رباعيات خيام و سويه تمثيلي تجدد
کتاب رباعيات خيام و سويه تمثيلي تجدد: خیام در خوانشِ تمثیلی خود از تاریخ و فرهنگِ ما، گویی همدلیِ نابههنگامی با والتربنیامین، منتقدِ فرهنگیِ مدرنیته دارد. تمثیلِ کوزهای که کوزهگرِ دهر بر زمین می زَنَدش، تکههای آن به طبیعت بازگشته و در نیروی حیاتشان همچنان خاطرهی انسان و تجربهی او را با خود دارند، با فلسفه ی تاریخِ بنیامین به انطباقِ حیرتآوری میرسد.
هايدگر (فيلسوفان بزرگ)
کتاب هايدگر (فيلسوفان بزرگ): اثر انقلاب مارتين هايدگر، فيلسوف و انديشهور بلندآوازهي آلماني، در فلسفه، که گسترهي پهناوري از نحلههاي فکري و فلسفي گوناگوني چون پديدارشناسي و اگزيستانسياليسم (سارتر)، هرمنوتيک (گادامر)، پساساختارگرايي و پسامدرنيسم (فوکو و دريدا) روانکاوي (لکان)، تاريخ (ئي. پي. تامپسون) و... را دربر ميگيرد، همواره زيرسايهي سنگين و مرگبارِ همکاري او با ارتجاع فاشيستي حزب نازي قرار داشته است و بسياري کسان بر آناند که به هيچ روي نميتوان فلسفه و کاروبار فکري او را از کردار سياسي و گرايش او به نازيسم جدا کرد. با اين همه، تأثير شگرف و ديرپاي فلسفهي هايدگر بر سير انديشهي سدهي بيستم، و درست تا همين امروز، چنان فراخ بوده است که شناخت انديشهي او را ناگزير ميسازد.
آرمانشهر (يوتوپيا)
کتاب آرمانشهر (يوتوپيا): مور در عالم خيال، و در قالبِ روايت، نظمي اجتماعي و سياسي را پيشِ چشم ميآوَرَد که آرماني افلاطوني را خود تنآور کرده است. يعني، جامعهاي با نظمِ آهنينِ اخلاقي و در قالبِ چنان سازمانِ پيشانديشيدهاي که هيچ رخنهاي بازنميگذارد تا «فساد» در آن راه يابد. ... آدمها همه در رفتار نمودگارهايِ انسانِ آرمانيِ اخلاقي اند. در نتيجه، در رفتارشان هيچ کژروي از هنجارهايِ «درست» ديده نميشود، که دولت ــ اين بار به جاي خداوند ــ برنهاده است. به خلافِ ايمانِ مسيحيِ نويسنده، آنچه در اين عالمِ آرمان شهري فرمانرواست، روحِ گيتيانهيِ فلسفيِ يونانيّت است، نه خيالِ عالَمِ مينُوي مسيحيت. در اين جا طبيعت يکسره مهار شده است. نه تنها طبيعتِ بيروني، که در چنگِ تواناييِ فنآورانهيِ انسان است و در خدمتِ نيازهايِ او، که طبع يا طبيعتِ درونيِ آدميان نيز. در آن سرزمين نشاني از هيچ چيزِ «وحشي» و خودجوش نيست، چيزي طبيعي و خودرو و خودسر، که با قانونِ درونيِ خود زندگي و رفتار کند. بلکه اينجا همهچيز در درونِ يک فرهنگ، با سنجههايِ اخلاقيِ مطلق، با زورِ دولت قالببندي شده است. در آرمانشهر با از ميان برداشتنِ عاملِ اصليِ «فساد» و کَژرويِ اخلاقي، يعني پول، و بيارج کردنِ زر-و-زيور و ثروت، هوسِ آنها را در دل مردم کُشته اند. و بدينسان، همه را يکسره با هم برابر کرده اند. از «پيوست» مترجم
شكلگيري حافظه از مولكول تا ذهن
کتاب شكلگيري حافظه از مولكول تا ذهن استيون رُز در زمينهي دانشهاي عصبي و بهويژه عصبـزيستشناسي نامي شناختهشده است. او در تاريخ چهارم جولاي 1938 در لندن متولد شد. نخستين تحصيلات دانشگاهياش را در كالج پادشاهي كمريج و در رشتهي زيستـشناسي به پايان رساند. سپس تحصيلاتش را در رشته عصبـزيستشناسي در دانشگاه كمبريج و انستيتو روانپزشكي لندن ادامه داد؛ و هنگامي كه در سال 1969 به عنوان استاد و مدير گروه زيست شناسي دانشگاه نوپايهي آزاد در لندن برگزيده شد، جوانترين دارنده چنين عنواني در انگلستان بود. او خيلي زود واحد پژوهشهاي مغز در اين دانشگاه را بنيان نهاد و همراه با همكارانش به پژوهش در زمينه شكلگيري حافظه و جستوجوي درمان آلزايمر پرداخت. دامنهي تلاشهاي علمي و اجتماعي اين انديشمند بزرگ توامند محدود به كار در آزمايشگاه، تدريس در كلاس و نوشتن مقاله در نشريههايي با خوانندگان محدود نبوده است. او با نوشتن كتابهاي علمي به زبان سادهتر در ايجاد پيوند ميان مردم و دانشهاي نوين نيز فعال است.
رستم و سهراب (نمايشنامه)
کتاب رستم و سهراب كمتر خواننده و شنوندهاي را ميتوان يافت كه در پايان داستان رستم و سهراب آه از دل نكشد كه چرا پدر و پسر نشناخته به جان هم افتادند. در اين داستان رستم با آرماني به ميدان ميرود كه همهي هستياش ازآب و گل آن سرشته شده، وبه هماوردي كسي ميرود كه پارهي تناش است و بيش از هر پهلوان ديگر شاهنامه با او پيوند خويشي و خوني دارد. فردوسي در پيش درآمد رستم و سهراب از راز در پردهاي سخن ميگويد كه آميخته به مرگ و تندباد و به خاك افتادن ترنج نارسيده است و هشدار ميدهد كه چون "همه تا درِ آز رفته فراز، به كس بر نشد" و نخواهد شد "در اين راز باز." اين نمايشنامه كوششي است براي گشودن آن راز در اين داستان شاهنامهي فردوسي كه گويي روايت شاعرانهي زندگي رستموار خود اوست.
تريو تهران
کتاب تريو تهران "در انباري قفل نبود. چفت كشويي زنگزده را كشيد و در را هل داد. بوي خاك و نفتالين و نم سرما زد تو دماغاش. كليد برق را زد، لامپ سوخته بود. در را بازتر كرد تا روشنايي راهرو مكمل نوري شود كه از پنجرهي كوچك كف حياط به درون ميتابيد. لحظهاي هيبت پردهي حصيري لولهشدهاي كه به ديوار تكيه داده بود و چادر شبي هم رويش كشيده بودند او را ترساند. بعد آرام از ميان رديف صندليهاي لهستاني كه دوتا دوتا در جهت معكوس از نشيمن روي هم سوار بودند گذشت و مقابل گنجه ايستاد. جالباسي چوبي را كمي جابه جا كرد تا در گنجه را باز شود. در تاريكي چيز زيادي پيدا نبود. برگشت سمت در و راه پله. چراغ نفتي كوچكي را كه روي آخرين پله بود با كبريت كنارش روشن كرد و برگشت جلو گنجه. چراغ را كمي بالا گرفت. ..." (از متن كتاب)