وقتی سروها برگ می ریزند
رمان، داستان زندگی مازیار، دانشجوی شهرستانی است که از اهواز برای ادامه تحصیل در دانشگاه به تهران میرود. او پس از تلاش فراوان در دانشگاه قبول میشود.
قسمتی از متن کتاب: نمره عینکم بازهم رفته بود بالاتر. بس که درس خواندم برای کنکور. خاتون یک قاب جدید عینک به سلیقه خودش سفارش داد. گرد و طلایی. همان مدلی که از آن متنفر بودم
پدرکشتگی
تم اصلی داستان، از پسرکشیِ داستان رستم و سهراب آمده است. ماجرای کتاب به این صورت است که مادر پسر هنگام زایمان از دنیا میرود و پدرش نمیتواند این مسئله را بپذیرد و در واقع پسر را مقصر مرگ همسرش میداند. با بزرگتر شدن پسر آن ها دچار مشکل و بحران میشوند.
پیش از رمان پدرکشتگی، قلعهمرغی روزگار هرمی از سلمان امین توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است که به خاطر آن موفق به دریافت جایزه هوشنگ گلشیری گردید.
من فقط دو نفر را کشتهام
قهرمان این رمان، در بحبوحۀ نابسامانی روابط خانوادگی و در کشاکش شکایت شاکیان یک پروندۀ کلاهبرداری، به جرم قتل بازداشت میشود. در اولین فرصت نگهبان بازداشتگاه را مجروح میکند و از کلانتری میگریزد، در پی اتفاقات بعد از فرار، بلافاصله درگیر ماجرای قتل دیگری میشود.
پس از مدت کوتاهی که با افراد خلافکار همخانه میشود، هراس از کشته شدن از آن خانه که حالا برایش به زندانی دیگر تبدیل شده فراریش می دهد و درست همان روز خودش را وسط ماجرای حیرتانگیز دیگری میبیند که به قاچاق اسلحه یا عتیقه شباهت دارد.
از مهلکۀ بعدی نیز جان سالم به در میبرد، ولی در مرز آبی ایران و پاکستان دستگیر میشود. در زندان قتل دیگری به پروندهاش اضافه میشود. بعد از آن به جرمی امنیتی بازداشت میشود و پشت سر هم برایش ماجراهای هولناک اتفاق میافتد.
هیچکدام از این ماجراها و افرادی که سر راه او قرار میگیرند شباهتی به یکدیگر ندارند و هرکدام او را در موقعیت ناشناختۀ متفاوت دیگری قرار میدهند.
اگرچه این رمان حول محور ماجراهای مربوط به اختلافات خانوادگی و کلاهبرداری و قتل میچرخد، نویسنده در این رمان خانوادگی و پلیسی تلاش کرده است از جهان محدود یک خانواده فراتر برود، با خلق شخصیتها و موقعیتهای بیشباهت به یکدیگر، جهانهای فکری متفاوتی را در کنارو مقابل هم قرار دهد.
شب به خرس
شب بهخرس روایتی مرموز از جهانی آشناست. آدمهایی معمولی با پیشینه و آیندهای پُررمزوراز. شب بهخرس جهانی کُند را روایت میکند که آرامآرام عنصر انتقام، خیال و جادو به آن اضافه میشود. شب بهخرس داستانِ مردی تنها به نامِ «فاضل قناعتجو» است که زندگی یکنواخت و سادهای دارد و دلسپردۀ دخترخالهای است که هیچوقت به او توجه نکرده، اما با آشنایی تصادفیاش با «عادل عنصری» که مانند او عشقی از دست رفته دارد و رازی سربهمهر، و با به میان آمدن پای شرکت انتقامجوییِ بنفشه، زندگیاش دستخوش تغییراتی میشود و جهان داستان سمت و سویی دیگر میگیرد
آدم نما
فکر کنید سیصد سال دیگر جهان به چه صورتی است؟ در رمان علمیـتخیلی آدمنما با دنیایی روبهرو میشویم که در آن انسانها با پیشرفت تکنولوژی سلولهای بنیادی از مرگ رها شدهاند.
بیش از دو صده از انقلاب سلولهای بنیادی (اسب) گذشته است. انسانهای آرمانشهرِ پس از «اسب»، تمام تلاششان را میکنند تا شهروندانی مفید و موفق باشند، جراحیهای بهبودشان به موقع انجام شود و از مرگ دور بمانند. آنها در حرفههای چهلسالهی خود با جدیت فعالیت میکنند و به قوانین منطقه زندگی خود پایبندند.
«اتوود» که در دوره حرفهای اخیر خود نویسنده بوده، برای دومین بار زیر تیغ جراحی سلولهای خاکستری مغز میرود و بخشهای زیادی از حافظه خود را از دست میدهد. تلاش اتوود برای پر کردن بخشهای حذف شده خاطراتش، با چند اتفاق بیرونی بزرگ همراه میشود، راکتورهای هستهای مناطق چندگانهی دنیا منفجر میشوند و بانکهای سلولهای بنیادی از کار میافتند. اتوود به مرور متوجه میشود نویسندگی او و پاک شدن حافظهاش به اتفاقات بزرگی که دنیا را به آشوب کشانده، بیارتباط نیست و ... .
در این تیمارخانه
در رمان در این تیمارخانه تکههایی از متون کهن تاریخی و ادبی در میان روایت اصلی رمان آمدهاند.
جواد مجابی در این رمان یک نگاه تاریخی را به خواننده عرضه میکند. در واقع نوعی روشنای تاریخی به متن میتاباند و به خواننده میگوید همانطور که به واقعهای در روزگار خودت نگاه میکنی آن را در روشنای تاریخیای ببین که به آن تابانده شده تا بدانی که اینها در تاریخ تکرار شده و فقط در دوره تو و برای تو و نسل تو اتفاق نیفتاده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
تن زندانیان کشتهشده و لهشده، تکهبهتکه، سنگفرشی را میساخت که زیر چکمههای پدرم تا گذشتهای دور امتداد داشت. تراوش خون و زهرابه از اجساد بیگناهان تنفس فضا را گندان و پرخفقان کرده بود. چه خیالها از تو در سر داشتم پدر! قهرمان کشتهشده در راه میهن با آن سلاخ دیوانهشده از آزار و تجاوز چقدر فاصله داشت. خیال سبکسار پیوند داشتن با مردی مهربان سالهای مرا از سرخوشی مست میکرد و حالا پذیرش واقعیتِ تازه مرا در تمامی آن سالها ابلهی زودباور، که با اولین عبارات گول میخورد، به خودم نشان میداد... .
سلمانی وارطان
سلمانی وارطان مجموعهای است شامل پنج داستان دربارۀ سرخوردگان، طردشدگان، آدمهایی که از تحولات پرشتابجامعه بازماندهاند و ناگزیر به کنج عزلت خود خزیدهاند. کتاب روایتگر تقلای آدمیانی است که به هر نشانۀ آشنایی، ولو ناچیز، چنگ میزنند تا شاید در پیوند به گذشته بتوانند تکهای از خویش را بازیابند.
در بخشی از داستان اول میخوانیم:
سی سال پیش که داود چمدانش را در خاک آلمان زمین گذاشت، کار پیدا نمیشد، زبان نمیدانست و توی خیابانها گم میشد. مدتی گذشت تا توانست در سوپرمارکت زنجیرهای بزرگی کار پیدا کند. صبح خیلی زود با بقیه کارگرها منتظر میماند تا کامیونِِ بارها از راه برسد و کارتن اجناس فروشگاه را منتقل کند به انبار که مثل سردابههای قرونوسطایی زیرزمینی نمور و سرد بود در قعر ساختمانی امروزی. درد کمر آمیزهای بود از چاییدن پهلوها در سوز و سرمای گرگومیش و التهاب عصب کمر از سنگینی کارتنها. وقتی درد کمر امان داود را برید و برای اولین بار روبهروی دکتر آلمانی نشست، نمیدانست اینها را چطور برای دیلماج تشریح کند.
آنقدر به درد دقیق شد و دنبال کلمۀ درست گشت که درد از یادش رفت. حتی وقتی زبان آلمانی یاد گرفت فهمید آدم فقط به زبان مادری درد میکشد.
تولههای تلخ
راوی تولههای تلخ ساکن جایی به اسم برزخآباد در جنوب ایران است. او وقایع مربوط به مقاطع مختلف زندگیاش را از کودکی تا جوانی شرح میدهد. پزشکان راوی را که حالا پیر و سالخورده شده جواب کردهاند و همۀ خانواده حتی نوهها با این مسئله کنار آمدهاند. بنابراین او به جای شام خوردن ترجیح میدهد بخوابد.
سرش هنوز روی بالش نرفته که خوابی از کودکیاش میبیند که در آن به دنبال پیدا کردن آشنایی در محلهشان درِ خانهها را یکی پس از دیگری میکوبد. در ادامه راوی خاطراتی از دوستانش، مندل، فلو و اسی، را به یاد میآورد. و خیالپردازیهایش زیر پتو و گشت و گذار و مواجههاش با هممحلههایش در برزخآباد را شرح میدهد.
تولههای تلخ سومین اثر قباد آذرآیین پس از فوران و هجوم آفتاب است که در انتشارات ققنوس منتشر شده.