کمدی با كشوهای رنگی

70,000 تومان

دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا و جدال جمهوری‌خواهانِ متحد در جناح چپ با این دیکتاتوری زمینه‌ساز این مهاجرت اجباری می‌شود.

کمدی با کشوهای رنگی در واقع داستان زنان قدرتمندی است که در این شرایط بغرنج سیاسی اجتماعی و در پی این مهاجرت ناخواسته تلاش می‌کنند با سرنوشتشان روبه‌رو شوند، آن‌ها می‌آموزند که چگونه در فرانسه بدون خانواده‌هایشان زندگی جدیدی برای خود بسازند و همچون زنان فرانسه در جامعۀ آنجا نقش‌آفرینی کنند.

فقط 2 عدد در انبار موجود است

توضیحات

کمدی با كشوهای رنگی

نویسنده
اولیویا روئیس
مترجم
سعیده بوغیری
نوبت چاپ ١
تعداد صفحات 143
نوع جلد شومیز
قطع  رقعی
سال نشر ١٤٠٢
سال چاپ اول ——
موضوع
——
نوع کاغذ بالکی
وزن 136 گرم
شابک 9786220404620
توضیحات تکمیلی
وزن 0.136 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کمدی با كشوهای رنگی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خلاصه کتاب PDF

خلاصه کتاب

 

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Ali
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)

81,000 تومان
تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت) نویسنده دکتر غلامحسین زرگری نژاد مترجم ———— نوبت چاپ 15 تعداد صفحات 736 نوع جلد

روباه‌یاب (۴۲) (نمایش‌نامه)

110,000 تومان

معرفی کتاب روباه‌یاب (۴۲)

جهان نمایش مجموعه‌ای است از متن‌هایی که برای صحنه‌ی نمایش یا درباره‌ی آن نوشته شده‌اند. انواع نمایش‌نامه، چه برای اجرا و چه صرفاً برای خوانده شدن، از جمله نمایش‌نامه‌هایی با اقتباس از آثار ادبی یا سینمایی، و نیز متن‌های نظری در حوزه‌ی درام و نقد آثار نمایشی، در این مجموعه جای می‌گیرند.
همیشه به خاطر داشته باشید که کوچک‌ترین لغزشی در شخصیت شما می‌تواند شکافی باشد که روباه خودش را در آن مخفی کند، مانند آبی که در شکاف سنگی منتظر است تا یخ بزند و سنگ را از هم بپاشد.

ملاقات

52,500 تومان
ملاقات،‌با داستان‌هاي فراموش‌نشدني، تاثربرانگيز و هولناك برآمده از شناخت بي‌مثال بالدوين از زخم‌هاي نژادپرستي بر پيكر قربانيان و عاملانش،‌اثري است بزرگ با سبكي درخشان از يكي از مهم‌ترين نويسندگان سده‌ي بيستم جهان و نيز سده‌ي بعد كه گويي نفرت و تعصب كماكان دوام يافته است.

رهبران جهان باستان (10) آتیلا رهبر هون‌ها

3,500 تومان
هزاران جنگجو سوار بر اسب از آن سوی صحراها و شنزارها حمله آوردند و خاک از زیر سم اسبانشان به هوا برخاست و روی خورشید را پوشاند . مردانی با شکل و شمایل عجیب حمله را آغاز کرده بودند ؛ مردانی که « منظری هولناک داشتند ؛ جمجمه‌هایی که به دلیل بستن در کودکی از ریخت افتاده بود ، دو شکاف به جای چشم و گونه‌هایی متورم که رد زخم زشتشان کرده و پوشیده از ریشی تُنُک » . اسبان و سوارانی که به نام هون شناخته می‌شدند ، چنان با یکدیگر هماهنگ بودند که انگار با تنی واحد حرکت می‌کنند . اسبانِ کوتاه و پرمو ، سوارانشان را با سرعتی نفس‌گیر به میدان نبرد می‌رساندند و آن‌گاه که راکبان با شمشیر و نیزه درگیر نبرد بودند ، به آسانی یاری‌شان می‌کردند . مردان علاوه بر ظاهر هولناکشان فریادهایی وحشت‌انگیز سر می‌دادند و قربانیان خود را که در کشمکش بودند ، به هول و هراس می‌افکندند . همچنین پوست حیواناتی که به دور شانه می‌پیچیدند ، ظاهرشان را مخوف‌تر می‌کرد . آتیلا ، شاه هون‌ها ، با اعتماد به نفسی جسورانه سپاهش را رهبری می‌کرد . آن‌گاه که اسب سیاهش را پیشاپیش سپاه می‌راند ، جنگجویانش هر حرکت او را می‌پاییدند . عزمِ جزم او از آرواره‌های فشرده‌اش پیدا بود . او به افرادش اشاره می‌کرد تا با سرعت هر چه بیش‌تر پیش بتازند . هون‌ها دومین حمله به امپراتوری روم شرقی را در بهار سال ٤٤٧ میلادی آغاز کرده بودند .

کتاب کات منطقه ممنوعه

25,000 تومان
معرفی کتاب کات منطقه ممنوعه «کات! منطقه ممنوعه» کتابی نوشته امیرحسن چهلتن است. این اثر در دسته کتاب‌هایی با عنوان فیلم-داستان تقسیم‌بندی می‌شود و بن‌مایه‌ای سیاسی دارد. «کات! منطقه ممنوعه» روایتی تصویری است و به دلیل ساختاری که نویسنده برای آن برگزیده است بیشتر در قالب آثار فیلمنامه‌ای قرار می‌گیرد. داستان «کات! منطقه ممنوعه» درباره زنی است که سال‌هاست در جست‌وجوی پسر گمشده‌اش هر نشانی را دنبال می‌کند. پسر هنگام جنگ ایران و عراق ناپدید شده و هر کس خبری از او به زن می‌دهد اما همه اطلاعات بی‌نتیجه است و زن نمی‌تواند پسر گمشده خود را پیدا کند. در این میان گروهی مستندساز به ماجرای گمشدن پسر جوان علاقمند می‌شوند و تصمیم می‌گیرند فیلمی مستند از جست‌وجوی زن برای یافتن پسرش بسازند. در جریان تولید مستند به شایعات پیرامون گمشدن پسر پرداخته می‌شود و هر کس از زاویه دید خود به این موضوع می‌پردازد. عده‌ای عقیده‌ دارند در دهه هفتاد که بسیاری از ایرانی‌ها برای کار به کشور ژاپن می‌‍رفتند پسر هم برای کار کردن به ژاپن رفته و دیگر برنگشته است. برخی اما معتقدند ماجرای گم شدن پسر مساله‌ای عاشقانه است و او به دلیل مخالفت‌های خانواده برای ازدواج با دختر موردعلاقه‌اش مجبور به فرار با دختر شده است. در این میان بعضی از اطرافیان زن می‌گویند پسر به جنگ رفته و مفقود الاثر شده است و دیگر هرگز بازنگشته و احتمالا به شهادت رسیده است. عده‌ای هم بر این باور هستند که او عضو گروه‌های ضد انقلاب بوده و مجبور به فرار از کشور شده است. اما هیچ کدام از تحلیل‌ها پیرامون مکان احتمالی پسر گمشده قطعی نیست و برای زن نتیجه‌ای به همراه ندارد. با حضور گروه فیلمبرداری در خانه زن میانسال زندگی او وارد مرحله تازه‌ای می‌شود.

من و تو

12,500 تومان

در بخشی از کتاب من و تو می‌خوانیم

با بازوهایی حلقه‌زده دور چوب‌اسکی‌ها ساک کفش‌ها در دست و کوله‌پشتی به دوش، مادر را دیدم که دور می‌زد. با او خداحافظی و صبر کردم تا بی‌ام‌و روی پُل ناپدید شود. مستقیم به سمت خیابان ماتزینی رفتم. ساختمان رای را رد کردم. در پنجاه‌قدمی خیابان لانا سرعتم را کم کردم. قلبم به‌شدت می‌زد. دهانم تلخ بود؛ انگار یک رشته مس لیس زده باشم. آن‌همه بار جلوِ حرکتم را می‌گرفت و درون کاپشنم مثل سونا شده بود. وقتی به تقاطع رسیدم، سرم را به گوشه‌ی دیگر چرخاندم. آن انتها، رو‌به‌روی کلیسایی مدرن، یک مرسدس شاسی‌بلند بود. السیا رونکانتو، مادرش، سومرو و اسکار توماسی را دیدم که داشتند چمدان‌ها را در صندوق‌عقب جا می‌دادند. یک ولوو با یک جفت چوب‌اسکی روی سقفش کنار شاسی‌بلند ایستاد و ربکاردو دوبوسز از آن خارج شد و از کنار بقیه گذشت. کمی بعد پدر دوبوسز هم خارج شد. خودم را عقب کشیدم، رو‌به‌روی دیوار. به چوب‌اسکی‌ها تکیه دادم و کاپشنم را باز کردم. مادر السیا و پدر دوبوسز داشتند چوب‌اسکی‌ها را روی سقف مرسدس محکم می‌کردند. السیا و اسکار توماسی با موبایل حرف می‌زدند. سومرو می‌پرید و ادای مشت زدن به دوبوسز را درمی‌آورد. مدتی طول کشید تا آماده شوند. مادر السیا از دست بچه‌هایی که کمک نمی‌کردند، عصبانی بود. سومرو روی سقف ماشین پرید تا چوب‌اسکی‌ها را بررسی کند و سرانجام راه افتادند. در طول مسیر در تراموا با آن چوب‌ها و کفش‌های اسکی، فشرده میان کارمندان کت‌و‌شلواری، ‌مادران و بچه‌هایی که به مدرسه می‌رفتند، احساس حماقت می‌کردم. می‌شد چشم‌هایم را ببندم و خیال کنم در تله‌کابینم. بین السیا، اسکار توماسی، دوبوسز و سومری. می‌توانستم بوی کره‌ی کاکائو را از میان کرم‌های برنز‌کننده بشنوم. می‌خندیدیم و با هُل دادنِ همدیگر از کابین بیرون می‌آمدیم.