زبانشناسی سوسور ساختارگرایی و پدیدارشناسی (دوره زبانشناسی عمومی پس از 1 قرن)
اين راهنما که مخاطبي بينارشتهاي را در نظر دارد بازتابي است از تحولات اخير مرتبط با وجاهت و ميراث دوره زبانشناسي عمومي (1916). کتاب رابطه ميان مطالب دوره با منابع دستاول خود سوسور را که بعضا تا همين اواخر در دسترس نبودهاند بهصورت انتقادي بررسي ميکند. توجه ويژهاي به جفتهاي تقابلي ميشود: دال و مدلول، لانگ (نظام زبان) و پارول (گفتار)، همزماني و درزماني؛ مواردي که نشان مهر ساختارگرايي در سرتاسر علوم انساني شدهاند. اين کتاب بر ميراث سوسور در ساختارگرايي (و پساساختارگرايي) از يک سو و پديدارشناسي از سوي ديگر دو سنت فلسفي اصلي قرن بيستم پرتو ميافکند و شاهدي است بر آنکه زبانشناسي سوسوري امروز در دهه سوم قرن 21 همچنان مطرح است. خواننده مختار است کتاب را بهتنهايي يا به همراه دوره مطالعه کند. بئاتا استاوارسکا استاد گروه فلسفهي دانشگاه اورگن امريکا و مؤلف اين کتاب با استناد به مدارکي که بعضي از آنها بهتازگي کشف شدهاند، نشان ميدهد که کتابي که پس از مرگ سوسور به نام او به چاپ رسيده در واقع تا چه حد با منويات او متفاوت است.
هنر همدردی
کتاب هنر همدردي افزون بر تمرکز بر مفهوم همدردي و تبيين آن، موزاييک موضوعي بينظيري است از شناخت مفاهيم مشابهي چون دلسوزي، همدلي، شفقت، مهرورزي، عدالت، خيرخواهي، توانايي عشقورزي و نسبت آن با قوهي تخيل آدمي. استدلالهاي کتاب نه فقط در جهت تأييد مفاهيم يادشده قوام مي يابند، بلکه نويسنده تقابلهاي آن، نظير بيرحمي، سنگدلي، بيعدالتي، بيانصافي، ستمگري، زورورزي، حيلهگري، دروغ و... را برميرسد و علل و حتي تفاوت آن در اطلاق بيروني و انگيزههاي بروز آن را از نظر دور نمي دارد. اين فيلسوف کانتي، نه فقط خاستگاه همدردي را فراتر از عقل محاسبهگر و تکليف و وظيفه، و حتي ارادهي آزاد ميداند، بلکه ضمن واکاوي شالودهي اخلاق و کردارهاي اخلاقي، افزون بر فراروي از کانت، سنگ بناي علوم جديد در بررسي سرچشمهي انگيزههاي انسان را نيز پي ميريزد. و باريکنگريهايش در موضوع همدردي و ارادهي آزاد، آغازگاه درخشاني است بر دستاوردهاي بعدي در عرصهي علوم طبيعي و عصبشناسي (نوروساينس) در سدهي بيستم و بيستويکم، که امروزه مسيري متفاوت از اخلاق کانتي دارد.
تاریخ فشرده آلمان
«جيمز هاؤز خيلي خوب خواننده را راهنمايي ميکند... و با آوردن مثالهاي امروزي نشان ميدهد تاريخ آلمان، از گذشتههاي دور تا همين اواخر، باعث شده اين کشور، اگر نگوييم بازيگر کليدي، دستکم بايد بگوييم يکي از بازيگران کليدي رهبري جهان باشد». نشريهي بوکليست
مؤلف در اين تاريخ فشردهي درخشاني که توجه صدها هزار خواننده را به خود جلب کرده مينويسد «مطالعهي گذشته سودي ندارد مگر آن که به روشن شدن امروز کمک کند».
جيمز هاؤز (1960) زبان و ادبيات آلماني را در دانشگاههاي آکسفورد و کالج دانشگاهي لندن خوانده، و بعد در دانشگاههاي مينوث، شفيلد و سوانزي زبان آلماني تدريس کرده است. او در سال 2015 نامزد جايزهي کتابهاي سياسي سال شد.
چشمهایش و ملکوت
کتاب چشمهایش و ملکوت نوشته جعفر مدرس صادقی توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های فارسی به چاپ رسیده است.
بخشی از متن کتاب
«بهرام صادقی نه اهل سیاست بود و نه هیچ سر و کاری با هیچ محفل و دار و دستهای داشت. حتا کافه هم نمیرفت. قهوهخانه میرفت و به جاهای پرت و پلا. اما دوستان دلسوز و روشنفکری که در کمین او بودند او را پیدا کردند و به کافهها بردند و به جلسههای ادبی و شعرخوانی و داستانخوانی کشاندند. هرچند این تلاشها به جایی نرسید و اگر هم به جایی رسید، دوام چندانی پیدا نکرد. حتا وقتی که دوستان تصمیم گرفتند داستانهای پراکندهای را که در مجلّههای سخن و فردوسی و صدف و کتاب هفته چاپ کرده بود جمع و جور کنند و یک مجموعهٔ آبرومندی برای او ترتیب بدهند، خودِ او در دسترس نبود و در گرداوری و ویرایش متن داستانهایی که داشت چاپ میشد هیچ نظارت و مُراقبتی نکرد و هیچ نقشی نداشت.
سالها پیش از انتشار این مجموعهٔ آبرومند و یکی دو ماه پیش از آن که دستنوشتهٔ «ملکوت» را به دست چاپ بدهد، در نامهای به ابوالحسن نجفی مینویسد «به دنیای ذهنی خودم پناه بردهام» و از احساسی حرف میزند که از کودکی با او بوده است و این اواخر در وجودش به شدّت قوّت گرفته است. میگوید «از همان اوایل بچگی گاهی حس میکردم مثل این که روی زمین نیستم، یعنی به فاصلهٔ چند سانتیمتر از خاک قدم برمیدارم...» و تعریف میکند که یک روز آفتابی که با خانواده رفته است باغ و دسته جمعی نشستهاند روی ایوانی که جوی آبی از کنارش میگذرد، ناگهان احساس میکند که سرش داغ شده و خودش را میبیند که سبک شده و از روی قالی بلند میشود و به هوا میرود. «همه چیز وضوح خودش را از دست داد و مه عجیب و غریبی سراسر باغ و گُلها و ایوان را گرفت و همه چیز حاشیهدار شد و من احساس کردم که وجودم از خودم مثل این که جدا شد و دیگر در دنیای پدر و مادرم و بچهها و باغ نیستم، مثل این که به جای دیگری رفتهام... بعداً به من گفتند که تکانم داده بودند و من فوراً خوب شدم.»
اما او هرگز خوب نشد. این واقعه هر چند سالی یک بار تکرار میشد و تا بزرگسالی و تا زمانی که این نامه را مینوشت و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. به قول خودش، احساس «بیگانگی» به «همه چیز» و تنهایی: «تنهای تنهایم. دیگر همهشان را شناختهام... ولشان کن!» عین همین واقعه را در «ملکوت» از زبان «م. ل.» روایت کرده است: «دوازده سال داشتم و با خانوادهام به باغ رفته بودیم. آن روز که در ایوان باغ نشستیم و من با گلهای سرخ باغچهٔ جلو ایوان بازی میکردم. جوی آب از کنار باغچه میگذشت و پونههای خودرو عطر خود را با نسیم تا دوردست میفرستادند، بچهها پشت سرم به جست و خیز و بازی مشغول بودند و من باز هم از آنها کناره گرفته بودم. چیزی بود که مثل همیشه مرا بسوی انزوا و تنهایی میکشاند. ناگهان مادرم از قفا صدایم زد و در همین وقت بود که غنچهای در انگشتانم له شد. دستم از تیغ خار آتش گرفت و من فریاد زدم میسوزد.... همه چیز زرد شد و پردهای نگاهم را کدر کرد و مثل اینکه کمی از زمین بلند شدم. سرم گیج رفت و گرمای کشندهای در سراسر بدنم لول خورد...»
دکتر حاتم «ملکوت» هم که به دوست و دشمن و آشنا و بیگانه آمپول مرگ تزریق میکند، سرش پیر است و تنش جوان و میان مرگ و زندگی در نوسان است. میگوید «یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی میخواند و گوشهٔ دیگری به مرگ...» و میگوید «درد من این است. نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را... هر کدام برایم جاذبهٔ بخصوصی دارند...» احساس «انزوا» و «تنهایی» دوران کودکی به اندیشهٔ «مرگ» و «نیستی» در جوانی مُنجر شد. از همان سالهای آخر دبیرستان فکر خودکُشی در میان دوستان و همشاگردیها قوّت گرفته بود. یک جور بازی و مسابقهٔ خودکُشی پیش آمده بود. منوچهر فاتحی یکی از دوستانی بود که چند بار تهدید به خودکُشی کرد، اما خودش را نکُشت. تا لبلب مُردن رفت، اما زنده و صحیح و سالم برگشت. یکی از همشاگردیها همهٔ تقصیرها را به گردن معلّمی میاندازد که از رشت آمده بود و «اگزیستانسیالیست» بود و طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. به این دار و دستهٔ ناامیدی که مُدام دم از خودکُشی میزدند «اگزی» میگفتند.»
فهرست کتاب چشمهایش
زمین هوا
بزرگ علوی: ورق پاره ها و داستان های دیگر
بهرام صادقی: قنقنه ها و داستان های دیگر
یادداشت
مجمع الجزایر گولاگ (جلد دوم)
مجمعالجزاير گولاگ، يکي از بزرگترين و خواندنيترين روايتهاي تاريخ ادبيات جهان که براي نويسندهاش جايزهي نوبل ادبي 1970 را به ارمغان آورده، در واقع تلاشي است براي ارائهي تصويري قابل درک از گستردگي سايهي شر بر زندگي ميليونها شهروند روس در عصر اتحاد جماهير شوروي، بهويژه دورهي حکمراني ژوزف استالين بين سالهاي 1929تا 1953.
الکساندر سولژنيتسين، نويسندهي نامدار روس و از بازماندگان اردوگاههاي کار اجباري گولاگ در شوروي سابق، اين کتاب را طي ده سال و از راه گفتگو با بيش از 220بازماندهي ديگر اردوگاهها، در سه جلد به رشتهي تحرير درآورده که آميزهاي است از نثر نويسندهاي حماسهپرداز، مورخي آرمانگرا و مصلحي برآشفته، با رگههايي از طنز سياه. آنچه ميخوانيد جلد دوم اين مجموعه است.
هيچ خوانندهي قرن بيستويکمياي که شاهکار سولژنيتسين را براي بار اول ميخواند نبايد تصور کند که بناست يک روايت تاريخي سرراست را بخواند. کتاب او فقط وصف تاريخ نيست، خود تاريخ است. به لطف عنايت وسواسگونهي سولژنيتسين به جزئيات و استعدادهاي ادبي و جدلي او، مجمعالجزاير گولاگ به خلق همين جهاني که ما امروزه در آن زيست ميکنيم کمک کرده است.
اساطیر هند (درسگفتارها)
اين کتاب از مجموعهي درسگفتارهاي مولف درباب اساطير ايران و جهان است. هند سرزمين شگفتيها است، سرشار از افسانه و اسطوره، اقوام گوناگون، زبانهاي مختلف، و دينهاي بيشمار. دنياي اساطير هند، دنيايي رازآلود و آکنده از خواب و خيال از يک سو، و درونکاوي عميق و نگرش فلسفي پيچيده به جهان از سوي ديگر است. نوعي حضور توأمان اوجهاي انديشه و خيال که همزمان خواننده را مجذوب ميکند و به تأمل واميدارد. در اساطير هند جهان خلق ميشود، براي مدتي برقرار ميماند و سپس ويران ميشود تا بار ديگر پس از وقفهاي کوتاه آغاز شود. خدايان هندي، خداياني بازيگوشاند که هدفشان از آفرينش صرفا سرگرمي، تفريح، لذت بردن، بازي، وگريز از تنهايي است. در اساطير هند جهان با شکفتن يک نيلوفر در ناف يک خدا و پلک زدن خدايي ديگر آغاز ميشود، و در رقص توفندهي خدايي ديگر به پايان ميرسد.
پدران و پسران
مجمع الجزایر گولاگ (جلد سوم)
هنگامي که «ماکسيم گورکي»، از اردوگاههاي سيبري ديدن کرد، تا آخرين ساعات همهچيز همانطور گذشته بود که قدرت ميخواست. در همان لحظههاي آخر بود که زندانياي حقيقت را پيش روي نويسندهي بزرگ روس گذاشت و به قول الکساندر سولژنستين، درست در زماني که گورکي سوار بر قايق، آنجا را ترک ميکرد، آن زنداني تيرباران شد و توامان همهي آن آرمانهاي انساني جا گرفته در ذهن شبه پيامبر شوروي، درحال فروريختن بود. هرچند او نميدانست که اين فروريختن هم، به قيمت جان آن زنداني تمام شده است! گورکي پيرسالتر از آن بود که بتواند براي روايت آنچه دانسته بود کاري کند و ازهمينرو ظهور سولژنستين و روايتهايش از گولاگ، الزامي بود و مبدل به سهمگينترين روايتهاي تاريخ بشري از سرحدات رنج زير يوغ استبداد شد. با اينکه در آغازين سالهاي پسااستاليني، نيکيتا خروشچف، سومين رهبر اتحاد جماهير شوروي، از در دوستي با سولژنستين درآمد و اجازهي انتشار کتاب «يک روز از زندگي ايوان دنيسويچ» را صادر کرد، اما هيچکس انتظارش را نداشت ماجراي گولاگ و گولاگيها، از آنچه بر ايوان دنيسويچ رفته، فراتر باشد. شوک عظيم دوازده سال پساز چاپ «يک روز از زندگي...» اتفاق افتاد: نسخههاي زيرزميني و بدون سانسور «مجمعالجزاير گولاگ»، حاصل ده سال تحقيق و تفحص الکساندر سولژنستين از اردوگاههاي کار اجباري شوروي و گفتوگو با بازماندگان، در زمستان 1974، ميان مردم دست به دست شد. درحاليکه جاسوسان کا. گ. ب، در همهجا بهدنبال سولژنستينخوانها بودند، وقايعنگاري هولانگيز و هوشرباي برندهي نوبل ادبيات 1970، منظر مردم شوروي و همهي جهانيان را نسبت به اعماق وحشت زيستن در جهان استاليني، براي هميشه تغيير داد. مجمعالجزاير گولاگ به مثابهي تجربهاي در تحقيق و تفحص ادبي، فقط از عهدهي نويسندهاي متعهد، چپگرا و معتقد به آرمانهاي بزرگ اخلاقي و انساني همچون سولژنستين برميآمد که وجدان بيدارش، به او اجازهي سکوت برابر رنج و محنت مردمش را نميداد. خواندن کتاب بزرگ سولژنستين، در زمانهي اکنون، بايد همراه با يادآوري جملههاي خود او در پيامش هنگام دريافت نوبل ادبيات باشد، تا گولاگهاي دور و نزديک خودمان را در همين هزارهي سوم، فراموش نکنيم: «بياييد هيچيک از مدعوين اين خوان ضيافت از خاطر نبرند که همين الساعه زندانيهاي سياسي در دفاع از حقوقي که محدود و پايمال شدهاند، در اعتصاب غذا به سر ميبرند.»
اساطیر خاورمیانه (درسگفتارها)
اساطير خاورميانه داستان شکل گيري تمدن بشر در فراز و نشيبي هزاران ساله است. داستان تولد و کودکي انسان و دردهاي بلوغ و بزرگ شدن. داستان رنجها، عشق ها و جنگ هايي که طي چند هزار سال گذشته اين پهنه را درنورديده و رد پاي آن را در جاي جاي فرهنگ جهان امروز ميتوان ديد. اسطوره هايي با الهگان بزرگي نظير نين هورسگ، اينانا، ايشتر و ايزيس که يادآور خاطره ي مادرـ الهههاي بزرگ دوران نوسنگي اند، و خدايان بزرگي مانند مردوک که گام قطعي را براي گذر از نظام مادرتبار به نظام پدرسالار برمي دارد، و اين پيروزي مشکوک با ظهور يک خداي بي شريک به نام يهوه به کمال مي رسد.
قهرمان در تاریخ و اسطوره (درسگفتارها)
شباهتهاي فراوان قهرمانان اسطورهاي در فرهنگهاي مختلف، و تفاوتهاي بارز آنها با قهرمانان تاريخي، يکي از مباحث مورد علاقهي اکثر قريب به اتفاق اسطورهشناسان و ديگر انديشمندان حوزههاي مرتبط بوده است. در اين کتاب پس از مرور تحولات مفهوم قهرمان در تاريخ، آراء انديشمنداني همچون زيگموند فرويد، کارل يونگ، و جيمز فريزر در مورد قهرمان در اسطوره بررسي و سه الگوي مدون برآمده از انديشهها به تفصيل بحث شدهاند. اتو رانک، لرد رگلان و جوزف کمبل، سه اسطورهشناسي هستند که بر مبناي انديشههاي پيشگامان خود، الگوهايي براي تبيين موضوع، نقش و کارکرد قهرمان در اسطوره تدوين کردهاند. علاوه بر اينها، تبارشناسي قهرمان در اسطوره، و ديدگاه متفاوت متفکر فرانسوي، رنه ژيرار، در مورد رابطهي خشونت، قرباني و امر قدسي نيز بررسي شدهاند.