برسد به دست گمشدهها
رمان برسد به دست گمشدهها روایتی است از آسیبهای جنگ و تاثیرات پایانناپذیر آن بر زندگی انسانها. حکایت روزهای بعد از حملۀ عراق به ایران. روزهای وحشت از بمب و موشک و خزیدن در پناهگاهها. روزهای ویرانی ساختمانها، کوچههای اجباری، ترک زادگاه و رهاکردن خانهها و خاطرهها. و همچنین سالهای پس از پایان جنگ. وقتی که دیگر از بمب و موشک خبری نیست، اما ترکشهایشان هنوز در جسم و جان مردم هست.
خانوادۀ کیانفر چند سال بعد از شروع جنگ همچون بسیاری از همسایگان و همشهریانشان کرمانشاه را ترک میکنند. دوری از زادگاه، از دست دادن موقعیتها و امکانات زندگی و همچنین احساس بیگانگی در محیط جدید زمینهساز تغییرات و بروز مشکلات میشود و کمکم رشتۀ پیوند میان افراد خانواده از هم میگسلد.
بالاخره جنگ پایان مییابد، اما زندگی دیگر به حال عادی برنمیگردد، چون افراد خانواده پراکنده شدهاند و آنچه از دست رفته جبرانپذیر نیست.
نگارمیکوشد از پا نیفتد و به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشد، اما بخت با او یار نیست. وقتی آخرین دستاویزش را هم از دست میدهد راهی نمییابد جز ترک وطن. گرچه رسیدن به استانبول تازه آغاز ماجراست. ورود به خانههای ناآشنا، همراهشدن با چند دختر مرموز و کشف رازهای آنها مسیر زندگی نگار را تغییر میدهد و در نهایت رفاقت و عشق انگیزههای میشود برای آزمودن راهی نو در یافتن تکههای گمشدۀ پازل زندگی.
خون خواهی
خونخواهی داستان احمد است و ترسهایش. سرگشتگیها و تردیدهایش. داستان انتظار و رسیدن وقتی که دیگر دیر شده باشد. داستان تردید و شک به همۀ باورها و اصول ترتیبی فرهنگی و عرفی.
خونخواهی داستان برادرهایی است از ایران و برادرهایی از عراق. داستان برادرکشی بر سر اعتقاد. حقانیت آتش گشودن بر همخون و همدین. خونخواهی داستان پیروزی عشق است بر جنگ. جنگها تمام میشوند و نقطۀ پایان هرجنگی، تنها عشق است.
باید زنی از یکسوی جبهه و مردی از سوی دیگرِ جبهه به هم بپیوندند، پسرانی دورگه پا بر خاک بگذارند، رشد کنند، مرد شوند، و جنگها را چیزی جز این خاتمه نمیدهد؛ آنگاه که در ازای خونِ ریخته، خونی تازه در رگ مولودی بیطرف بجوشد.
خونخواهی داستان بتی و لیلا و مونیکا و باقی زنهایی است که سرنوشت جنگها را در دست دارند.
آن مادران این دختران
آن مادران، این دختران رمانی اجتماعی است. بلقیس سلیمانی در این داستان رابطه ی مادر و دختری را روایت می کند که خیلی با یکدیگر تفاوت دارند. در واقع او می خواهد به موضوع و مسئله ی شکاف نسل ها، تفاوت ارزش ها چگونه می تواند زندگی را دچار بحران کند.
شخصیت این داستان زن هستند، زنانی با دغدغه های متفاوت. آن طور که خود سلیمانی اظهار می دارد این رمان شبیه هیچ کدام از کارهای قبلی اش نیست.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
این روز روز پاره شدن بند ناف بین خودش و آنا هم بود، از آن سالی که اولین بار آنا چند قدمی تا مهدکودک راه رفته بود و او احساس خوب فارغ البالی را تجربه کرده بود سال ها می گذشت، حالا دخترک آماده بود پر بگیرد. آیا او هم آماده بود آنا را پر بدهد؟
چهل سالش بود، نصف موهایش سفید شده بود و چند خواستگار درب و داغان را رد کرده بود. آپارتمانی داشت و حقوق، آیا برای شروعی دوباره این ها کافی بودند؟ اگر آنا مستقل می شد شاید می توانست از نو شروع کند، مگر نه اینکه خیلی از دختر های هم نسلش هنوز ازدواج نکرده بودند، مگر نه اینکه چهل سالگی سن پختگی است و شکفتن.
باغ گمشده
شاهی و به همراه دو برادرش طرلان و شهباز از نوادگان یکی از شاهزادههای قاجار هستید. شاهزادهای که به فرمایش با رعیت وصلت میکند. هر فصل این کتاب در بازهی زمانی خاصی میگذرد و فصل به فصل پازل داستان با سرگذشت نسلهای بعد از شاهزاده تکمیلتر میشود.
داستانهای جواد مجابی سرشار از جزئیات و اشارات و طنز و تعبیر است. با طنزی زیرپوستی که انگار بخشی جداناشدنی از شخصیت نویسندهی داستان شده باشد. تفاوتهای نسلی بهخوبی نمایش داده میشود. اما وقت خواندن این رمان باید این نکته را درنظر داشته باشیم که این کتاب با چند سال تاخیر به بازارنشر آمده و طبعا طی این سالها جوامع و روابط انسانی دستخوش تغییراتی شدهاند.
از طرفی دیگر جنبههای مختلف شخصیت نویسنده به خوبی در جا به جای این رمان خودش را نشان میدهد و همهی اینها کمک میکند تا خوانندهی کتاب در دنیایی متفاوت از دنیای زندگی روزمره سیر کند.
زنی شبیه تهران
زنی شبیه تهران روایت ناتمام پنج زن از میلیونها زن ساکن تهران است. پنج داستان متصل از زنهایی که هر روز در کوچه پسکوچههای تاریک شوش، تماشاخانههای متروک خیابان لالهزار، برجهای سر به فلک کشیده سعادت آباد و ... میبینیمشان و بیتفاوت از کنارشان عبور میکنیم.
داستان زنهایی است که برای تکمیل داستانشان وارد زندگی هم میشوند، میمانند و میروند. حکایت چند روز پرسهزدن و چرخیدن در تهران، در قلبالاسد سال هزار و سیصد و نود و هشت.
زنی شبیه تهران حکایت شهری است که میتواند بیرحمانه هویت جدیدی از ساکنانش بسازد. هویتی که شاید تنها راه فرار از آن، رفتن از آن شهر باشد و این مجموعه داستان، حکایت این رفتنها است.