کُتلت سرد

4,000 تومان

آخرین بار که دیدمش جمع شده بودیم توی واحد من و او داشت کتلت می‌خورد ، مدام به من تعارف می‌کرد و میان حرف‌هایمان می‌پرید . گفتم : دوست ندارم . با آرد نخودچی و سیب‌زمینی آب‌پز که اصلاً دوست ندارم . شانه‌هایی استخوانی داشت و چشمانی نگران . خوشحال بود . از ته دل . هیچ وقت ندیده بودم با کسی آن طور حرف بزند . با این که پنج شش ماهی همخدمت بودیم اما تا قبل از آن شب هیچ وقت از خانواده‌اش صحبت نکرده بود . آن شب توی واحد موتوری شام خوردیم .

داستانهای « کتلت سرد » مضامینی اجتماعی دارند که سال‌ها دغدغه نویسنده آن بوده است : همه سکه صدایش می‌کردند بجز عزیز که صداش می‌زد حلیمه خانم و آقا جون که خودش این اسم را روی او گذاشته بود . توی خواستگاری‌اش گفته بود : این سکه شانس منه . اما یک سال بعد با اینکه برایش بچه به دنیا آورده بود فقط او بود که صداش می‌زد ده شاهی . کتلت سرد ، آیرخ ، مایل به خاکستری ، سکه ده شاهی و . . . عناوین مجموعه داستانهایی هستند که امید پناهی‌آذر نوشته است .

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

کُتلت سرد

نویسنده
امید پناهی آذر
مترجم
——-
نوبت چاپ ١
تعداد صفحات ٨٨
نوع جلد شومیز
قطع رقعی
سال نشر ١٣٩١
سال چاپ اول ——
موضوع رمان‌های فارسی
نوع کاغذ ——
وزن ۱۱۲ گرم
شابک
9786005639148
توضیحات تکمیلی
وزن 0.112 کیلوگرم
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کُتلت سرد”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اطلاعات فروشنده

اطلاعات فروشنده

  • فروشنده: Samaneh Fathi
  • نشانی:
  • هیچ ارزیابی یافت نشد!
محصولات بیشتر

حیرانی

32,000 تومان
«هرکس اینجا عاشق بشود سنگ می‌شود.» داستانی از عاشقیت و دلدادگی. اما چرا او سنگ نشده؟ دختر در پاسخش گفت چون خود دیو سیاه عاشق اوست و سنگش نکرده. جوان پرسید چرا نگریختی؟ دختر گفت چون پابند این‌جاست و جوان بیشتر از پیش عاشقش شد و گفت چه باید بکنم ای عشق؟ دختر به حسرت از گل سرخی گفت در دل غاری که با بوییدنش طلسمشان می‌شکند. جوان عزمش را جزم کرد و دختر پای چشمه نور به انتظار ماند. جوان از بادستان و خارستان و مارستان و تشستان گذشت و به غار دیو سیاه رسید و با او جنگید که ما تنها صداش را شنیدیم. صدای غرش آسمان و جرقه‌های نوری که چشم را آزار می‌داد. ناگاه نعره‌های دیو با فریاد دلخراشش خاموش شد و چشمان نگران دختر برفی که به انتظار نشسته بود به وحشت باز شد. سکوت و سیاهی همه جا را گرفت. کم کمَک از دل تاریکی صحنه نور سرخی سوسو زد. تکثیر شد، آینه پشت آینه، شد جو باریکه‌ای سرخ و کوچک، رسید به پای چشمه نور و آن هم سرخ شد. آنگاه... محمد علی سجادی نویسنده و کارگردان سینمای ایران این بار داستانی را نقل می‌کند که حیرانی نامیده‌اش. حیرانی از سرنوشت و تقدیر در دل طوفان حوادث این روزگار... . داستان حیرانی سال‌ها در انتظار انتشار باقی ماند تا در اردیبهشتی از انتظار به شکوفه بنشیند. سجادی پیش از این در سال ١٣٨٩ رمان «با نوشته کشتن» را منتشر کرده بود.

ملک جمشید

12,000 تومان
کتاب سوم از مجموعه ادبیات عامه با نام ملک جمشید منتشر شد. این کتاب در ٧ باب به رشته تحریر درآمده است. باب اول به ولایت «زیر باد» هندوستان پرداخته که پادشاهی به نام ملک همایون شاه بر آنجا حکم میراند. او پسری داشت که در حسن و جمال و جوانی نظیر نداشت. نامش ملک جمشید بود. روزی که او با حشم و خدم عزم شکار کرده بود آهوی پر خط و خالی دید و قصد کرد که او را شخصاً شکار کند، اما حوادثی به وقوع میپیوندد که داستان را خواندنی و جذاب میکند. ملک جمشید در ٢٧١ صفحه و با قیمت ٢٢٠٠ تومان راهی بازار کتاب شده است.

رکسانه و اسکندر

420,000 تومان
رکسانه‌ دختر فرمانروای‌ سغد با وحشت‌ مطلع‌ می‌شود که‌ باید با پادشاه‌ و فرمانده‌ سپاه‌ مقدونی‌، یعنی‌ اسکندر کبیر ازدواج‌ کند. شنیده‌های‌ او از اسکندر همه‌ حاکی‌ از بدی‌ او بوده‌اند. سرانجام‌ روز دیدار فرا می‌رسد و تنفر جای‌ خود را به‌ آمیزه‌ای‌ از تحسین‌ و احترام‌ و عشق‌ می‌سپارد... این‌ رمان‌ که‌ با دقتی‌ موشکافانه‌ رویدادها را به‌ تصویر می‌کشد بر حقایق‌ تاریخی‌ استوار است‌ و اسکندر را از دیدگاهی‌ کاملاً نو، از دیدِ یک‌ زن‌، می‌شناساند.

زنان فراموش شده

2,000 تومان
« زنان فراموش شده » قصه زنانی است که همراه کوچ تابستانی به ییلاق می‌آیند.زنی دراین میان ، نظاره‌گر کولی‌های کنجکاوی است که دورشدن او را به تماشا نشسته‌اند : « مادر از همان آغاز که سایه پدر را بر نوک قله کوه می‌بیند ، می‌داند جفت خود ، مرد زندگی‌اش را یافته ‌است . می‌داند مشک آب را که برداشت و به سوی او راه افتاد ، با خانواده و ایل وداع کرده است . می‌داند که اگر نتواند پدر را مجذوب خود کند راه بازگشتی ندارد . می‌داند به چشم کولی‌ها و حتی پدر و مادرش او رفته است ، متعلق به مردی است که انتخاب کرده است . حتی می‌داند اگر نتواند پدر را با خود همراه کند چه باید بکند ، کجا باید برود ، اما نمی‌داند برای اینکه بتواند میل پدر را به سوی خود بکشد چه باید انجام بدهد . » مرد که مقاومت زن در دلش نشسته است ، خم می‌شود تا گوسفندی جلو پاهایش بر زمین بگذارد و پیشکش کند ، و زن خوشحال است که با شادمانی قبیله را ترک می‌کند . او سوگند خورده است که مثل ماه به شب ، به مرد خود وفادار بماند . اما . . . کوشان ، نویسنده نام‌آشنای مهاجری است که خوانندگان قصه‌های خود را دارد . داستانهای او حسی و واقعی‌اند ، خشم طبیعت و طغیان انسانها علیه جبر زمانه ، پس‌زمینه قصه‌های اویند . کتاب « زنان فراموش شده » روایتی از این ماجراست .

گیسیا

21,000 تومان
گیسیا زنی است که دل در گرو فرهنگ و ادبیات سرزمین مادری‌اش دارد. بین او و ریشه‌هایش سال‌ها فاصله افتاده است. او درگیرودار زندگی روزمره و در آخرین شب تابستان با تغییری غیرمنتظره در زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود. گیسیا در تکاپوی سروسامان دادن به اوضاع و در تلاش برای برگردان زندگی‌اش به وضعیت قبل، سفری می‌کند به درون خودش و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگی‌اش، می‌کاود. سپس... در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم: گیسیا موها را خیس کرد. شانه را نوازشگرانه بر رشته‌ای از  موهای ابریشم‌گون ارکیده کشید و با  قیچی آن را برید. تارهای مو بر زمین ریخت.  شانه بار دیگر رشته‌ای مو را نوازش کرد. تارهای مو از شانه گریختند. گیسیا، این موها هوس جدایی از سر ارکیده ندارند. تو داری آن‌ها را به زور می‌بری. دست‌کم  آن‌ها را بنواز گیسیا. تو سلاخی گیسیا! پس به قربانی‌ات آب بده نوازشش کن و آنگاه  سلاخی‌اش کن.  گیسیا رشته‌ای دیگر از موها را نوازش کرد و برید. به نوک موها نگاه کرد و گلوله داغ در سینه‌اش چرخید؛  از نوک موهای ارکیده  خون می‌چکید.

درازکش در ساعت خواب

42,000 تومان
داستان دو راوی دارد، دو مرد که هر کدام نماینده دو طبقه متفاوت از جامعه هستند. داستانِ این دو قهرمان در امتداد هم روایت می‌شود. آن‌ها در عین حال که دو دنیای کاملاً متفاوت دارند سرنوشتی به‌هم‌گره‌خورده دارند. نویسنده به خوبی عشق، بی‌قراری، تردید، پس‌زدگی، واماندگی، خیانت و انتقام را به تصویر می‌کشد. در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:   نگاهی به سرتاپایم می‌اندازد، سری تکان می‌دهد و می‌نشیند پشت فرمان. استارت می‌زند و نوربالایش را می‌اندازد توی چشم‌هایم و از کنارم رد می‌شود و پشت پیچ کوچه محو. همان‌طور که تمام این هفت سال از جلوِ چشمم محو شده بود و چه اهمیتی داشت دارد چه غلطی می‌کند. همین خوب بود. همین بی‌خبری. می‌روم سمت ساختمان نیمه‌کاره دنبال چاقو پیدایش نمی‌کنم. رنگ قرمزی که روی لبه‌اش ماسیده دیگر خوشحالم نمی‌کند. خودم را گلوله می‌کنم روی زمین و برای چند دقیقه از ته قلبم می‌خوابم. بلند می‌شوم خودم را می‌تکانم و می‌روم زیر نور تک‌چراغ سر کوچه دوباره به رد خون چاقو نگاه می‌کنم. کاش کتایون می‌فهمید.