در نامه ای به همینگوی نوشت: «اگر رسالت یک نویسنده، آشکارسازی حقیقت باشد، هیچ کس تابه حال این چنین بی نقص، این کار را انجام نداده است. » رمان زنگ ها برای که به صدا درمی آید با استحکام بیشتر، دنیایی وسیع تر و احساساتی عمیق تر از تمامی آثار قبلی این نویسنده ی جریان ساز، به عنوان یکی از برترین رمان های جنگی تمامی اعصار، خود را مطرح کرده است.
در انبار موجود نمی باشد
کتاب زنگ ها برای که به صدا در می آید
نویسنده |
ارنست همینگوی
|
|
مترجم |
رحیم نامور
|
|
نوبت چاپ | 4 | |
تعداد صفحات | 360 | |
نوع جلد | جلد سخت | |
قطع | رقعی | |
سال انتشار | 1403 | |
سال چاپ اول | —— | |
موضوع |
1001 رمانی که باید قبل از مرگ بخوانید
|
|
نوع کاغذ | ——— | |
وزن | 480 گرم | |
شابک |
|
وزن | 0.48 کیلوگرم |
---|
اطلاعات فروشنده
- فروشنده: Ali
- نشانی:
- هیچ ارزیابی یافت نشد!
ترس و تنهایی
ماجراهای مدرسه 3. برادر چاق و دروغگوی من
گفتگو با سم پکینپا
سیاست و حکومت در خاورمیانه
ما اينجا داريم مي ميريم
جملاتی از کتاب ما اینجا داریم میمیریم
خوشبختیها را گم کردهایم، همهشان گم شدهاند. دستمان خالی است دیگر هیچ نوری توی دستهامان نیست.
گاهی همین قدر که بنشینم و ده دقیقه توی حال خودم باشم و کارگرهای ساختمان روبرو تیرآهن خالی نکنند و دلم برای چیزی شور نزند و تسمه کولر پاره نشود به گمانم خوشبختم.
خوبی تهران همین است که همهچیز گم میشود توی های و هوی شهر.
طلاپری میداند که هر ستاره مال کدام آدمیزاد است و حال میبینیم که آدمیزادها همیشه با جام چای کنار پنجره میایستند و هیچوقت پریهای جنگل را صدا نمیزنند. آدمیزادها عاشق آسمان هستند و مدام دنبال ستارههایشان میگردند.
مادرش همیشه میگفت هیچ کار خدا بیحکمت نیست. بعد هم غشغش میخندید که یک خدایا شکر بگو و خودت را راحت کن. تا آن سر دنیا هم که بدوی نمیفهمی چرا بلاهای ریز و درشت سر آدم میآید.
آدمیزادها هیچوقت صدایی را که نمیبینند، نمیشنوند. حتی گاهی خوشبختیهای کوچکشان را هم نمیبینند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.